باسمه تعالی
گرانترین قهوه جهان قهوهای است، از اندونزی، به نام Kopi Luwak و قیمت آن حدوداً صد برابر قهوههای معمول در بازار است. داستان این قهوه این است که گربهسانی به نام civet، مهارت خاصی در پیدا کردن بهترین و رسیدهترین دانههای قهوه دارد و آنها را میخورد. اما دستگاه هاضمه او نمیتواند هستههای قهوه را هضم کند. پس از دفع آنها، مردم مدفوع این جانور را جمع کرده، هستههای قهوه را از آن جدا کرده و به عنوان بهترین قهوه میفروشند. این نوع قهوه مزه تلخی دارد که بیشتر به دَمکرده مدفوع گربه شبیه است؛ اما حکمت اصلی گرانی و استقبال از این قهوه این باور مردم است که فکر میکنند حتماً دانههای قهوهای که این گربه انتخاب کند، باید خیلی بهتر از بقیه دانهها باشند.
این باور مردم حکایت از یک رویکرد کلی در بین مردم دارد که راغب به چیزی هستند که دیگران قبلاً برگزیده باشند. مثلاً در مهدکودک وقتی بچهها ببینند که یک بچه دیگر با یک اسباببازی شروع به بازی کند، میروند و آن را از دست او درمیآورند و خودشان با آن بازی میکنند. یا مردم معمولاً جرأت نمیکنند که لباس جدیدی را بپوشند تا زمانی که ببینند دیگران آن را پوشیده و به عنوان یک مد جدید استقبال میکنند. یا خیلی از کارتنخوابها عادت کردهاند که در زبالهها به دنبال غذا بگردند، حتی اگر پیدا کردن غذای تمیز آسان باشد. شاید آنها فکر میکنند باید همبرگر نیمخورده در سطل ذباله کیفیت خاصی داشته باشد که خریدار آن حاضر شده برایش پول بدهد. این مطلب بارها اتفاق افتاده که خانمی زیبا رضایت به همسری مردی فقیر و بدقیافه میدهد؛ و دیگر خانمها به جای اینکه این مطلب را به حساب بزرگواری آن خانم بگذارند، بنا را بر این میگذارند که حتماً آن خانم چیزی میداند که دیگران از آن خبر ندارند. بعد هم دنبال این میروند که آن زندگی را به هم بزنند تا شاید آن مرد بدترکیب و فقیر گیر خودشان بیاید.
بطور کلی اکثر مردم حس تمیز خوب و بد و زیباییشناسی مستقل ندارند و معمولا منتظر میمانند تا ببینند دیگران چه میگویند. مفهوم مُد دقیقاً بیانگر همین حالت مردم است.