باسمه تعالی

گرانترین قهوه جهان قهوه‌ای است، از اندونزی، به نام Kopi Luwak و قیمت آن حدوداً صد برابر قهوه‌های معمول در بازار است. داستان این قهوه این است که گربه‌سانی به نام civet، مهارت خاصی در پیدا کردن بهترین و رسیده‌ترین دانه‌های قهوه دارد و آن‌ها را میخورد. اما دستگاه هاضمه او نمیتواند هسته‌های قهوه را هضم کند. پس از دفع آنها، مردم مدفوع این جانور را جمع کرده، هسته‌های قهوه را از آن جدا کرده و به عنوان بهترین قهوه می‌فروشند. این نوع قهوه مزه تلخی دارد که بیشتر به دَم‌کرده مدفوع گربه شبیه است؛ اما حکمت اصلی گرانی و استقبال از این قهوه این باور مردم است که فکر میکنند حتماً دانه‌های قهوه‌ای که این گربه انتخاب کند، باید خیلی بهتر از بقیه دانه‌ها باشند.

این باور مردم حکایت از یک رویکرد کلی در بین مردم دارد که راغب به چیزی هستند که دیگران قبلاً برگزیده باشند. مثلاً در مهدکودک وقتی بچه‌ها ببینند که یک بچه دیگر با یک اسباب‌بازی شروع به بازی کند، می‌روند و آن را از دست او درمی‌آورند و خودشان با آن بازی میکنند. یا مردم معمولاً جرأت نمیکنند که لباس جدیدی را بپوشند تا زمانی که ببینند دیگران آن را پوشیده و به عنوان یک مد جدید استقبال میکنند. یا خیلی از کارتن‌خوابها عادت کرده‌اند که در زباله‌ها به دنبال غذا بگردند، حتی اگر پیدا کردن غذای تمیز آسان باشد. شاید آن‌ها فکر میکنند باید همبرگر نیم‌خورده در سطل ذباله کیفیت خاصی داشته باشد که خریدار آن حاضر شده برایش پول بدهد. این مطلب بارها اتفاق افتاده که خانمی زیبا رضایت به همسری مردی فقیر و بدقیافه میدهد؛ و دیگر خانم‌ها به جای اینکه این مطلب را به حساب بزرگواری آن خانم بگذارند، بنا را بر این میگذارند که حتماً آن خانم چیزی میداند که دیگران از آن خبر ندارند. بعد هم دنبال این می‌روند که آن زندگی را به هم بزنند تا شاید آن مرد بدترکیب و فقیر گیر خودشان بیاید.

بطور کلی اکثر مردم حس تمیز خوب و بد و زیبایی‌شناسی مستقل ندارند و معمولا منتظر می‌مانند تا ببینند دیگران چه میگویند. مفهوم مُد دقیقاً بیانگر همین حالت مردم است.

این رویکرد در مسائل فرهنگی نیز صادق است. بسیاری از افراد به ظاهر فرهیخته هستند که تنها وقتی یک مطلب میتواند توجه آن‌ها را جلب کند که گوینده آن فردی معروف باشد. مثلاً شعر یک پزشک و یا درس‌های اخلاقی یک ریاضی‌دان و یا حتی نوشته‌های احساسی یک فیلسوف، برای آن‌ها ارزش نقل کردن دارد. همان‌طور که شعری که پزشک بسراید، را باید به عنوان یک شعر با بقیه اشعار مقایسه کرد؛ نباید برای نوشته‌های احساسی یک فیلسوف ارزش فلسفی قائل شویم و به عنوان یک مبحث فلسفی در آن غور کنیم.

به علاوه بسیاری از کسانی که به عنوان فیلسوف در بین عوام مطرح هستند، اصلاً قابل چنین عنوانی نیستند. چون فیلسوف باید اولاً دنبال حقیقت باشد و بازیگری نکند و دوماً براساس مبانی فلسفی و منطق جلو برود. آن‌هایی که میخواهند نظر فلسفی بدهند، اما مسلط به مبانی فلسفی نیستند را، به جای فیلسوف، متفلسفه می‌‌نامند. اما بسیاری از کسانی که در عصر حاضر به نام فیلسوف معروف هستند، حتی لیاقت این عنوان را نیز ندارند. افرادی مانند ژان‌پل‌سارتر یا هنرپیشه‌هایی هستند که سعی دارند نقش فیلسوف را بازی کنند و یا دلقک‌هایی هستند که میخواهند این زمینه علمی را به لجن بکشند. علت معروف ماندن نام آن‌ها در بین مردم، همان عادت شبه روشنفکرها است که در سطل ذباله‌ها دنبال فکر تازه میگردند، و درمدفوع گربه دنبال دانه‌های قهوه. اکثر آنها به جای دست دراز کردن و چیدن میوه از درخت، میوه‌های کرم‌خورده روی زمین را برمی‌دارند. شاید از هر یک میلیون نفری که در سطل ذباله جستجو کند، فقط یک نفر جواهر و یا طلا پیدا کند. بقیه آن یک میلیون نفر قاعدتاً چیزی جز ذباله نخواهند یافت.

مصرا خوانندگان محترم این نوشته را دعوت میکنم که وقت بگذارند و درس‌های زندگی و کلمات قصار حکمت‌آمیزی که از پدربزرگ یا مادر بزرگ خود میشنوند، را جمع کرده و مکتوب کنند. بعد سعی کنند این حرفها را در کنار کلمات برگرفته از آثار شبه‌فلسفی و یا اخلاقی متفکرین معروف غربی، بدون ذکر نام آن افراد، بگذارند، تا بتوان مستقلانه و بیطرفانه، آنها را با هم مقایسه کرد. شخصاً که چنین مقایسه‌ای را انجام میدهم، به سختی میتوانم در بین متفکرین غربی کسی را پیدا کنم که ارزش حرفهایش بیشتر از حرفهای عوامانه ننه قمرهای خومان باشد. البته اگر به مردم بگوییم که یکی را استاد صاحب کرسی فلسفه دانشگاه سوربن گفته، و دیگری را مادربزرگ بی‌سواد ما، دیگر نمیشود انتظار داشت که جایی برای قضاوت بیطرفانه باقی بماند.

تفکر مستقل و عالمانه چیزی است که باید با تمرین و ممارست به دست آید. اولین قدم هم این است که القاب علمی گوینده حرف و یا اقبال مردم به او، ما را تحت تأثیر قرار ندهد. شخصاً در بین شخصیت‌های فرهنگی معاصر، حتی در بین انقلابی‌ها، افرادی را دیده‌ام که برای به کرسی نشاندن حرف خود، نام فلان و بهمان متفکر غربی را، می‌آورند؛ بدون اینکه درباره اینکه آن‌ها چه گفته‌اند بحث کنند. طبعا چنین کاری صلاحیت این افراد، به عنوان اهل تفکر، را زیر سئوال می‌برد.