باسمه تعالی

بسیاری از مباحث این چنینی هنوز در بعضی جمع ها و حلقه ها بحث میشود. نه از آن جهت که موضوع حل نشده و جواب قانع کننده ای برای پیدا نشده، بلکه دلیل آن این است که همه اهل مطالعه و تحقیق نیستند. مثلا در بحث جبر واختیار، علیرغم آنکه ائمه هدی در این باره روشنگری فراوان کردند و علمای امامیه بر آن اساس کتابهای فراوانی نوشتند، هنوز بعد از 13 قرن کسانی را میتوانید بیابید که در این باب ساعتها بحث کنند.

جواب دادن به سئوال فوق حقیقتا کار سختی است. نه به این دلیل که موضوع مبهم است، بلکه قضیه بسیار ساده و پیش پا افتاده است و همه ما تجربه دست اولی از آن داریم. چه کسی هست که بتواند ادعا کند که تا بحال وسوسه نشده کاری که میداند بر اساس معیارهای اخلاقی خود فرد و عقل او خلاف است، را انجام بدهد؟ همه ما هم که نظام علت و معلولی را قبول داریم. یعنی قبول داریم که هر معلولی حتما علتی دارد، چه آن علت را بشناسیم و چه نشناسیم. آیا کسی میتواند ادعا کند که چون من علت یک معلول را نمیشناسم و با دستان خود لمس نکرده ام، علت داشتن آن معلول را انکار میکنم؟ پس اگر عامل و علتی که باعث وسوسه ما میشود را، صرفنظر از اینکه چه ماهیتی دارد، شیطان بنامیم تا به اینجای کار نه دچار خرافات شدیم و نه خطا کرده ایم. در علوم تجربی هم همین روش اعمال میشود وبا مشاهده یک پدیده جدید، اولین کاری که میکنیم این است که نامی برای آن پدیده انتخاب کنیم و آنچه را که از آثار آن میدانیم ثبت کنیم.

سختی کار بحث درباره شیطان، توضیح دادن تمام شگردهایی است که برای مخدوش کردن بحث و به بیراهه کشاندن ذهن مردم و علی الخصوص جوانترها بکار برده میشود.

اولین تکنیکی که برای مخدوش کردن و گل آلود کردن بحث استفاده میشود، تکنیک مرد پوشالی Straw man است

این تکنیک بر این اساس است که وقتی حریف قوی تر از آن است که راحت بشود او را به خاک انداخت، مجسمه پوشالی که شبیه به او باشد، درست می کنند و هرچه دلشان میخواهد او را می زنند و در ذهن بیننده چنین تداعی می کنند که زدن حریف اصلی هم به همین راحتی است. هنگام بحث درباره شیطان بعضی ها از همین تکنیک استفاده میکنند. مثلا وقتی اسم شیطان می آید، آنرا به شکل موجودی با کله بز و دارای سم و دم دراز تصویر میکنند و درباره شکل ظاهری شیطان در باورهای خرافی عوام الناس قدیمی بحث میکنند. شنیدن این حرفها برای ده دقیقه کافی است که ذهن یک فرد ساده اندیش را برای بقیه عمر از تفحص در این موضوع منصرف کند و هرچه در این باره میشنود را خرافه بیانگارد. در حالی که اگر فرد محقق باشد، باید با دلایل عقلی و مراجعه به منابع اصلی در این زمینه تفحص کند. باورهای خرافی عوام الناس چه ربطی به تحلیل عالمانه قضایا دارد؟

نوع دیگر استفاده از این تکنیک این است که بحث را سریعا به ماهیت شیطان بکشانند. به محض اینکه از جن بودن شیطان حرفی زده شود، بحث به سمت انواع جن بوداده و جن بونداده منحرف میشود و طولی نخواهد کشید که اسم جنی که روی بچه اش آب جوش ریختند و انتقام آن را گرفت، آورده میشود. بعد از چند دقیقه هم همه طرفین ترجیح خواهند داد که زودتر بحث را تمام کنند و دیگر در موقعیتی قرار نگیرند که از این مطالب حرف زده شود.در حالی که تنها نتیجه منطقی که از این حرفها میشود گرفت این است که درک بالایی از ماهیت جن وجود ندارد. به همین دلیل است که جن را جن یعنی پوشیده و ناشناخته و یا همان کلمه alien نامیده اند.

تکنیک دوم بحث های شبه فلسفی و شبه کلامی درباره حقیقت شیطان است

بعضی ها تا اسمی از شیطان می آید، ذوق فلسفی شان گل میکند و درباره اینکه چرا باید شر در عالم وجود داشته باشد بحث میکنند؛ و مثلا چون شر امری عدمی است، پس باید شیطان یک مجاز و یا کنایه و یا استعاره و تشبیه باشد. این گونه بحث ها اساسا قابلیت این را ندارد که به عنوان بحث فلسفی شناخته شود و اصطلاحا به این افراد متفلسف میگویند. چون از مقدمات فاسد استفاده میکنند و قضایای منطق را درست بکار نمیگیرند.

کاری که اینگونه افراد میکنند، این است که مطلبی که سر راست و قابل فهم است را به روش های گوناگون می پیچانند و به شکل یک کلاف سر در گم در می آورند؛ تا افراد کم حوصله به این نتیجه برسند که مطلب اساسا مبهم  و بی اساس است و قابل باور نیست. باید به این افراد نشان داد که این کلاف از اول چنین سر در گم نبود و ابهام ایجاد شده نتیجه ذهن مریض این افراد متفلسف است.

اگر رویکرد کسی در برخورد با یک مسئله فقط تلاش برای پیچیده تر کردن آن باشد و کمکی به حل مسئله نکند، بحث با او چه سودی دارد؟

قضیه شیطان را خیلی ساده میشود روشن کرد. همه ما شاهدیم که در بین موجودات عالم و حتی در بین خود انسان ها تضاد منافع و تزاحم وجود دارد. نظام کلی خلقت هم طوری طراحی شده است که این تضادها و تزاحم ها به تعالی و تکامل مجموعه خلقت کمک کند. چند وقت پیش مطلبی درباره پارک ملی Yellow Stone آمریکا خواندم که در آن ظاهرا برای کمک به رشد گله های گوزن، گرگهای آنجا را صد و اندی سال پیش از بین برده بودند. این تغییر باعث شده بود که گوزن ها انگیزه ای برای حرکت نداشته باشند و بنابراین در هر جا که بودند، پوست درختان را جویده و باعث خشکی درختها میشدند. از بین رفتن درختان هم به از بین رفتن کناره های رودها و نهایتا به تغییر مسیر آنها و خرابی محیط زیست پارک منجر شد. کار به آنجا رسید که حدود 20 سال پیش به این نتیجه رسیدند که هیچ چاره ای جز برگرداندن گرگها به پارک ندارند.

تضاد و تزاحم علاوه براینکه کاملا مشهود و قابل لمس است، هیچ نقطه ضعفی در نظام کلی خلقت محسوب نمیشود. به علاوه مگر انسان ها هرگاه با هم تضاد منافع دارند، به جای اینکه با هم رقابت کنند، می نشینند و اول درباره اینکه جای تضاد منافع آنها در نقشه کلی عالم خلقت چیست بحث میکنند؟ و یا اول سعی میکنند رقابت را برنده شوند؟ آیا همین افراد متفلسف وقتی که نوبت این میشود که بر سر مال دنیا با بقیه رقابت کنند، به بحث های شبه فلسفی مشغول میشوند و یا واقعا برای تصاحب بیشتر مال دنیا بر سر هم میزنند؟

پس چه دلیل دارد وقتی که صحبت از شیطان و دشمنی اش با انسان میشود، با این قبیل بحث های شبه فلسفی وقت خود را تلف کنیم و دست شیطان را در دشمنی با خود باز بگذاریم؟ فرض کنید یک هواپیمای جنگنده قصد بمباران ما را داشته باشد؛ آیا شما کسی را که ادعا کند باید اول نوع هواپیما و نوع بمب و علت بمباران را بفهمد و بعد به پناهگاه برود، را عاقل میدانید؟ یا توصیه میکنید که اول به پناهگاه برود تا زنده بماند و فرصت بررسی جزئیات را داشته باشد؟ آیا فکر میکنید که اگر ژستی روشنفکرانه بگیریم و ادعا کنیم که ما به هواپیمای جنگنده و اینکه بخواهد ما را بمباران کند، اعتقاد نداریم؛ آن هواپیما از کار خود منصرف میشود یا دیگر نمیتواند کار خود را بکند؟

مگر ما در تمام فعالیت های روزمره زندگی خود چقدر به ماهیت هر چیزی که با آن سر و کار داریم، پی میبریم؟ ما اگر گرسنه باشیم، غذا میخوریم و اگر بخواهیم تمام حقیقت و ماهیت هر وعده غذایی که میخواهیم بخوریم را درک کنیم و تمام اجزاء آن را شناسایی کنیم، همه عمر ما هم برای این کار کافی نخواهد بود. واقعیت این است که درک بشر نه تنها از آخرت و عوالمی که بر ما پوشیده است، بلکه از همین چیزهایی که بطور روزمره با آن سرو کار داریم بسیار پایین است. در طول تاریخ خورشید جلوی چشم همه افراد بشر بوده، با این حال هنوز درک قابل قبولی نه تنها از ماهیت خورشید، بلکه از وقایعی که بر سطح آن اتفاق میافتد، وجود ندارد. آنچه در دست بشر است فقط تئوری های مقدماتی و مدل های ذهنی است که کار تحلیل وقایع جهان را برای ما ساده میکند و به هیچ وجه نمیشود آن را درک حقیقت نامید.

تکنیک سوم ارائه روایت های غلط درباره ماهیت شیطان است

ابلیس در نگاه ادیان توحیدی موجودی محدود با عمری محدود است که برای نشان دادن برتری خود بر آدم، توان خود در به گمراهی کشاندن آدمیان را به رخ کشید. هر موجود دیگری هم که مانند او شیطنت بکند، شیطان نامیده میشود. به میکروب های مضر هم نام شیطان اطلاق میشود و حدیثی رسیده که ناخن های خود را پاک و کوتاه نگاه دارید تا شیاطین زیر آن جمع نشوند.

هر جا که انحرافاتی در دین پدیدار شده و یا شبه دین های جدید معرفی شده، درباره ماهیت ابلیس و یا توانایی های او اغراق شده است. مثلا در بعضی روایات دین زرتشت، به غلط اهریمن خدایگانی در برابر اهورا مزدا معرفی شده و نظم جهان حاصل تعادل بین خیر و شر دانسته شده است. در ادیان شرق آسیا نیز همین مفهوم Yin & Yang یا تعادل خیر و شر وجود دارد.  در بعضی فرقه های مسیحیت نیز ابلیس را به نام Lucifer یا فرشته ای بالا مقام که از عوالم بالا رانده شده میخوانند و در دعاهای خود به او توسل میکنند. در بعضی شبه عرفان های اسلامی هم شیطان را سگ نگهبانی معرفی کرده اند که گناهکاران و ناپاکان را از درگاه الهی میراند تا فقط پاکان توفیق عبادت یابند.

بررسی و رد هر کدام از این خرافات وارد شده از حوصله و توان ما خارج است. فقط به این بسنده میکنم که بحث درباره ماهیت چیزی که برای ما پوشیده است، فایده ای ندارد و تنها میتوانیم به آنچه که قرآن وحی منزل غیر قابل تحریف الهی، روایت کرده بسنده کنیم و صد البته قرآن هر آنچه که ما باید در این باب میدانستیم را گفته است.

بطور خلاصه هیچ یک از این روایت های انحرافی را نمیشود از آیات قرآن استنتاج کرد.

نتیجه همه این حرفها چیست؟

ما برای گول نخوردن از شیطان احتیاج نداریم تمام غیب عالم را بدانیم، همانطور که برای در پناه ماندن از بمباران، احتیاج نداریم که فرمول مواد منفجره داخل بمب ها را بدانیم. تشخیص خوبی و بدی هر چیز را رب جلیل سرمایه وجودی ما قرار داده است و کار شیطان این است که ما را به انجام کاری تشویق کند که خود ما به غلط بودن آن آگاهی داریم. حتی شیطان در اینکه به ما یادآوری کند که کاری که انجام میدهیم غلط است، تعمد دارد؛ تا حجت بر ما تمام باشد و نتوانیم ادعا کنیم که گول خوردیم.

مبارزه با وسوسه های شیطان امری شدنی است و باید به خالق خود رب جلیل پناه بریم و از او مدد بجوییم. قبلا در مقاله دیگری بیشتر درباره مکانیزم نفوذ شیطان به قلب انسان نوشته ام.