باسمه تعالی

اگر خبرهای خبرگزاری های مختلف دنیا را مرور کنید، حتما به خبرهایی درباره خشکسالی در گوشه و کنار عالم برخورد میکنید. خبرهایی شبیه اینکه کالیفرنیا تا یکی دو دهه دیگر به علت خشکسالی خالی از سکنه میشود؛ و یا آمازون ونیل در حال خشک شدن هستند. در ایران هم خشک شدن دریاچه هایی مانند دریاچه ارومیه و یا فصلی شدن زاینده رود، به این شایعات دامن زده و این احساس را در مردم بوجود آورده که کمبود آب بزرگترین مشکل ایران است و برای یک قرن آینده با بحران آب در کشاورزی باید دست و پنجه نرم کنند. اخبار سایتهای ایرانی را که نگاه کنید، حتما به خبرهایی از قبیل بحران آب در استانهای مختلف برخورد خواهید کرد.

امروز هم در خبرهای سایت تابناک دیدم که به نقل از ناسا چنین عنوان کرده بود که در 30 سال آینده باید گرمای بی امان و کاهش بارندگی و روند رو به فزونی خشک سالی را انتظار داشت. معصومه ابتکار، رئیس سازمان محیط زیست و معاون رئیس جمهوری، هم می‌گوید: متأسفانه این اتفاق حقیقت دارد.

اما این شایعات واقعیت ندارند.

در ادامه خبر تابناک آمده بود که:

ایمان بابائیان، سرپرست گروه پژوهشی تغییر اقلیم مرکز ملی اقلیم شناسی از مدل سازی تغییر اقلیم کشور خبر داده و گفته است: براساس داده‌های به دست آمده از مطالعات دمای هوای کشور، تا 90 سال آینده میزان بارش کاهش و میزان دما افزایش می‌‌یابد ضمن آنکه سفره‌های آب زیر زمینی نیز از بین می‌روند. او همچنین اعلام کرده است که ایران با پشت سر گذاشتن 2 دوره خشکسالی هواشناسی و کشاورزی وارد مرحله سوم خشکسالی هیدرولوژی شده است.

همین اظهار نظرها را میشود سند غیر متخصص بودن و عامیانه حرف زدن این افراد دانست و نشان از این دارد که این حرفها به جای اینکه یک تحلیل علمی باشد، ناشی از یک عملیات روانی استعماری است. اساس پیش بینی هایی که درباره آینده صورت میگیرد، این است که گذشته را بررسی کنیم و با توجه به آنچه که تجربه کرده ایم آنچه که در آینده رخ خواهد داد را حدس بزنیم. برای اینکه ببینیم چقدر این نحوه پیش بینی میتواند در عالم واقع کارآیی داشته باشد، این مثال را در نظر بگیرید:

فرض کنید در یک جاده کوهستانی پر پیچ و خم از بالای کوه به طرف پایین آن رانندگی میکنید. حالا فرض کنید که دستگاهی کامپیوتری به همراه دارید که در هر لحظه برآیند مسیری که در صدمتر قبل طی کرده اید را بدست آورده و خط فرضی مستقیمی را رسم میکند و به اصطلاح مسیر را extrapolate کرده و پیش بینی میکند که در صد متر آینده در کجا قرار دارید. اگر هم نقطه پیش بینی شده در پرتگاه بود، دستگاه بوق بزند. در اینصورت حدود 50 درصد کل مسیر این دستگاه باید در حال بوق زدن باشد و افتادن به دره را در ادامه مسیر هشدار دهد.

آیا شما با اولین باری که دستگاه بوق بزند ماشین را متوقف میکنید و از ادامه مسیر باز میمانید؟

قطعا چنین نیست. چون برای شما واضح است که قرار نیست به دره سقوط کنید. اگر قرار باشد همان خطی را که طی میکنید تا صد متر آینده ادامه دهید و به پرتگاه سقوط کنید، حتما قبل از آن که به آن نقطه برسید جاده به چپ و یا راست میپیچد. هیچکس جاده را نمیسازد که مردم به دره سقوط کنند و پیچش های جاده برای این است که این اتفاق نیافتد. خاصیت همراه داشتن دستگاه مذکور هم میتواند این باشد که وقتی بوق زد، بدانید که حتما جاده به زودی خواهد پیچید و شما هم باید مطابق آن حرکت کنید.

چیزی به نام طالع بینی علمی وجود ندارد. تصور پیشگویی علمی آینده با استفاده از جام جهان بین و آینه اسکندر و امثالهم هم فقط سوء تفاهم است. روش برون یابی و یا extraploation بر این فرض بنا شده که همان روندی که در گذشته بوده، در آینده هم برقرار باشد. در حالی که برای همه واضح است که چنین فرضی در دنیای واقعی درست نیست. خاصیت برون یابی و شبیه سازی کامپیوتری فقط هشدار دادن است و نه بیشتر.

پیش بینی های هواشناسی و یا شبیه سازی های کامپیوتری که در این رابطه انجام میشود، بر اساس همین روش برون یابی است. پیچ و خم تغییرات آب و هوا نیز از پیچ وخم جاده کوهستانی هم بیشتر است. بنابراین هر چند سال یکبار که با همان روش برون یابی یکبار دیگر آینده را پیش بینی کنیم، به نتایجی متفاوت میرسیم. به علاوه الگوریتم استفاده شده در برون یابی هم در نتیجه پیش بینی موثر است و در زمان واحد و با داده های اولیه واحد، شاهدیم که نتایج برون یابی دو گروه تحقیقاتی با هم کاملا متضاد است. پروفسوری به نام رابرت کارتر، در مقاله ای در این باره توضیح داده است که درست در زمانی که بعضی شبیه سازی ها گرم شدن زمین را پیش بینی میکنند، شبیه سازی های دیگر که به همان اندازه معتبر هستند، سرد شدن آن را پیش بینی میکنند. ایشان در این مقاله درباره عدم اعتبار پیش بینی گرم شدن زمین به تفصیل بحث کرده است. تحقیقات پروفسور ایستربروک هم حاکی از آن است که حداقل برای 3 دهه آینده باید انتظار سرد شدن زمین را داشته باشیم.

نکته مهم این است که فرض اولیه این پیش بینی ها که ثابت فرض کردن یک روند است، تضمین شده نیست و نباید این پیش بینی ها را به عنوان نتایج تحقیقات علمی معرفی کرد. قبلا در این رابطه توضیح داده ام که علم بشر هنوز در حدی نیست که بتواند پیش بینی وضعیت آب و هوای دهها سال بعد را بکند. اگر اخبار پیش بینی هواشناسی هفته بعد پیشرفته ترین کشورها را دنبال کنید، خواهید یافت که فردا و پس فردای آن روز، آن پیش بینی ها مکررا تصحیح میشوند. یعنی به ندرت میتوانید روزی را پیدا کنید که پیش بینی هوای آن از یک هفته پیش درست انجام شده باشد. پس به چه دلیل باید پیش بینی آنها برای 30 سال بعد را باور کرد؟

قبلا در مقاله دیگری در این باره بحث کرده بودم که یکی از شگردهای نظم نوین جهانی این است که مردم عالم را در ترسی موهوم از آینده ای هراسناک نگه دارند تا مدیریت آنها ساده تر باشد. مسئله ترس از خشکسالی هم یکی از این شگردها است. به علاوه ظاهرا دستهایی در کار است که با ناامید کردن کشاورزان از ادامه حرفه خود، زمینه نابودی کشاورزی ایران را بوجود آورند.

شخصا بارها این مطلب را تکرار کرده ام که ناسا بیشتر از یک سازمان علمی به یک کلیسای شیطان پرستی شبیه است. بسیاری از غربیها اسم ناسا را مخفف Not About Science  Anymore میدانند. قطعا آدمهای زیادی با مدارک دانشگاهی بالا و موهای ژولیده و پاپیون، درست شبیه همان تصوری که در ذهن مردم به عنوان دانشمند وجود دارد، پیدا خواهند شد که خلاف این را بگویند. اما گول آنها را نباید خورد. آنها مشتی عقب افتاده هستند که فقط نقش دانشمند را بازی میکنند. اثبات اینکه کارهای ناسا روی یک حساب شیطانی و Occultic برنامه ریزی میشود، بسیار آسان است و مستندات زیادی در این رابطه وجود دارد.

اینکه عوامل استعمار تا بدین حد توانسته اند در بدنه دولت نفوذ کرده و تاثیرگذار باشند، باید زنگهای هشدار جدی را برای مردم و مقامات بالای نظام به صدا درآورد.

بنا بر آمار رسمی علیرغم همه تخریب محیط زیست در دنیا و همه جنگل تراشی ها، سطح پوشش گیاهی زمین در سالهای اخیر افزایش پیدا کرده و شایعه خشکسالی در کل دنیا واقعی نیست. بارندگی سالانه در ایران 22.8 سانتیمتر است که این رقم حداقل در 15 سال گذشته تغییر نکرده است. اگر همین رقم میزان نزولات آسمانی را در مساحت ایران، که 1648000 کیلومتر مربع است، ضرب کنیم به رقم سالانه حدود 376 میلیارد متر مکعب آب باران میرسیم که سرانه آن 4700 متر مکعب آب برای هر نفر است. قطعا این میزان آب برای تغذیه دهها برابر جمعیت کنونی ایران نیز کافی است. از این میزان حدود 88.5 ميليارد متر مكعب آب تجديد شونده محسوب میشود که 93 در صد آن در بخش كشاورزي ، 6 درصد در بخش شرب و مابقي در بخش صنعت مصرف مي‌ شود( حيدري و حقايقي1380 ).

البته این ارقام نمیتوانند توجیه کننده مصرف بیرویه آب شرب شهری باشند. هر چند آب شهری درصد خیلی کمی از کل مصرف آب یک کشور است، بهرحال برای تصفیه و انتقال آن هزینه باید پرداخت و برخورد با مشکلات ناشی از نشت لوله کشی ها و همچنین مدیریت فاضلابها آسان نیست. در خبرهای اخیر دیدم که متوسط مصرف سرانه آب در تهران به بیش از 300 لیتر رسیده که این رقم بیشتر از متوسط مصرف جهانی است.

مشکل اصلی آب در ایران، اجرای پروژه های کارشناسی نشده است.

علاوه بر این در ایران هم افراد سودجویی هستند که بر این ترس دامن میزنند تا بتوانند روی بستر این ترس، پروژه هایی را که توجیه فنی ندارند را به اجرا بگذارند تا از این راه به نوایی برسند. تقریبا تمام پروژه های بزرگ سد سازی و آبرسانی، کارشناسی نشده هستند و آثار تخریبی زیست محیطی آنها بیشتر از منفعت ادعایی آنها است. مثلا سد گتوند بر روی رودخانه کارون به علت تپه های نمکی اطراف در نهایت به شور کردن آب رودخانه کارون منجر شده است. بعضی پروژه های سد سازی هم به این منتهی شده که میزان آبی که در دریاچه پشت سد بخار میشود، به قدری زیاد باشد که اصل پروژه را غیرقابل توجیه کند. حدود 56 سد بر روی مسیر رودهای منتهی به دریاچه ارومیه ساخته شده که در نهایت به خشکی آن منجر شده است و کارشناسان این وضع را حتی قبل از شروع به ساخت سدها پیش بینی کرده بودند. در مقاله ای درباره وضعیت مصرف سیمان در این مورد بحث کرده بودم که مصرف سیمان ایران از روسیه، آلمان، ژاپن، برزیل، کره و مکزیک بیشتر است که خود همین مطلب نشانه انجام پروژه های غیر کارشناسی است که فقط بتواند توهم توسعه را ایجاد کند و عده ای از اختلاس در ارقام بالای هزینه های آن سوء استفاده کنند.

مشکل دیگر این است که سیاستمداران برای جلب رای مردم احتیاج به انجام پروژه های بزرگ و پر طمطراق دارند. کار کارشناسی و تصمیم گیری پروژه های بزرگ ممکن است دهها سال زمان احتیاج داشته باشد و سیاستمداری که با مشکل انتخابات بعدی روبرو است، چنین زمانی را در اختیار ندارد. به علاوه راه اصلی اختلاس های کلان، همین انجام پروژه های بزرگ است. بنابراین توقع اینکه کار کارشناسی درستی روی این قبیل پروژه ها انجام شود، اساسا بیمعنا است. حل مسائلی مانند مسئله آب و کشاورزی هم در گرو انجام صدها هزار پروژه کوچکی است که به سرمایه های کم نیاز دارند؛ و سیاستمداران نمیتوانند تبلیغاتی روی انجام این قبیل پروژه ها داشته باشند.

مشکلات کشاورزی ایران چیست؟

مشکل اول: الگوی مصرف در ایران باید اصلاح شود.

ایرانیها به اسراف عادت کرده اند و نکته جالب توجه این است که در حین اینکه چند برابر مردم کشورهای دیگر مصرف میکنند، خود را محروم میدانند. به عنوان نمونه آمار تولید هندوانه ایران در سال 2013 برابر 3 میلیون و نهصد هزارتن بود. در حالی که آمریکا با 4 برابر جمعیت و 6 برابر وسعت نصف این رقم تولید هندوانه داشت. قیمت هندوانه در ایران به قدری پائین است که مردم تشویق میشوند به جای آب ، هندوانه بخورند. در حالی که در بعضی کشورها هندوانه بصورت برشی در سوپرمارکتها فروخته میشود. تا جایی که به خاطر دارم، حدود 30 درصد آرد گندمی که برای تولید نان استفاده میشود، در نهایت به زباله تبدیل میشود.

فرهنگ عامه مردم هم این است که مرد باید همیشه با دست پر به خانه بیاید و آنقدر دستش پر باشد که مجبور شود با پا در را باز کند. به علاوه خرید میوه های خارج از فصل نیز به یک نوع توقع تبدیل شده است. چاره ای جزاصلاح این رفتارهای غلط نیست. فرهنگ عامه، روش مصرف مردم و نظام قیمت گذاری محصولات کشاورزی باید به نحوی اصلاح شود که زمینه اسراف از بین برود.

مشکل دوم: الگوی مصرف آب کشاورزی باید اصلاح شود.

تا جایی که اطلاع دارم هزینه آب کشاورزی در پائین لیست هزینه های کشاورزان قرار دارد. این نحوه غلط قیمت گذاری آب باعث شده است که کشاورزان تلاشی برای بهینه مصرف کردن آن نکنند. 

در این لینک میزان آب لازم برای تولید یک کیلو خیار به روشهای متداول کشاورزی را 240 لیتر حساب کرده، اما این میزان در ایران حدود 700 لیتر است. با اینکه ایران از نظر تکنولوژی کشاورزی پیشرفته است، انگیزه لازم برای سرمایه گذاری روی ذخیره سازی آب توسط کشاورزان و یا روشهای مصرف بهینه آن در کشاورزی وجود ندارد.

ميزان مصرف آب در بخش كشاورزي با احتساب اراضي تحت آبياري (حدود 7.8 ميليون هكتار) در حدود 10 هزار متر مکعب در هر هکتاراست. در صورتيكه بر اساس داده هاي FAO متوسط جهاني آن 5 هزار متر مکعب بر هکتار است. لذا مصرف آب در هر هكتار اراضي ایران دو برابر عرف جهاني است (سازمان تحقيقات منابع آب، 1379).

مشکل سوم: به کشاورزی باید از دید استراتژیک نگاه کرد.

در اوایل انقلاب ایده خودکفایی زیاد مطرح میشد. منظور از خودکفایی این است که همه آنچه که نیاز داریم را خود تولید کنیم. در سالهای اخیر ایده خوداتکائی جایگزین آن شده است و منظور از این کلمه این است که در حین اینکه ظرفیت تولید، در موقعی که به آن احتیاج داشتیم، را ایجاد میکنیم؛ اما در هر لحظه حساب کنیم که آیا تولید کنیم به صرفه تر است و یا آن محصول را با واردات از کشورهای دیگر تامین کنیم.

این ایده در نگاه اول بهتر از خودکفایی به نظر می آید، اما چند ایراد اساسی دارد:

اولا: این ایده از طرف کسانی مطرح میشود که به کشاورزی، مانند هر چیز دیگر، از دید اقتصادی آن نگاه میکنند. پارامترهای دیگری مانند اشتغالزایی وجود دارد که آنها هم باید لحاظ شوند. در کل شایسته نیست که مدیران برنامه ریزی استراتژیک یک کشور، سطح فکر خود را فقط به ملاحظات اقتصادی محدود کنند.

دوما: قبلا در مقاله دیگری توضیح داده ام چرا نمیشود به تکنولوژی های موجود از نگاه استراتژیک اعتماد کرد. طرفداران ایده خوداتکایی وجود بعضی از این تکنولوژی ها، مانند کارکرد سیستم حمل و نقل و شبکه های برق را بلاخدشه فرض میکنند. این فرضها قابل اطمینان نیست. هم شرایط جنگی و هم شرایط طبیعی را میشود پیش بینی کرد که در آن شرایط روی هیچکدام از اینها نشود حساب کرد.

سوما: شاید از دید اقتصاد کشاورزی، فرقی بین این محصولات و تولید مواد خام مانند آهن و سیمان نباشد. اما مسئله محصولات کشاورزی فقط مباحث اقتصادی آن نیست و مسائل طبی و سلامتی نیز باید در آن لحاظ شوند. هر محصول کشاورزی حاوی مجموعه ای از عوامل طبیعی مانند میکروبها و باکتریها است که بدن مصرف کننده آن باید برای عکس العمل مناسب در مقابل آن عوامل آماده باشد. یعنی یک هماهنگی بین بدن افراد و غذایی که میخورند باید وجود داشته باشد. هر چه فاصله محل تولید این محصولات به محل زندگی فرد نزدیکتر باشد، این هماهنگی بالاتر خواهد بود. بنابراین بسیاری از متخصصین تغذیه توصیه میکنند که هر فرد برای حفظ سلامتی محصولاتی را مصرف کند که در یک دایره به شعاع 150 کیلومتر از محل زندگی اش، تولید شده باشد.

میوه ای که در آمریکای جنوبی تولید میشود، طبعا عوارضی طبیعی برای فردی که در ایران آن را مصرف میکند، خواهد داشت. اگر مشکلات حمل و نقل این محصولات و صدماتی که در این مسیر میخورند، را هم در نظر بگیریم، طبعا مصرف اینگونه محصولات غیر قابل توجیه تر میشود. مثلا موزی که در آمریکای جنوبی تولید میشود، باید قبل از رسیده شدن بار کشتی شود و در داخل کشتی شرایط را به نحوی تنظیم میکنند که تا رسیدن به مقصد بدون نور آفتاب رسیده شود. طبیعتا چنین موزی نمیتواند مزه و خاصیت موزی که از درخت چیده و مصرف میشود را داشته باشد. هنوز تحقیق جامعی روی عوارضی که چنین میوه هایی بر بدن و سیستم گوارشی مصرف کنندگان دارند، نیز انجام نشده است.

مشکل چهارم: تمرکز برنامه ریزی باید روی کشاورزان خرده پا باشد.

برخلاف تصور عموم، پروژه های کشاورزی برای سرمایه گذاران عمده، درآمدهای بالایی دارد. ایراد کار پروژه های بزرگ کشاورزی این است که مجریان آن سرمایه کافی برای جلب امکانات مانند حفر چاه عمیق را دارند و سود خود را به تاثیرات زیست محیطی ترجیح میدهند. سالها پیش که به یک مجتمع کشاورزی در مرودشت رفته بودم، دریافتم که این مجتمع با حفر چاههای عمیق و اختصاص بیشتر آب منطقه به خود، باعث خشک شدن چاههای دهات اطراف شده و راه ارتزاق جمعیت زیادی را از بین برده است. به علاوه در نحوه مصرف آب این مجتمع که دقت کردم، اسراف و بی مسئولیتی عیان بود.

ایجاد مجتمع های کشاورزی بزرگ دولتی فقط به اسراف منتهی میشود و به علت بی مبالاتی مدیران و عدم مسئولیت پذیری آنها به تخریب محیط زیست ساکنان اطراف این مجتمع ها منجر میشود. همین مطلب در مورد بازگذاشتن دست سرمایه داران بزرگ برای ایجاد پروژه های بزرگ کشاورزی نیز صادق است.

نگاه استراتژیک به مسئله کشاورزی این است که کشاورز خرده پا بتواند درآمد خانواده خود را از محل زمین و امکانات محدودی که دارد، تامین کند و جمعیتی که در آن منطقه زندگی میکنند، بتوانند بدون بحران زندگی کنند. یعنی حداقل این امکان باشد که اگر مشاغل دیگر پیدا نشد، یک نفر بتواند با امکانات محدود حداقل گرسنه نماند. این روش بهترین راهی است که قابلیت دوام یا Resilience و همچنین امنیت غذایی یا Food Security یک جمعیت را تضمین میکند. مسئله امنیت غذایی فقط حجم تولید و یا تعداد سیلوهای انبار کردن آن نیست. بلکه مسئله این است که یک جمعیت هم امکانات و هم دانش و تجربه تولید غذای خود را داشته باشند به نحوی که این کار به تخریب منابع آب و خاک منجر نشود.

نگاه جمعیتی که بخواهند در سرزمینی ساکن باشند و زندگی کنند، طبیعتا با سرمایه گذاران کشاورزی متفاوت است. یعنی مجبورند استفاده از منابع آبی زیرزمینی را به نحوی انجام دهند که منجر به تخریب آن نشود. و یا منابع آبی را به نحوی تقسیم کنند که همه بتوانند عادلانه استفاده کنند. به علاوه عملیات کشاورزی خود را به نحوی مدیریت میکنند که به تخریب اراضی کشاورزی به دلیل استفاده بیش از حد از اراضی برای کاشت محصولات، و تخریب بافت شیمیایی خاک به دلیل مصرف بی رویه کودهای شیمیایی و سموم، منجر نشود.

هم از نظر سلامتی تغذیه و هم از دید استراتژیک، بهترین حالت قابل تصور برای یک مرکز جمعیتی این است که تمام نیازهای غذایی خود را بتواند در یک دایره ای به شعاع 150 کیلومتر تامین کند. هر چه قدر که دایره تامین نیاز غذایی آن جمعیت بزرگتر باشد، ضریب امنیت غذایی آن جمعیت پایین تر است. به قول غربیها  چنین مرکز جمعیتی را نمیشود Sustainable و یا resilient حساب کرد و در طول زمان حوادثی طبیعی و یا جنگ آنرا از بین خواهد برد.

در دوران معاصر آنقدر از این قبیل اشتباهات استراتژیک زیاد است که این توهم را پدید آورده که اگر همه چنین اشتباهاتی میکنند، پس ایرادی در تکرار سیاستهای آنها نیست. اما اگر کمی به تاریخ گذشته نگاه کنیم، شهرهایی که توانسته اند در گذر حوادث سخت برقرار بمانند و ریشه کن نشوند، آنهایی بوده اند که این نکات استراتژیک قابلیت دوام در طراحی آنها رعایت شده است.