باسمه تعالی

چندی پیش رئیس جمهور روحانی بیان کرده بود که:

پلیس موظف به اجرای اسلام نیست بلکه وظیفه پلیس اجرای قانون است و اگر غیر از این باشد، در مخمصه فکری قرار گرفته و مردم را نیز گرفتار خواهیم ساخت.

درباره اینکه چرا این حرف غلط است، زیاد میشود بحث کرد. اما به طور خلاصه اسلام مجموعه عقل و وجدان و اخلاق و امثالهم است و اینکه کسی ادعا کند که پلیس موظف به اجرای اسلام نیست، مانند این است که بگوئیم پلیس احتیاجی به عاقل بودن و یا وجدان داشتن ندارد. البته کسی را به خاطر بیعقلی و یا بی وجدانی نمیشود در دادگاه محکوم کرد. اما همه ما میدانیم که وقتی یک نفر بیعقل و یا بی وجدان مسئول کاری شود، نتیجه خوبی نمیشود انتظار داشت.

با کمرنگ شدن نقش اخلاقیات و دین در غرب و علی الخصوص آمریکا، به تدریج سعی شده که با وضع قوانین جای آنرا پر کنند و مبنای قضاوت در مورد همه چیز، فقط پروتکل های قانونی باشد. اینکه چرا چنین رویکردی نتیجه بخش نیست، را میشود با مثالی ساده روشن کرد:

جمعه شب پیش آقای Walter William DeLeon در لس آنجلس که 48 ساله و کارگر ساختمانی بود، به علت گرما حوله ای کوچک به همراه داشته که دور مچ خود پیچیده بود و با آن عرق خود را پاک میکرد. ظاهرا در خیابان مشکلی برایش پیش می آید و با دیدن ماشین پلیس به طرف آن میرود و دست خود را تکان میدهد. پلیسها که متوجه نمیشوند که این فرد چه در دست دارد و چرا به طرف ماشین آنها میرود، به بهانه اینکه احتمال دادند سلاح در دست او باشد، چهار گلوله به سر او شلیک میکنند. جالب توجه این است که حتی به خود زحمت نمیدهند که اخطار بدهند و یا شلیک هوایی کنند و یا حتی به پای او و یا تنه او شلیک کنند. بلکه مستقیما مغز او را هدف میگیرند.

تا اینجای کار همه چیز بر مبنای پروتکل استاندارد پلیس انجام میشود. اما برای اینکه این پروتکل استاندارد، تمام و کمال انجام شود، پس از اینکه مغز او متلاشی شده، دستهای او را به پشتش بر میگردانند و به دستهای او دستبند میزنند که وظیفه خود را درست مطابق پروتکل انجام داده باشند. مقامات بالاتر نیز ظاهرا هیچ نکته خلاف پروتکل در کار این پلیس ها پیدا نمیکنند و بنابراین جایی برای محکوم کردن آنها وجود ندارد. با یک جستجوی ساده درباره نام این فرد، میتوانید فیلم های این اتفاق را ببینید.

در سراسر دنیا از این قبیل موارد زیاد میشود پیدا کرد. مثلا در بسیاری از کشورهای دنیا گروه هایی وجود دارند که به اسم حقوق بشر و تمدن، چنین تبلیغ میکنند که مجازات اعدام غیر انسانی است و باید با جانیان مانند بیماران روانی برخورد کرد و آنها را مداوا کرد. همین تبلیغات به ظاهر متمدنانه باعث شد که آفریقای جنوبی از سال 1995 مجازات اعدام را لغو کند. نتیجه این شد که زندانی ها پس از تعدادی جنایت، به سقف مجازات زندان میرسند و از آن به بعد دیگر هر چقدر جنایت کنند، دیگر هیچ عواقبی برای آنها ندارد. ویدئو کلیپ ذیل مصاحبه با بزرگ زندانی های زندان کیپ تاون را نشان میدهد که به بلندمرتبه ترین درجه، که درجه 28 بین زندانی هاست، رسیده است.

این زندانی چنین میگوید که هر فردی که درجه اش کمتر از او باشد، باید فرمان او مبنی بر قتل هرکس، چه زندانی و چه افسر زندان، را اجرا کند. خود او هم هر کس را که بخواهد میکشد. هر کس را که او مایل بود، میتواند برای مدتی به عنوان همسر انتخاب کند و اگر فرد مورد نظر راضی به تجاوز نشد، او را میکشد. ایشان با ظرافت در مورد نحوه پاره کردن قلب کسانی که به امیال او تن ندهند، توضیح میدهد. جالب توجه اینکه همان طرفداران حقوق بشر و تمدن، به این دلیل که نگه داشتن یک زندانی در سلول انفرادی موجب افسردگی زندانی میشود و حقوق بشر را نقض میکند، با جدا کردن این قبیل افراد از بقیه زندانیها مخالفت کرده اند. نتیجه کار هم این شده که بقیه زندانی ها مانند گله ای گوسفند، باید از چنین گرگهایی بترسند.

-

-

اجرای خشک قانون، بدون عقل و وجدان و اخلاق که در مجموع دین نامیده میشود، نتیجه اش همین است. حال جای تعجب این است که وقتی تجربه ملاک قرار دادن قوانین بدون همراهی عقل و وجدان، در دنیا وجود دارد و ثمره آن واضح است، چطور رئیس جمهوری که خود را روحانی فرض میکند، بعد از این همه که دنیا این مطلب را تجربه کرده، اصرار به چسبیدن پلیس به قانون و کنار گذاشتن عقل و وجدان و اخلاق دارد.

مطلبی درباره آمریکا

آمریکا کلا مجموعه ای از پارادوکس ها است و همین پارادوکس ها است که باعث شده بعضی ها شیفته آن شوند و دیگران نهایت تنفر را داشته باشند. به عنوان نمونه آمریکا در زمینه قوانین دسترسی افراد معلول جسمی دارای ضعف بینایی و شنوایی به سرویس های آنلاین و وبسایتهای موسسات دولتی و عمومی، جزء پیشتازترین کشورها بوده است. اما درست در کنار این، با تنها فرستادن افراد معلول ذهنی و جسمی به خیابان احتمال کشته شدن آنها توسط پلیس وجود دارد. یعنی کافی است که پلیس به فردی 3 بار اخطار دهد که متوقف شود و دستهای خود را بالا ببرد، و این فرد به علت ضعف شنوائی و یا بینائی متوجه دستور نشود و کشته شود. پلیس اساسا به خود زحمت این را نمیدهد که بررسی کند که آیا فرد مذکور نخواسته همراهی کند و یا اصلا متوجه دستور آنها نشده است. برای آنها فقط اجرای پروتکل مهم است.

با یک جستجوی ساده فیلم های متعددی از افراد عقب افتاده و یا بیماران روانی را میتوانید پیدا کنید که پلیس به آنها دستور میدهد سر جای خود بایستند و دست خود را بالا ببرند. کافی است که این افراد بیمار هم موقعیت را درک نکنند و با دهها گلوله کشته شوند. قبلا در همین وبلاگ داستان فردی بیمار که به ماشین ها در سر چهارراه سنگ پرت میکرد را آورده بودم. نمونه دیگر داستان بیمار روانی نوجوانی بود که مادرش برای کنترل او از پلیس کمک میخواهد. پلیس هم با آمدن به خانه، به این دلیل که مطابق پروتکل استاندارد، اگر فرد مورد نظر پس از اخطار تسلیم آنها نشد، میتوانند به او شلیک کنند، این نوجوان را جلوی والدینش میکشند.