باسمه تعالی

در مقاله قبلی درباره تحولات سوریه چنین جمع بندی کرده بودم که غرب پروژه براندازی سوریه را قابل انجام میداند و در این راه چندان نگران عکس العمل روسیه نیست. از آن زمان تا کنون حوادث متعددی اتفاق افتاد که در اینجا قصد دارم ربط آنها با هم را در حد توان بیان کنم.

المپیک زمستانی سوچی

برگزاری المپیک سوچی که از 7 فوریه شروع شد، در نوع خود بی نظیر بود. در حالیکه المپیک زمستانی قبل در ونکوور کانادا حدود 7 میلیارد دلار خرج برداشته بود، المپیک زمستانی سوچی حدود 50 میلیارد دلار هزینه داشت. خود همین رقم مخارج بالا نشان دهنده عمق فساد مالی رهبران روسیه است که به اسم المپیک تا توانستند رقم قراردادها را بالا بردند و سوء استفاده کردند. قبلا در مقاله دیگری درباره پوتین و روسیه و میزان فساد رهبران آن مطالبی آورده بودم. طبعا برای تغذیه چنین سیستم فاسدی باید درآمدهای نفتی و گازی بطور مستمر جریان داشته باشد و چنین سیستمی تحمل تنش های مالی را ندارد. بنابراین هر تنشی که به کاهش درآمدهای نفتی و گازی منجر شود، میتواند روسیه را به تفکر دوباره و بازنگری در حمایت از سوریه وادارد.

حمله تروریستی قبل از برگزاری المپیک و هشدار کشورهای غربی در گرفتن رد تروریستهایی که قصد داشتند در مدت المپیک عملیات تروریستی انجام دهند، باعث شد که روسیه تمام نیروهای زبده عملیاتی خود را در اطراف سوچی پخش کند تا امکان نفوذ تروریستها از بین برود و تمام هم و غم و توجه رهبران آن به این مسایل مشغول شود. ظاهرا تعمد غربی ها در دامن زدن به نگرانی ها در مورد حملات تروریستی از آن رو بود که بتوانند از غفلت روسیه استفاده کنند و کودتای خود در اوکراین را انجام دهند.

برقرای امنیت در سوچی و غفلت روسیه از حوادث اوکراین نشان داد که روسیه توان مبارزه در چند جبهه را ندارد و مشغول کردن آن در یک جبهه در نهایت به غفلت روسیه از جبهات دیگر منجر میشود.

قبلا در مقاله ای دیگر این مطلب را تشریح کرده بودم که قربانی انسان جزء لاینفک بازیهای المپیک است و تنها فرق دوره معاصر با عهد باستان این است که این قربانی به نحوی انجام میشود که حساسیت عوام را برنیانگیزد. ظاهرا قربانیان این دوره المپیک سوچی اوکراینی هایی بودند که توسط تک تیراندازان که هم نیروهای پلیس و هم تظاهرکنندگان را هدف قرار میدادند، کشته شدند. بعدا اخباری از شنود مکالماتی رسید که نشان میداد این تک تیراندازان توسط رهبران کودتاچی استخدام شده بودند و نه دولت سابق اوکراین.

حاکمان جدید اوکراین کیستند؟

تصوری که غرب در حال القای آن است این است که طرفداران دموکراسی در اوکراین بر علیه رژیمی مستبد و دیکتاتور قیام کردند و آنرا سرنگون کردند. در حالیکه این دورترین حالت ممکن از حقیقت است. اولا دولت قبلی اوکراین بر اساس یک پروسه کاملا دموکراتیک بر سر کار آمده بود. مخالفان دولت سابق و حاکمان کنونی نیز عمدتا متعلق به احزاب نئو نازی و فاشیست هستند که هیچ علاقه ای به دموکراسی ندارند. رفتارهای آنها در همین چند روز پس از به قدرت رسیدن حاکی از این است که روزهای سیاهی برای مردم اوکراین در پیش است. به عنوان نمونه قانون به رسمیت شناختن زبان های اقلیتها را لغو کرده و در حال بررسی تصویب قانون منع پخش رسانه های به زبان روسی هستند. در حالی که بیش از 40 درصد مردم اوکراین به زبان روسی تکلم کرده و این زبان در ادارات و مراکز آموزشی رایج است. بنابراین نتیجه چنین قوانینی مهاجرت و فرار روسی زبانها از اوکراین و پاکسازی قومی است.

خبرگزاری راشاتودی رقم فرار روسی زبانها در ماههای ژانویه و فوریه به روسیه را 675000 آورده بود که هرچند اغراق است، ولی اصل وجود مهاجران قابل انکار نیست.

چطور میشود حکومتی که اولین اولویتش حذف 40 درصد از جمعیت کشور و نابودی زبان و فرهنگ آنها باشد را دموکراسی نامید؟

به علاوه خود همین مطلب نمایانگر این است که آنها که به روی کار آمدن این حکومت کمک کرده اند، فقط دنبال ایجاد دردسر برای روسیه و جنگ داخلی بوده اند، و نه روی کارآمدن حکومتی پایدار و طرفدار اروپا.

واکنش نشان دادن روسیه نیز در این ماجرا قطعا مسلم بود.

روسیه در جنگ جهانی دوم و در نبرد با ناسیونال سوسیالیتهای آلمان حدود 20 میلیون کشته داد و هزینه های بسیاری را متحمل شد؛ و طبیعی است که روی کار امدن چنین دولتی را در مرزهای خود برنتابد.

از طرفی دیگر روسیه ابزارهای فراوانی برای حل مساله اوکراین به نفع خود دارد. قبلا هم در ماجرای انقلاب نارنجی سال 2004 طرفداران غرب به حکومت رسیدند ولی نتوانستند بیش از یک دوره ریاست جمهوری را اشغال کنند و در یک روند دموکراتیک قدرت را به جناح طرفدار روسیه واگذار کردند. در این تنش اخیر نیز روسیه و اقلیت 40 درصدی روسها در اوکراین توان این را دارند که از خود دفاع کنند و این نکته از دید اهل فن مخفی نمانده است. اما نکته در این است که این روند برای احتمالا چند سال آینده تمام ظرفیت روسها را اشغال خواهد کرد و جایی برای اینکه به جبهه های دیگر نیز بپردازند، نمی ماند. ورود ناوشکن های آمریکایی و مانورهای ناتو در مرزهای روسیه نیز نمیتواند پیش درآمد عملیات نظامی محسوب شود، چون برای آمریکایی ها مسلم است که 20 دقیقه پس از رخداد درگیری در دریای سیاه، تمام کشتی های جنگی آنها در قعر دریا خواهد بود و هیچ شانسی برای حرکت موفق نظامی متعارف در مرزهای روسیه ندارند.

پس چرا آمریکایی ها به تقویت نیروهای خود و مانورهای نمایشی در مرزهای روسیه رو آورده اند؟

برداشت من از این حرکات این است که آنها فقط در صدد مشغول کردن روسها و تمرکز صد در صد آنها در اطراف موضوع اوکراین هستند، تا از غفلت مسکو درباره دیگر مسایل جهان استفاده کنند و در قدم اول کار سوریه را یکسره کنند. موضوع اوکراین علی رغم اهمیتش، موضوعی نیست که ارزش یک جنگ تمام عیار اتمی را برای غرب و علی الخصوص اروپا داشته باشد. مدتها است که اروپا درگیر مسایل اعضای ورشکسته خود مانند یونان و اسپانیا و پرتغال است و هر از چند گاهی آنها را تهدید به اخراج از اتحادیه میکند. بنابراین به عضویت اروپا درآوردن اوکراین که از همه آنها ورشکسته تر و مساله دارتر است، توجیح اقتصادی ندارد. بلکه فقط به عنوان ابزاری برای مشغول نگاه داشتن روسیه است. حتی تهدیدات روسیه مبنی بر بستن خطوط گاز و قطع صادرات آن نمیتواند برای اروپا جدی باشد. زیرا آنها میدانند که روسیه به درآمد صادرات نفت و گاز خود احتیاج دارد تا بتواند سیستم مالی فاسد خود را تغذیه کند.

البته هیچ کس از آینده خبر ندارد و احتمال اینکه هر یک از طرفین در محاسبات خود اشتباه کند و حرکتی کند که به جنگ تمام عیار اتمی منجر شود، وجود دارد. اما حتی در صورت چنین جنگی این نکته را باید درنظر داشت که توان روسیه بسیار محدود است و حداکثر بتواند تمامیت ارضی خود را حفظ کند و انتظار اینکه بتواند از متحدین خود دفاع کند، انتظاری واقع بینانه نیست.

بنا بر آنچه که بیان شد، همه این حوادث برای این است که دست آمریکا و متحدانش در سرنگونی رژیم اسد در سوریه باز باشد. خبرهای رسیده حاکی از آنست که اخیرا آمریکا تعداد نیروهای ویژه خود در اردن را زیاد کرده است. خبر دیگری نیز حاکی از این است که حدود 30000 نیرو در مرزهای جنوبی سوریه در حال آماده شدن برای حمله به دمشق و یکسره کردن کار دولت هستند. اسرائیل هم اخیرا حمایتهای خود را از معارضان سوری علنی کرده است و حتی خبر بازدید نتانیاهو از معارضان بستری شده در اسرائیل مورد تقدیر رهبرانشان قرار گرفت.

نقش ایران در این صحنه چیست؟

تلاش دولت جدید ایران در مصالحه با غرب و تغییر معادله از رقابت و رویارویی به همکاری و تقسیم منافع بر کسی پوشیده نیست. قبلا در مقاله دیگری بحث کرده بودم که از نظر غرب رابطه با ایران رابطه شکار و شکارچی است. آنها نمیخواهند حکومتی همسو در ایران برقرار کنند، بلکه قصد آنها تخریب ایران و تقسیم آن به مناطق قومی کوچک است تا همیشه با هم در تضاد و زد و خورد باشند و با محو دین هیچ زمینه ای برای اتحاد دوباره ایران وجود نداشته باشد. اینکه بین شکار و شکارچی چه رابطه برد-بردی میشود تعریف کرد، هنوز برایم روشن نشده است.

برداشت غرب از این تغییر رویکرد ایران که در نتیجه تحریم های سنگین بوجود آمده این است که ایران عزمی برای دفاع تا آخرین نفس از سوریه را ندارد.

اتفاق دیگری که در روزهای اخیر افتاد حمله نیروهای اسرائیلی به کشتی ایرانی و ادعای آنها در پیدا کردن موشکهایی که به نوار غزه فرستاده میشد، بود. حتی به فرض وجود سلاح در این کشتی، حمله به آن در آبهای آزاد و بردن آن به بندری اسرائیلی قاعدتا باید واکنشی تند از طرف ایران را به دنبال میداشت. اما فقط به محکوم کردن آن بسنده شد. تحلیل بعضی از کارشناسان این است که اسرائیل با این کار قصد دارد از توافق کشورهای گروه 6 با ایران بر سر پرونده هسته ای جلوگیری کند. اما چنین تحلیلی کامل نیست، چون رهبران اسرائیل و غرب به عنوان یک مجموعه هماهنگ عمل میکنند و کمتر پیش آمده که برای تاثیر گذاری بر روی یکدیگر به چنین تاکتیکهایی روی آورند.

ظاهرا برنامه سرنگونی دولت سوریه تا بدانجا برنامه ریزی شده است که از حالا زمینه روانی برای هدف قرار دادن ایران پس از برداشتن دولت سوریه از سر راه، را ایجاد میکنند.

درگیری ها و شورش ها در ونزوئلا نیز در راستای همین برنامه است تا قبل از حمله به ایران، ایران را از داشتن متحدی در قاره آمریکا که از خاک آن بتواند حمله ای را به آمریکا سازمان دهد، محروم کنند.