پاپ، دالائی لاما و دین نظم نوین جهانی
تاریخ نشر:باسمه تعالی
دوران عجیبی است. از یک طرف هر روز مکاتب شبه عرفانی جدید مثل قارچ میرویند و ادعا میکنند که حرف تازه ای دارند و طرحی نو درانداخته اند، تا مردم را به گرد خود جمع کنند. در حالی که وقتی ادعاهای آنها را بررسی کنیم، درمی یابیم که حرفهای کهنه شده و مندرس شبه ادیان کهن و یا نحله های های فکری منقرض را از زباله دان تاریخ درآورده اند و بزک کرده، به عنوان آخرین دستاوردهای فکری بشر معرفی میکنند. از طرف دیگر شاهدیم که رهبران مذاهب بزرگ که پیروان بیشمار دارند و هزاران سال سابقه، به دست خود تیشه به ریشه مذهب و اعتقادات خود می زنند. اگر دوران اعتقادات مذهبی به سر آمده، پس این همه فرقه های نوظهور چرا خریدار دارد؟
حدود یک سال پیش دالائی لاما در صفحه فیسبوک خود چنین نوشته بود:
All the world's major religions, with their emphasis on love, compassion, patience, tolerance, and forgiveness can and do promote inner values. But the reality of the world today is that grounding ethics in religion is no longer adequate. This is why I am increasingly convinced that the time has come to find a way of thinking about spirituality and ethics beyond religion altogether.
یعنی: همه مذاهب بزرگ دنیا با تاکیدی که بر عشق، نوع دوستی، صبر و تحمل، و گذشت و بخشش دارند، ارزش های روحی را ارتقا میدهند. اما واقعیت جهان معاصر این است که اخلاقیات مطرح شده در مذاهب دیگر کفایت نمیکنند. به همین دلیل متقاعد شده ام که زمان این فرا رسیده است که راهی برای تفکر درباره اخلاق و عرفان ورای همه مذاهب پیدا کنیم.
این حرف را اگر نوجوانی که نه با علم اخلاق و نه با عرفان و نه با مذهب آشنایی دارد بزند، میشود چشم پوشی کرد. اما چرا دالایی لاما به این جا رسیده است؟ ایشان حدود 70 سال به عنوان کسی که معاذالله خدا در جسم او حلول کرده از طرف پیروانش تقدیس شده است. اگر واقعا از اول به دین خود اعتقاد نداشته، ولی بهره ای از اخلاقیات داشت، باید عدم اعتقاد خود را خیلی زودتر به پیروانش اعلام میکرد تا رهبر دیگری پیدا کنند. اگر هم تازه در هفتاد سالگی به این فکر افتاده، باید او را مواخذه کرد که چرا این فکرها را زودتر نکرده است.
هر مذهبی را وقتی میشود مذهب نامید که جوابی برای سئوال هایی مانند "چرا باید به شریعت و اخلاقیات معرفی شده توسط آن مذهب پایبند بود؟" داشته باشد. ادعای همه مذاهب موجود هم این است که چنین جوابی را عرضه میکنند. اگر ایشان مذاهب موجود را کافی نمیداند و راهی جدید پیدا کرده که جوابی برای چنین سئوال هایی داشته باشد، مذهب جدیدی را درست کرده که باید در کنار بقیه مذاهب در صف قرار گیرد. اساسا هر مذهب جدیدی با ادعای اینکه حرفی نو و پاسخی کاملتر به نیازهای انسان دارد می آید و در نهایت در گذر تاریخ به مذهبی در کنار بقیه مذاهب تبدیل میشود. ادعای اینکه مذهب جدید برتر از همه مذاهب دیگر است، ادعایی است که همه صاحبان مذاهب داشته اند. بنابراین ادعای نگرشی نو به اخلاق و عرفان در ورای مذهب و دین، ادعایی پوچ است.
حیرت آورتر از حرفهای دالایی لاما، صحبت های پاپ جدید است که 6 ماهی است که بر سر کار آمده است.
ایشان در روز 11 سپتامبر در مقاله ای چند سئوال را پاسخ داده بود که یکی از آنها چنین بود: آیا خدا گناه کسی را که به او اعتقاد ندارد می بخشد؟ پاسخ ایشان این بود که "معیار بخشایش این است که اگر فرد بر اساس وجدان خود خوبی و بدی را تشخیص دهد و بر اساس آن عمل کند، رحمت الهی شامل حالش شده و گناهان دیگر او نیز قابل بخشایش است" و بنابراین چنین فردی میتواند به بهشت راه یابد.
این حرف قطعا نمیتواند درست باشد و مخالف آموزه های تمام ادیان توحیدی است. بدون اعتقاد به توحید نه وجدان قابل تعریف است و نه عمل به فتوای وجدان ضمانت اجرا دارد. در قرآن نیز شرک را ظلم عظیم دانسته که عذاب ابدی را به همراه دارد و قابل بخشایش نیست و هر گناه دیگری غیر از آن احتمال بخشیده شدن دارد (نساء 116)
قبل از این پاپ جدید درباره همجنس بازان گفته بود که: "اگر کسی همجنس باز باشد و با نیت پاک خدا را جستجو کند، من که هستم که بخواهم درباره او قضاوت کنم". علیرغم ظاهر فریبنده، این حرف نیز غلط است و عدم جواز ابدی آن در تمام ادیان توحیدی صراحتا اعلام شده است، زیرا این کار تلاش برای تغییر خلقت الهی است. یعنی آن سیستمی که خدا برای حفظ نسل بشر وضع فرموده را بصورتی بکارگیرند که برخلاف هدف اصلی باشد. مخالفت صریح این رفتار ناپسند با فرامین خدا بر همه کسانی که به این کار مبادرت میورزند، واضح و غیر قابل تردید است. این به این معنی است که همجنس بازان میدانند که حکم خدا چیست و میدانند که کار آنها مخالف فرمان الهی است، اما خواهش های نفسانی خود را برتر از فرمان الهی میدانند. پس چطور میشود فرض کرد که چنین کسی با قلب سلیم خدا را جستجو کند؟ در قرآن در سوره نساء آیه 119 تغییر در خلقت خدا را که همجنس بازی یکی از مصادیق آن است، نتیجه اغوای شیطان معرفی کرده است.
اما واقعا چه اتفاقی دارد می افتد؟
قبلا در مقاله ای تحت عنوان درباره آخرین پاپ که قبل از انتخاب پاپ جدید نوشته شده بود، در این باره توضیح داده بودم که چرا بعضی ها این پاپ را آخرین پاپ تاریخ میدانند. آنچه که معلوم است این است که پروژه شیطانی نظم نوین جهانی در حال پیشرفت است و یکی از التزامات آن معرفی دین واحدی که جایگزین تمام ادیان توحیدی شود، است. ظاهرا در جلو بردن این پروژه امثال پاپ و دالایی لاما نقش مهمی دارند.
در مورد اینکه صورت نهایی این دین شیطانی چیست، الان نمیشود بطور قطع نظر داد. اما برای لمس اینکه طرفداران نظم نوین جهانی دنبال چه مدل دینی هستند، میتوانید مدلی را که در فیلم آواتار معرفی کرده اند، مشاهده کرده ویا افکار تئوصوفی را مطالعه کنید. در ایران نیز افرادی مانند رحیم مشایی خداگونه شدن انسان را تبلیغ میکردند که در واقع تبلیغ همان دین شیطانی است.
سلام
نظرتون راجع به ماجرای اخیر مکالمه ی دو رییس جمهور چیه؟آیا در نهایت به ضرر ما خواهد شد؟
همین طور میخواستم بدونم شما شخصی به نام داریوش سجادی رو میشناسید؟این لینک یکی از مقالاتشونه.نظرتون چیه؟
http://sokhand.blogspot.com/2013/09/blog-post_8773.html
ممنون
با سلام و عرض تشکر از عنایت جنابعالی،
از جزئیات تماس های اخیر خبر ندارم. اما آنچه که واضح است این است که چنین تماس هایی همیشه برقرار بوده و اساسا بدون تماس مستمر در سطوح بالا مملکت داری نمیشود کرد. اما هیچکدام از طرفین به دلایل داخلی خود راضی به افشای آن نبودند. بنابراین فقط سئوال این است که چرا این دفعه به اعلام اینکه تماس تلفنی انجام شده راضی شده اند؟ حدس من این است که با این کار، هر دو طرف در حال بررسی عکس العمل رقبای سیاسی و جوامع خود و طرف دیگر هستند تا بر اساس نتایج آن قدم بعدی را تعیین کنند.
آقای داریوش سجادی را نمیشناختم، اما در مورد ایشان جستجو کردم و یافتم که روزنامه نگاری بوده که به آریزونا مهاجرت کرده است و ظاهرا بین اهل مطبوعات مشهور است. در کل مقالات ایشان را خواندنی یافتم. البته چند مطلب هست که فکر میکنم مفید باشد که به عرض برسانم:
اول اینکه آدم ها خیلی راحت در این دام می افتند که وقایع جهان را مثل یک فیلم سینمایی ببینند و قبل از هر چیز سعی کنند بفهمند قهرمان داستان کیست. بعد هر کس در برابر او باشد را آدم بد داستان بدانند و انتظار داشته باشند که آخر کار قهرمان آدم بد را شکست دهد. با این مدل نمیشود تحلیل درستی به دست آورد.
شاید بشود جامعه را به دیگ آشپزی تشبیه کرد. اینکه انتظار داشته باشیم اگر در یک طرف دیگ نمک بریزیم و در طرف دیگر شکر، این دو با هم جنگ میکنند تا یکی دیگری را از دیگ بیرون کند، انتظار عاقلانه ای نیست. بلکه در نهایت با چندبار هم زدن و یا کمی صبر خواهیم یافت که کم و بیش مزه آش در همه جای دیگ از این دو تاثیر پذیرفته است. در جامعه هم همین پدیده اتفاق می افتد. یعنی نمیشود جریان فکری پیدا کرد که از دیگران تاثیر نپذیرد. همین مطلب باعث میشود که جریانی که برای مبارزه با یک پدیده راه می افتد، بعد از چند سال خود سمبل همان پدیده میشود. به عنوان نمونه زیاد این مورد را دیده ایم که گروهی به عنوان آزادی راه بیافتند و به تدریج خودشان به سرکوب و شکنجه مخالفان مشغول شوند.
رهبر جامعه هم حداکثر نقش آشپزی را دارد که در محدوده مواد و وسایلی که در اختیار دارد بتواند بر پختن این آش نظارت کند، شعله را کم و زیاد کند و یا چاشنی به آن اضافه کند. فرض کنید چنین آشپزی نهایت دقت را هم داشته باشد که موشی در دیگ نیافتد و پرنده ای در آن فضله نیاندازد، که البته عملی نیست. اما هرچقدر که این آشپز هنرمند باشد، در نهایت مزه آش را کیفیت مواد داخل دیگ تعیین میکند که انتخاب در دیگ بودن یا نبودن آن مواد هم با آشپز نیست.
این مطلب را از آن جهت آوردم تا به این جمع بندی برسم که مواضع سیاسی هر یک از چهره های سرشناس جامعه ملقمه ای از هر آن چیزی است که در جامعه وجود دارد. بنابراین اینکه تقصیر همه چیز را به گردن یک نفر مثل رفسنجانی بیاندازیم، منصفانه نیست. اگر در مواضع یک سیاستمدار ضعفی دیده میشود، باید ریشه آن را در رخوت و سستی کل جامعه دنبال کرد.
مطلب دوم اینکه اگر غربی ها به این جمع بندی رسیده بودند که با تحریم ایران مردم به اختراع و ابتکار روی می آورند و وابستگی کشور به غرب کمتر میشود، هرگز اقدام به تحریم نمیکردند. یادم هست که حدود 27 سال پیش در زمان جنگ، یکی از دوستان هم دانشگاهی که نابغه بود، دستگاهی را برای کنترل از راه دور لودرها اختراع کرده بود که بشود ساخت خاکریز را با تلفات کمتری انجام داد. با فاصله زمانی اندکی این خبر در برنامه ای در تلویزیون آلمان نمایش داده شد و در آن برنامه به مسئولین کشورهای غربی هشدار میداد که ادامه تحریم ها بیش از آنچه که باعث ضعف ایرانی ها شود، باعث شکوفایی فکری و استقلال آنها خواهد شد و لغو تحریم ها را یک ضرورت میدانست. خود همین مطلب که کشورهای غربی در این چند سال اخیر تحریم ها را شدت بخشیده اند، نشانگر این است که ضعفی را در مردم ایران حس کرده اند و با این کار امید به اخذ نتیجه دارند.
خود همین مطلب تشدید تحریم ها از دو سال پیش باید شوک جدی را به همه جامعه و رهبران آن وارد میکرد که بررسی کنند چه نقطه ضعفی باعث امیدوار شدن دشمنان شده است، اما چنین نشد. بلکه به عکس باعث شد که جریان های مسالمت جو بیشتر تقویت شوند. همین مطلب از نظر کشورهای غربی نشانه موفقیت تحریم ها است. بنابراین انتظار اینکه نتیجه مذاکرات اخیر به نتیجه ای برد-برد منتهی شود، ساده لوحانه است. اگر واقعا قرار بود معامله ای برد-برد انجام شود، خبر آن هیچوقت رسانه ای نمیشد. البته هنوز نمیشود نتیجه گرفت که ایران در سراشیبی سقوط قرار دارد، بلکه فقط میشود نتیجه گرفت که برای اینکه امیدی را که در کشورهای غربی ایجاد شده به یاس تبدیل شود، باید هزینه های بالاتری پرداخت و احتمالا جوانان زیادی باید با خون خود آن را بپردازند.
در مورد بحث نرمش قهرمانانه که مقام رهبری مطرح کردند، برداشت من این است که طرح این مساله هم به قول انگلیسی ها Damage Control یا مدیریت خسارت است و هم به نوعی اتمام حجت با کسانی که فکر میکنند سر میز مذاکره میشود به نتیجه برد-برد رسید.