باسمه تعالی

مدت زیادی است که میخواهم مقاله‌ای مستوفا درباره موضوع «پایگاه‌های زیرزمینی» بنویسم. اما آنقدر مطلب جذاب و مهم دراین باره وجود دارد، که مقاله‌ مستوفا کمتر از مثنوی هفتاد من نخواهد شد. لذا فقط عناوین موضوعات را مروری فهرست‌وار میکنم؛ تا دوستان محترمی، که علاقه بیشتری دارند، بتوانند تحقیق دراین زمینه را پیگیری کنند.

مقدمه

درباره پایگاه‌های زیرزمینی و زیردریایی کتاب‌های بسیاری نوشته شده؛ و یکی از اولین کتاب‌هایی که در این زمینه دیده‌ام، متعلق به Richard Sauder بود. باور بعضی از ادعاهای مطرح شده در این کتاب‌ها آسان نیست و شخصاً راهی برای راستی‌آزمایی آن‌ها ندارم. مثلاً چنین ادعا میکنند که بعضی از این پایگاهها از طریق تونل‌های زیر زمین و زیر اقیانوس به هم مرتبط هستند.

شاید بتوان وجود شبکه ارتباطی بین دو پایگاه، که چند صد کیلومتر با هم فاصله دارند، را باور کرد. اما باور کردن وجود راه ارتباطی، که بتوان از طریق آن از زیر اقیانوس، از آمریکا به برزیل یا استرالیا سفر کرد، چندان قابل باور نیست. اینکه زیردریایی‌های هسته‌ای بتوانند از ساحل کالیفرنیا، از طریق تونل زیرزمینی، با طی مسافتی حدود ۲۰۰ کیلومتر، به پایگاه China Lake بروند، باور‌کردنی است. اما اینکه همین تونل تا نبراسکا، در وسط آمریکا امتداد داشته باشد، چندان توجیه‌پذیر نیست.

نقشه‌های متعددی درباره محل این پایگاهها و شبکه‌های ارتباطی آن‌ها میتوانید بیابید. این پایگاهها به نام DUMB یا Deep Underground Military Bases معروف هستند. نقشه زیر فقط یک نمونه از این موارد است:

درباره تکنولوژی‌های استفاده شده در این شبکه‌های ارتباطی نیز مطالب فراوانی می‌شود یافت؛ در تونل‌هایی که خلاء (خالی از هوا ) است، شاتل‌هایی با سیستم maglev، با سرعت ۱۰۰۰ کیلومتر بر ساعت، میتواند فرد را از یک پایگاه به پایگاه دیگر ببرند. ادعا می‌شود که از طریق این راههای ارتباطی می‌شود به بعضی پایگاه‌هایی که در کف اقیانوس قرار دارند، نیز رفت.

آخرین برآوردی که دیدم این است که در آمریکای شمالی حدود ۳۰۰ پایگاه زیرزمینی بزرگ وجود دارد. بعضی از این پایگاه‌ها، مانند پایگاه China Lake، بقدری بزرگ هستند که مانند یک شهر ۵۰۰ هزار نفری وسعت و امکانات دارند. پایگاه‌های پیشرفته‌ای نیز در دیگر مناطق جهان وجود دارند، که پایگاه Zazi base برزیل، و Pine gap استرالیا، از این جمله هستند. احتمالاً در کشورهای دیگر، مانند چین و روسیه، پایگاه‌های مشابهی باید وجود داشته باشند؛ که از ارتباط آن‌ها با پایگاه‌های آمریکایی اطلاعی ندارم. احتمال دارد که آن کشورها شبکه‌ای مستقل برای پایگاه‌های زیرزمینی خود طراحی کرده باشند.

بودجه ساخت این پایگاه‌ها از کجا تأمین شده است؟

زمانی که جرج بوش پسر به ریاست‌جمهوری آمریکا رسید، ادعا میشد که پنتاگون هیچ توضیحی درباره مصرف ۳ هزار میلیارد دلار از بودجه خود نمیتواند ارائه دهد. زمانی که کنگره خواست تحقیق دراین‌باره را شروع کند، حادثه ۱۱ سپتامبر پیش آمد؛ و چنین صحنه‌سازی شد که یک هواپیما به اداره مالی پنتاگون برخورد کرده، و اسناد مالی وزارت دفاع در این حادثه از بین رفت. به این ترتیب موضوع بازرسی منتفی شد.

اخیراً برآوردهای مختلفی از اختلاف حساب بین بودجه دریافت شده توسط پنتاگون، و بودجه مصرف شده در پروژه‌های رسمی، ارائه شده‌اند. شخصاً ارقام ۶ هزار، ۱۵ هزار و ۲۱ هزار میلیارد دلار اختلاف حساب را شنیده‌ام. در آخرین بازرسی ناموفق از پنتاگون چنین ادعا شد که اساساً راهی برای کشف اینکه این بودجه‌ها کجا مصرف شده‌اند، وجود ندارد؛ و بازرسی بجایی نخواهد رسید.

سالهای زیادی است که بودجه‌ای برای ترمیم و یا مدرن کردن زیرساخت‌های فرسوده آمریکا صرف نشده است. اگر به وضع زیرساختهای بسیاری از کشورهای دنیا توجه کنیم،‌ خواهیم یافت که در چند دهه اخیر، پیشرفت قابل ملاحظه‌ای داشته‌اند. اما وضع زیرساخت‌ها در آمریکا در چند دهه اخیر، چندان پیشرفتی نداشته، و در بعضی موارد وضعیت آن‌ها نگران‌کننده است. مثلا پل‌های بسیاری را میتوان یافت که در معرض ریزش هستند، و هنوز برنامه‌ای برای ترمیم و یا جایگزینی آن وجود ندارد.

ادعا می‌شود که تمرکز اصلی دولتهای آمریکا در دهه‌های اخیر، توسعه پایگاه‌های زیر زمین و راههای ارتباطی آن بوده، و هزاران میلیارد دلار بودجه مورد اختلاف، در این زمینه خرج شده است.

چرا تمرکز آمریکا در دهه‌های گذشته روی پایگاه‌های زیر زمین بود؟

از حدود ۷۰ سال پیش که بحث جنگهای هسته‌ای پیش آمد و دکترین MAD، یا Mutually Assured Destruction، مطرح شد، ساخت پایگاه‌های زیرزمینی نیز رواج یافت. دکترین MAD این بود که اگر دشمن متخاصم بتواند در ضربه اول هسته‌ای، کشور را نابود کند، با بکارگیری تعداد زیادی سلاح‌های هسته‌ای خیلی بزرگ، کل دنیا را غیرقابل سکونت کنند؛ تا ادامه حیات دشمن نیز ممکن نباشد. به همین دلیل احتمال اینکه زمین برای مدتی طولانی قابل سکونت نباشد، مطرح شد؛ و برنامه‌ریزی برای امکان ادامه حیات نخبگان جامعه، در پایگاه‌های زیرزمینی، برای حداقل صدسال، شروع شد.

البته این روایت،‌ نسخه‌ای بود که برای مصرف عوام، و گمراه کردن ذهن آنها، تنظیم شده بود؛ و اصل موضوع چیز دیگری بود.

برای اهل فن واضح بود که با سلاح‌های موجود در زرادخانه‌های هسته‌ای نمیشود زمین را برای چند صد سال غیر قابل سکونت کرد. به علاوه ساخت پایگاه‌هایی، برای حفظ نخبگان جامعه، تا مدتی که زمین به تعادل آب و هوایی برگردد، نیاز به صرف این همه امکانات نداشت. پایگاه‌های موجود و شبکه‌های ارتباطی بین آن، دهها برابر چیزی است که برای آمادگی در شرایط جنگ هسته‌ای مورد نیاز است.

بنابراین جواب این سؤال باید چیز دیگری باشد.

شواهد تاریخی و باستان‌شناسی درباره حوادث طبیعی عظیم

باستان‌شناسان شواهدفراوانی را درباره رخداد حوادث طبیعی عظیم، مانند توفان نوح، جمع‌آوری کرده بودند. چنین شواهدی را در تمدن‌های مایا، ازتک، هند، چین، آفریقا، و خاورمیانه میتوان یافت. این اسناد تاریخی همه ملل و اقوام، نشان میدهند که وقوع حوادث بزرگ طبیعی، مانند توفان نوح، با فواصل زمانی تقریباً یکسان، متناوبا رخ داده است.

با آب شدن تدریجی یخهای سیبری، جنازه ماموتهایی پیدا شده‌اند، که در دهان آن‌ها علوفه تازه بود. این موضوع محققین را به این جمع‌بندی رسانده که سیبری قبل از مرگ ماموتها از آب و هوای معتدل برخوردار بوده، و مرگ دسته‌جمعی ماموتها، در اثر تغییر دمای شدید و ناگهانی بوده است. بنابراین احتمال اینکه سرزمین سیبری قبلاً در نواحی نزدیک به استوا بوده، و در اثر لغزش پوسته خارجی زمین بر روی مواد مذاب درونی، یکباره در نزدیکی قطب شمال قرار گرفته باشد، مطرح شده است.

در اوایل قرن ۱۸ J.A. Deluc، و اوایل قرن ۱۹ افرادی مانند G. Couvier، درباره زمان تناوب این حوادث، شروع به تحقیق کردند. در قرن بیستم، افراد بسیاری از جمله اینشتین، به خیل محققین در این زمینه پیوستند؛ و این زمینه تحقیق به Catastrophism مشهور شد.

یکی از کتاب‌هایی که در زمینه Catastrophism در دهه ۶۰ میلادی نوشته شد، کتاب Chan Thomas به نام The Adam & Eve Story، یا «داستان آدم و حوا» بود. ایشان در این کتاب به همین دوره‌‌ای بودن حوادث عظیم طبیعی اشاره کرده، و آدم و حوا را به عنوان افرادی که از یکی از این حوادث جان سالم به در برده‌اند، و نسل بشر از آن‌ها ادامه پیدا کرده، معرفی میکند. بنا بر روایت این کتاب، آنچه بر سر آتلانتیس، و تمدن MU آمده، حاصل حوادثی از همین جنس، با ابعادی متفاوت بوده است.

نکته عجیب این کتاب این بود که پس از انتشار آن، سازمان سیا آن را غیرقانونی اعلام کرد، و تا سال ۲۰۱۶ اجازه نشر آن داده نشد. در این سال نیز فقط بخش کوچکی از کتاب، در حدود ۵۷ صفحه، اجازه نشر یافت، که از طریق کتابخانه سایت سازمان سیا قابل دستیابی است.[1]

یکی از احتمالات درباره ممنوع کردن کتاب «داستان آدم و حوا» و انتشار فقط بخش کوچکی از آن بعد از ۵۰ سال، این است که سازمان سیا می‌خواسته توجه جوامع علمی را به یک نسخه غیر دقیق از دانش Catastrophism معطوف کند؛ و خود آن‌ها اطلاعات دقیق‌تر را برای خود محرمانه نگاه داشتند، تا بدور از هیاهوی مردم، برنامه آینده برای نجات طبقه مورد نظر خود را پیاده کنند.

تقریباً همزمان با انتشار آن کتاب، یکی از چهره‌های معروف این زمینه علمی، به نام Charles Hapgood، نظریه‌های گمراه‌کننده‌ای در این زمینه ارائه کرد؛ که با اثبات غلط بودن آنها، ضربه‌ای بزرگ به کل رشته علمی Catastrophism وارد شد. ظاهراً این فرد، که خودش جزء مؤسسین سازمان سیا بود، شواهد و حقایق بسیاری را کشف کرده بود؛ و برای پوشاندن واقعیت، به پخش disinformation روی آورد.

داستان سلامان و ابسال

ابن سینا در کتاب اشارات و تنبیهات داستان سلامان و ابسال را نقل میکند که داستان پادشاهی بسیار قدیمی است که به دانشمندان خود دستور داده که بدون اینکه با زنی تماس داشته باشد، فرزندی از او پدید آورند. در داستان چنین آمده که دانشمندان نطفه او را میگیرند و در ظرفی شیشه ای جنین را، یا به روش Cloning و یا به روش لقاح مصنوعی، پرورش میدهند.

هرچند علت بیان قصه توسط ابن سینا، بحث درباره نکات عرفانی آن بود؛ اما در شرح قصه، خبر از این میدهد که هزاران سال قبل از توفان نوح، یا توفان آب، توفانی از آتش همه دنیا را درنوردید؛ و پادشاه داستان مذکور قبل از توفان آتش می‌زیسته است.

علت ذکر این داستان در اینجا این است که نشان میدهد اولاً توفان آب، تنها حادثه بزرگ طبیعی تاریخ نبود. دوماً وقوع توفان آتش، نشانه این است که چنین حوادثی میتواند در پی تشدید فعالیت خورشید رخ دهد. نظریه‌پردازان متعددی درباره نحوه این تشدید فعالیت خورشید، بصورت Super-flare یا Micro-Novae بحث کرده‌اند، که بحث درباره آن از حوصله این مقاله خارج است.

تحقیقات دهه ۴۰ میلادی در قطب شمال

در دهه ۴۰ میلادی افسری آمریکایی به نام Maynard E. White مامور تهیه نقشه‌های منطقه قطب شمال شد. یکی از دلایل این کار نگرانی آمریکا از احتمال حمله شوروی از این مسیر بود. یافته‌های این تیم تحقیقاتی خیلی با اهداف اولیه آن‌ها تفاوت داشت. مثلاً در سلسله جبالی که در ناحیه قطبی هستند، مناطقی را یافتند که زمانی بستر دریا بوده، و فسیلهای ماهی در آن پیدا میشود؛ و یکباره در اثر زلزله‌ای شدید از بستر دریا به ارتفاعات سلسله جبال تبدیل شده‌اند. از این قبیل مشاهدات در دیگر نقاط دنیا نیز یافت می‌شود. مثلاً در ایتالیا مناطقی در ارتفاع ۵۰۰ متری دامنه کوه وجود دارند که شن‌های آن‌ها گواه این است که زمانی ساحل دریا بوده‌اند. بسیاری از فسیل‌هایی که این تیم تحقیقاتی در قطب شمال یافته، مشابه فسیل‌هایی هستند که تیم تحقیقاتی آدمیرال byrd در قطب جنوب یافته‌اند.

اگر سطح مقطع درختان را برش بزنیم، دایره‌هایی متحدالمرکز را خواهیم یافت که تعداد آن‌ها معادل تعداد سالهای عمر درخت هستند. عامل شکل‌گیری هر دایره این است که درخت در فصول بهار و تابستان رشد کرده، و رشد آن در فصول دیگر متوقف میشود. در نواحی استوایی نحوه شکل‌گیری دایره‌های مذکور در سطح مقطع درختان به وضوح دیگر مناطق نیست؛ چون فصول تفاوت زیادی با هم ندارند.

در کاوش‌هایی که از عمق زمین در زیر یخهای جزیره Spitzbergen متعلق به نروژ در مناطق قطبی، به عمل آمده، درختانی را یافته‌اند که سطح مقطع آن‌ها یکنواخت بوده، و دارای دایره‌های متحدالمرکز نیست. این به این معنی است که روزگاری آن سرزمین روی خط استوای زمین قرار داشته است.

تیم تحقیقاتی White شواهد وقوع ۹ بار حادثه عظیم Cataclysm در حد توفان نوح را یافتند. در پی این یافته‌ها، دکتر Paul Siple از طرف پنتاگون به این تحقیقات پیوست. یکی از تئوری‌هایی که پس از تحقیقات تکمیلی توسعه داده شد، این است که زمانی که قطب مغناطیسی زمین به طرف قطب جغرافیایی زمین، یعنی محور چرخش وضعی، نزدیک میشود، حرکت قطب مغناطیسی شدت گرفته و بجای اینکه روی قطب جغرافیایی ثابت بماند، با نیروی گریز از مرکز از آن دور شده، و تا حدود ۸۹ درجه تغییر خواهد کرد. پس از آن، این اتفاق به حرکت پوسته خارجی زمین منجر شده، و محل قطب مغناطیسی جدید حدوداً به محل محور چرخش وضعی منطبق خواهد شد. به همین دلیل در دفعه بعد که همین اتفاق رخ دهد، مناطقی که قبلاً در ناحیه قطبی قرار داشتند، دوباره حدوداً به همان محل قطب باز خواهند گشت. پوسته خارجی زمین، با قطری حدود چند ده کیلومتر، روی لایه‌ای مذاب قرار دارد؛ و این دو لایه به هم متصل نبوده و امکان لغزش پوسته خارجی وجود دارد. البته حرکت پوسته، با زلزله‌های شدید همراه خواهد بود.

تحقیقات آتی نشان داده که در دوره‌های زمین‌شناسی معاصر حداقل ۵ بار این اتفاق رخ داده است. محاسبات و شواهد تاریخی، نشان میدهند که چنین اتفاقی هر ۱۰ تا ۱۲ هزار سال یکبار رخ میدهد. طبق نوشته‌هایی که از افلاطون بجای مانده،‌ آتلانتیس حدود ۱۱۵۰۰ سال پیش در اثر چنین حادثه‌ای از بین رفته است. بنابراین زمان زیادی تا رخداد مجدد حادثه‌ای مشابه باقی نمانده است. شدت گرفتن تغییرات در میدان مغناطیسی زمین نیز گواه این است که چنین حادثه‌ای باید نزدیک باشد.

بعد از کشفیات فوق‌الذکر، Hapgood، که جزء بنیان‌گذاران سیا بود، به عنوان استاد دانشگاه، تئوری تغییر بطئی محور زمین در طی هزاران سال را مطرح کرد، تا حواس جوامع علمی را از کشفیات فوق منحرف کند. شواهد زیادی برای نفی این تئوری وجود دارد، و آنچه که Hapgood روی آن تبلیغ کرد، فقط به رشته علمی Catastrophism لطمه وارد کرد.

نظریه آقای حسن‌زاده آملی

در بین دانشمندان اسلامی، تنها موردی که شخصاً از آن اطلاع دارم، مطلبی است که آقای حسن زاده آملی بیان کرده‌اند. ایشان معتقد هستند که زمین دوره‌هایی حدوداً ۳۶۰ هزار ساله را تجربه میکند. زمانی که زاویه محور چرخش وضعی زمین، نسبت به خط عمود بر صفحه زمین و خورشید، به ۲۴ درجه رسید، این زاویه شروع به کم شدن میکند و در نهایت تا صفر درجه میرسد. در حال حاضر این زاویه حدود 23.5 درجه است. با کم شدن زاویه محور چرخش، فصول از بین می‌روند، یخهای قطبی آب شده، و آبهای زمین اکثر مناطق خشکی را فرا میگیرند؛ و به این ترتیب نسل بشر خاتمه پیدا میکند. با زیاد شدن دوباره زاویه محور چرخش، به تدریج خشکی‌ها ظاهر شده، و رب جلیل آدم و حوای جدیدی به نحو تولد (خلقت ابتدائی) خلق کرده، و نسل آن‌ها به طریق توالد (تولید مثل) ادامه پیدا میکند. حدود ۱۸۰ هزار سال این نسل فرصت بالندگی داشته، و در نهایت منقرض میشوند؛ تا دوره دیگری شروع شود و خدا آدم جدیدی خلق کند.

شواهد زیادی برای این نظریه نمیشود یافت. بلکه شواهد موجود نشان دهنده این هستند که دوره‌های حوادث بزرگ طبیعی خیلی کوتاه‌تر، و درحدود ۱۲ هزار سال، هستند و البته همه این حوادث به اندازه هم مخرب نیستند. احتمال این وجود دارد که شروع نسل بشر کنونی از آدم و حوایی ادامه پیدا کرده باشد، که پس از ۴ یا ۵ حادثه بزرگ طبیعی گذشته، باقی‌مانده، و یا ابتدائاً خلق شده‌اند.

احتمال میدهم تئوری آقای حسن زاده آملی متأثر از تئوری‌هایی است که حدود ۷۰ سال پیش، برای پوشاندن شواهد واقعی، توسط امثال Hapgood، مطرح شدند.

علت رخداد این حوادث طبیعی بزرگ

تئوری مطرح این است که وقوع این حوادث باید با موقعیت تناوبی خورشید در کهکشان ربطی داشته باشد. ظاهراً فعالیتهای خورشیدی، زمانی که خورشید به یک نقطه در مدار خود میرسد، یکباره زیاد میشود، و اصطلاحاً حالت Micro-Novae پیدا میکند.

در بعضی صحراها مناطقی را می‌شود یافت که سطح آن در اثر گرمای شدید تبدیل به شیشه شده‌اند. گستردگی چنین مناطقی به حدی است که امکان رخداد آن در اثر صاعقه منتفی است. اگر یک انفجار خورشیدی به اندازه کافی قوی باشد، میتواند باعث توفان آتش شود، و سطح صحراهای پوشیده از شن را دفعتاً تبدیل به شیشه کند.

شدت گرفتن فعالیت خورشید، تغییر در میدان مغناطیسی زمین را باعث میشود. حدود ۱۵۰ سال است که تغییرات میدان مغناطیسی ثبت شده‌اند. در سالهای اخیر روند این تغییر شدت گرفته است؛ تا حدی که قطب شمال مغناطیسی از مرزهای کانادا خارج شده و در حال ورود به سیبری است. به همین دلیل محققین NCEI مجبور شدند، در ماه فوریه گذشته، مدل مغناطیسی زمین، یا World Magnetic Model (WMM)، را به‌روز کنند. معمولاً مدل جدید هر ۵ سال یکبار به‌روز میشد و طبق برنامه قرار بود اوایل سال ۲۰۲۰ تغییرات را گزارش کنند.

در چند دهه اخیر ۲۰٪ از شدت میدان مغناطیسی کم شده، و تقریبا در هر ده سال ۵٪ دیگر نیز کم خواهد شد. انتظار این است که محل آینده قطبهای مغناطیسی زمین، حدوداً مشابه آنچه chan Thomas درکتاب فوق‌الذکر بیان کرده، باشند: نقطه‌ای در غرب پرو قطب جنوب مغناطیسی، و خلیج بنگال، در شرق هند، قطب شمال مغناطیسی خواهند بود.

یکی از تئوری‌هایی که ارائه شده، این است که بین پوسته خارجی زمین، با قطر چند ده کیلومتر، با هسته مرکزی، مواد مذاب قرار دارد. تحت تأثیر نیروهایی مانند جاذبه و مغناطیس کرات آسمانی، این پوسته خارجی میتواند روی مواد مذاب بلغزد؛ و در اثر این لغزش سریع، نقطه‌ای که اکنون در قطب شمال قرار دارد، یکباره به نزدیکی استوا منتقل شده، و نقطه دیگری در موقعیت قطب شمال قرار گیرد. حرکت آتی پوسته به نحوی خواهد بود که قطب مغناطیسی جدید و قطب جغرافیایی دوباره حدوداً بر هم منطبق شوند.

از آن جهت که چرخش زمین عامل یک اینرسی است، آبهای دریاها و جو زمین نمیتوانند این تغییر را سریعاً دنبال کنند. بنابراین لغزش سریع پوسته باعث می‌شود که آبهای اقیانوس‌ها، با موجی با ارتفاع حدود ۲ تا ۳ کیلومتر، قاره‌ها را طی کنند. این موج با سرعتی بیش از سرعت صوت، میتواند ظرف ۳ ساعت از یک طرف قاره آمریکا به طرف دیگر آن برسد. تا زمانی که جو زمین به تعادل برسد، بادهای شدید بنیان‌کن، هر آن چیزی که روی زمین از دسترس آب دور مانده، را از بین خواهد برد. به علاوه این حرکت ناگهانی پوسته زمین، باعث فعال شدن همه آتش‌فشان‌های خاموش نیز خواهد شد.

پس از آن نقاطی که قبلاً به استوا نزدیک‌ بوده‌اند و به یکباره در بالای محور چرخش زمین قرار گرفته‌‌اند، شروع به یخ زدن کرده، و یخهای مناطقی که قبلاً در قطبین بوده‌اند، شروع به آب شدن میکنند. این روند زمان زیادی را نیاز دارد تا دوباره به تعادل برسد.

مثلاً فرض کنید کشور اکوادور یا پرو، که اکنون در نزدیکی خط استوا هستند، یکباره در اثر لغزش پوسته، به قطب جنوب زمین منتقل شوند و ظرف ۴ ساعت همه چیز در آن سرزمین یخ بزند. در مقابل آن چین به قطب شمال منتقل شده، و همه آثار حیات در آن سرزمین، با توفان آب و یا سرمای ناگهانی، از بین بروند.

در مقابل آن بخش‌هایی از آفریقا فقط با زلزله و باد شدید، و احیاناً آتش‌فشان مواجه شوند، و در مسیر حرکت آب نباشند.

هرچند بحث عناصر اربعه بحثی فلسفی است، ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که این چهار عامل، مبنای حوادث طبیعی بودند که تمدن‌های قدیم بشری را نابود کرده‌اند.

طلوع خورشید از مغرب

آنچه شرح داده شد، در‌واقع همان چیزی است که ما اصطلاحاً به آن «طلوع خورشید از مغرب» میگوییم. حرکت ناگهانی پوسته زمین، بر روی مواد مذاب داخل آن، بسته به موقعیت ناظر ایستاده بر روی زمین، میتواند باعث این شود که خورشید بطور ناگهانی از نقطه‌ای طلوع کند که هیچ‌گاه سابقه نداشته است؛ و بعد از چند ساعت بدون طی یک مسیر کامل غروب کند. در روزهای بعد نیز محل طلوع و غروب خورشید در نقاطی در افق خواهند بود که برای هزاران سال آینده ثابت خواهند ماند. بعضی از مناطق زمین نیز ممکن است خورشید را برای چندین ساعت بیشتر از مدت معمول در یک نقطه از آسمان ثابت ببینند.

برگردیم به موضوع پایگاههای زیرزمینی

شخصاً درباره اینکه عامل تغییرات در زمین و وقوع حوادث طبیعی بزرگ چیست، به جمع‌بندی نهایی نرسیده‌ام. آیا تغییرات قطب مغناطیسی عامل شروع کننده آن است؟ آیا پالس‌های خورشیدی بسیار بزرگ، که در فواصل زمانی معین در مدار حرکت خورشید رخ میدهند، میتواند محل قطبهای زمین را تغییر دهد؟ برای نتیجه‌گیری نهایی باید منتظر شواهد تکمیلی آتی بود. البته شواهد تاریخی زیادی گویای این است که اقوام باستانی انفجارهای بزرگ خورشیدی و سیاه شدن آن را گزارش کرده‌اند. فرض اولیه این است که باید خورشید نقش اصلی در تغییرات مغناطیسی زمین و متعاقب آن حرکت پوسته خارجی آن را داشته باشد.

اما آنچه مشخص است این است که نتایج تحقیقات قرن گذشته محققین آمریکایی را به این جمع‌بندی رسانده که وقوع حادثه‌ای در حد توفان نوح، یا حداقل رخداد طلوع خورشید از مغرب، بسیار نزدیک است. لذا آن‌ها اولین کاری که کرده‌اند این است که کل یافته‌ها را محرمانه نگه داشته، و با پخش disinformation سعی در مشغول نگه داشتن مردم کردند. در قدم بعد مقامات نظامی و سیاسی عمده تلاش خود را برای توسعه پایگاه‌های زیرزمینی بزرگ کردند؛ تا هنگام رخداد چنین حادثه‌ای بتوانند بخشی از نخبگان جامعه را برای دهها سال در آنجا محفوظ نگه دارند. راههای ارتباطی زیرزمینی نیز زمانی کارآیی خواهند داشت که به علت تغییر آب وهوا، و تشکیل لایه‌های ضخیم یخ و یا زیر آب رفتن زمین در بالای پایگاه، بتوانند جمعیت ساکن در پایگاهها را به مناطق قابل سکونت روی زمین منتقل کرده؛ و یکبار دیگر تمدن را از اول شروع کنند.

سابقه تاریخی پایگاههای زیرزمینی

اگر در دوره معاصر میتوان چنین نحوه برخوردی به این قضیه را یافت، قطعاً در دوره‌های گذشته نیز این عکس‌العمل، و همچنین دانش وقوع چنین حوادثی، سابقه داشته است. شواهد تاریخی متعددی میتوان یافت که این فرض را تأیید کند.

مثلاً در حدود ۱۲ هزار سال پیش، در نقاط متعددی از ترکیه تا اسکاتلند، غارهایی در زیرزمین حفر شده بودند که مشابه لانه‌های موریانه، چندین طبقه داشتند. فرض اولیه این بود که این سیستم برای حفاظت شهر از دزدان و غارتگران ساخته میشد. در حالی که چنین سیستمی خیلی پیچیده‌تر از آن بود که هدف آن تنها سالم ماندن از حمله غارتگران باشد. برای حفاظت از غارتگرانی که چند روز بیشتر توان اقامت در شهر را ندارند، یک طبقه زیرزمین کافی است. اما مجموعه غارهایی که ساخته شده بودند، میتوانستند جمعیت ساکن را برای مدت طولانی، حفظ کنند. در شرایطی که تابش خورشید بطور غیر معمول خیلی زیاد است و امکان زندگی در اثر گرمای شدید، و یا زلزله و امواج آب و بادهای سهمگین، روی سطح زمین عملی نیست، این غارها میتوانستند مردم را حفظ کنند.

تصویر زیر غارهای شهر زیرزمینی Derinkuyu در ترکیه کنونی را نشان میدهد، که ۱۲ هزار سال قدمت دارد.

ساخت چنین غارهایی به برنامه‌ریزی نیاز دارد؛ و پس از رخداد حادثه طبیعی بزرگ، بعید است که فرصتی برای توسعه چنین شبکه‌هایی باقی‌مانده باشد. احتمال این وجود دارد که ساخت همزمان چنین غارهایی در نقاط متعددی در دنیا، حاصل دانش نخبگان آن دوران درباره حوادث پیش رو، و برنامه‌ریزی آن‌ها باشد. شاید این دانش را از تجربه‌های تاریخی اقوام خیلی قبلتر از‌ خودشان کسب کرده باشند.

روایات اسلامی

در منابع شیعه و اهل سنت، طلوع خورشید از مغرب به عنوان یکی از علائم ظهور امام مهدی، و یا از اشراط الساعة و نشانه های قیامت و پایان یافتن مدت توبه ، بیان شده است. دراین‌باره اگر تمایل داشته باشید، میتوانید تحقیق مستقلی داشته باشید.

اما بطور اجمال، اگر این حادثه را جزء اشراط الساعة فرض کنیم، رخداد آن به معنی پایان یافتن تمدن کنونی بشر،‌ و شروع دوره‌ای جدید خواهد بود. آیا دوره جدید با خلقت آدم و حوای دیگری شروع خواهد شد؟ آیا بازماندگانی از بشرهای موجود، که خود را در این پایگاه‌های زیرزمینی مخفی کرده‌اند، دوره جدید تمدن را شروع خواهند کرد؟ جواب این سؤالات را فقط خدا میداند.

اما اگر طلوع خورشید از مغرب، به عنوان یکی از علائم ظهور باشد، رخداد آن به معنی از بین رفتن همه تمدن نخواهد بود. درباره تغییرات آب و هوایی در شبه جزیره عربستان، و پوشیده شدن صحراها با درختان، نیز احادیث متعددی را دیده‌ام. هرچند تغییر وضعیت پوسته خارجی زمین، تنها راه رخداد این تغییرات آب و هوایی شگرف نیست، اما شواهد فراوانی برای بالا بودن احتمال این فرضیه می‌شود یافت. اگر قطب جدید شمال در خلیج بنگال واقع شود، عربستان در عرض جغرافیایی حدود ۴۵ درجه واقع خواهد شد، و طبعا آب و هوای معتدلی خواهد داشت.

روایت مسیحیت

آنچه انجیل درباره شرایط قبل از بازگشت مسیح شرح داده، با شواهدی که در فوق تشریح شده، تطابق دارد. مثلاً در Joel 2:31 چنین گفته که: «قبل از بازگشت مسیح، خورشید تاریک و ماه به رنگ خون میشود». همانطوری که شرح داده شد، زمانی که خورشید برای مدت کوتاهی تبدیل به Micro-Novae شده، و تابشش صدهزار برابر تابش عادی بشود، تاریک دیده خواهد شد. در چنین شرایطی بلافاصله سطح ماه از شدت گرما مذاب شده و در شب به رنگ خون دیده خواهد شد.

این تابش شدید خورشید میتواند تغییر آنی میدان مغناطیسی زمین را باعث شده، و باعث حرکت پوسته خارجی روی مواد مذاب، و تغییر محل قطبهای کنونی و زلزله‌ها و توفان‌های آتش و آب و باد پس از آن بشود.

بسیاری از روایات شبه‌علمی یا Pseudo-Science، مانند از بین رفتن دایناسورها بخاطر برخورد شهاب‌سنگی بزرگ، برای سرگرم کردن مردم پخش میشود؛ تا آن‌ها را مشغول نگه دارد. فرض رهبران جوامع غربی در دهه‌های گذشته این بود که اگر حقایق به مردم گفته شود، توقع آن‌ها این خواهد بود که دولتها برای نجات همه آن‌ها برنامه‌ریزی کنند؛ و چنین چیزی خارج از توان آن‌ها است. بنابراین با مطالب شبه علمی مردم را سرگرم میکنند، تا فرصتی برای برنامه‌ریزی جهت حفظ بخش محدودی از نخبگان جامعه ایجاد شود.

در پایان

آنچه در این مقاله مختصر گفته شد، بخش بسیار ناچیزی از کل مباحث در این زمینه بود. مطالب بسیاری نگفته باقی‌مانده است و کسی که همت تحقیق داشته باشد، میتواند عمری را در این زمینه صرف کند، و به پایان مباحث نرسد.

برنامه‌ریزی مادی‌گرایان برای سالم ماندن از عذاب الهی لزوماً به معنی این نیست که در عمل به نجات آن‌ها از عذاب الهی منجر شود. قرآن در سوره هود، آیه ۴۳، به نقل از وجود مبارک نوح میفرماید:

قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّـهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ

یعنی در روز عذاب چیزی قادر نخواهد بود که انسان را پناه دهد؛ مگر برای کسی که خدا به او رحم کند. شاید کسانی که خود را در این پایگاه‌های زیرزمینی مخفی کنند، زودتر از کسانی که روی زمین باشند، از بین بروند. الله اعلم.

[1] https://www.cia.gov/library/readingroom/docs/CIA-RDP79B00752A000300070001-8.pdf