مفهوم دولت-ملت
تاریخ نشر:باسمه تعالی
مفهوم دولت-ملت سوءتفاهم مشهوری است که در دوران معاصر جا افتاده است. چنین مفهومی مجازی است و وجود خارجی ندارد. قریه و شهر، اجتماع، و رفتارهای اجتماعی در قبیله و گروه، وجود خارجی داشته، و واقعی هستند. اما دولت-ملت یک مفهوم ذهنی است و در واقعیت جایی ندارد.
استفاده اهل سیاست از مفهوم دولت-ملت، در قرون اخیر، در درجه اول به این منظور بود که یک هویت مجازی برای مردم تحت کنترل خودشان، تعریف کنند؛ تا بواسطه آن بتوانند اداره حوزه نفوذ خود را آسان کنند. در درجه دوم، با این مفهوم میشود یک مدل ساده از عالم به عوام ارائه کرد. اما این مدل ایرادهای اساسی دارد؛ و علاوه بر اینکه باعث گمراهی مردم میشود، خود اهل سیاست را در اتخاذ تصمیمهای کلان سیاسی به اشتباه میاندازد.
عدم کارآیی مدل دولت-ملت در مورد آمریکا بیشتر از بقیه کشورها واضح است. انتظار اینکه این مجموعه مانند یک دولت عمل کند، و مثلاً قراردادهای دولت قبلی را محترم بشمارد، چندان انتظار صحیحی نیست. توضیح درباره این موضوع را با بیان حقایقی درباره جنگ دوم جهانی شروع میکنم.
فروش سلاح به آلمان نازی توسط شرکتهای آمریکایی
در زمان جنگ دوم جهانی، قبل از ورود آمریکا، مشخص بود که دیر با زود، دخالت آمریکا در این جنگ گریزناپذیر است. اما در همان زمان هنری فورد، صاحب کارخانجات اتومبیل سازی فورد، و James Mooney مدیر جنرال موتورز، به پاس خدمات ارزنده آنها برای ساخت ماشین نظامی آلمان نازی، از این رژیم نشان عقاب دریافت کردند.[1] شرکتهایی مانند IBM ماشینهای اداری مورد نیاز آلمان را، حتی در زمان جنگ، تأمین میکردند. شرکت بوئینگ نیز هواپیماهایی را به نام مسافربری میساخت، و به آمریکای لاتین اعزام میکرد. در آنجا این هواپیماها را با اعمال تغییراتی به هواپیمای جنگی تبدیل میکرد و به آفریقا میفرستاد. در قدم بعدی این هواپیماها به آلمان فروخته میشد و از آنها برای بمباران سربازان آمریکایی در اروپا استفاده میشد. شرکتهای پپسی و کوکاکولا نیز نوشیدنیهای سربازان آلمانی را تأمین میکردند.
از همان زمان واضح بود که نمیشود چنین مجموعهای را با مدل ناقص دولت-ملت مدلسازی کرد. واقعیت موجود این کشور این است که صاحبان سرمایههای بزرگ، مافیاهای بزرگ، گروههای شیطانی، و ماجراجویان بسیاری، از سراسر دنیا، به این سرزمین آمدهاند؛ و از منابع سرشار این سرزمین و استعدادهای مردم آن برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند. هر کدام از این گروههای قدرت برای خودش کار میکند و هیچ تعهد و علقهای نسبت به بقیه این مجموعه ندارد.
نقش شرکتهای بزرگ در دولت آمریکا
به عنوان نمونه پاتریک شاناهان، وزیر دفاع برکنارشده آمریکا، که قبلاً از مدیران شرکت بوئینگ بوده، در دوره تصدی خود دنبال فروش هواپیماهای بوئینگ به نیرویهای نظامی بود.[2] جانشین بعدی وزارت دفاع، Mark Esper، قبلاً از مدیران شرکت Raytheon بود.[3] بعضی از تحلیلگران سیاسی، این تغییر را به عنوان معرفی کابینه جنگی دانستند و بعضی دیگر آن را اخراج افراد جنگطلب معرفی کردند. اما واقعیت این است که هر دو شرکت بوئینگ و Raytheon از شرایط جنگی استقبال میکنند و در چنین شرایطی میتوانند بازار پررونقی برای محصولات بدون مشتری خود پیدا کنند.
دلیل عزل و نصبهای اخیر در آمریکا
ظاهراً دلیل اصلی این تغییر این است که ملیگرایان آمریکا به نیروی زمینی بیشتر از بقیه نیروها اطمینان دارند.[4,5] گلوبالیستها در نیروهای دریایی و هوایی نفوذ وسیعی دارند و از دولت غیرنظامی تبعیت نمیکنند. به همین دلیل ترامپ Mark Esper که وابسته به نیروی زمینی است، را به جانشینی وزارت دفاع گمارده است.
سهشنبه گذشته پمپئو، وزیر خارجه، به مقر فرماندهی مرکزی عملیات ارتش، U.S. Central Command (Centcom)، رفت و با فرمانده سنتکام، ژنرال McKenzie، ملاقات کرد؛ و خبر آن از طریق رسانهها پخش شد.[6] قبلاً در یک پست تلگرام درباره تلاش این فرمانده گلوبالیست برای شروع جنگ با ایران نوشته بودم.[7] پمپئو در این دیدار فرمانده سنتکام را از تخطی از دستورات رئیسجمهور برحذر داشت و عدم قصد ترامپ در راهاندازی جنگ را به او اعلام کرد.
مدل دولت-ملت عامل اشتباه در محاسبات سیاسی است
یکی از موضوعاتی که در ایران بهانه عدم مذاکره با ترامپ اعلام میشود، خروج آمریکا از برجام است، و این مطلب در مذاکرات رهبر ایران با نخست وزیر ژاپن نیز مطرح شد. فرض رهبران ایران این است که دولت کنونی آمریکا باید به قراردادهای دولت قبلی احترام بگذارد. در حالی که رهبران کنونی آمریکا، دولت قبلی را عامل گلوبالیسم و دشمن خود میدانند؛ و دنبال محاکمه و اعدام رئیسجمهور قبلی خود هستند. بنابراین تعهدی برای معتبر دانستن توافقات دولت قبلی ندارند.
مدل دولت-ملت اساساً اعتباری برای گروههای شیطانی و مافیاهای قدرت جهانی نیز ندارد. اگر منافع این گروهها اقتضا کند، عملیات خود را به هر سرزمینی که لازم باشد، انتقال میدهند. حتی این گروهها ممکن است در بدنه سیاسی ایران، و یا هر کشور اسلامی دیگر نفوذ کنند و از طرف دولت ایران قراردادهای تعهدآوری را امضا کنند. امکان نفوذ افراد وابسته به سازمانهای اطلاعاتی خارجی، مانند بنیصدر، و یا فراماسونها و شیطانپرستها، همیشه وجود دارد. آیا قراردادهایی که چنین افرادی امضا کنند، حتی پس از عزل آنها و اثبات خیانتبار بودن آن قراردادها، قابل ابطال نباید باشند؟
[1] WHO PAID FOR THE WWII? http://paulaliebe.com/blog/2019/04/17/who-paid-for-the-wwii/
[2] U.S. Navy official sees more orders for Boeing P-8A in coming months https://www.reuters.com/article/us-france-airshow-boeing-p8/u-s-navy-official-sees-more-orders-for-boeing-p-8a-in-coming-months-idUSKCN1TH09J
[3] Who is Mark Esper, Trump’s new acting secretary of defense pick? https://www.foxnews.com/politics/mark-esper-acting-secretary-of-defense
[4] نقش توپخانه در جنگهای آینده https://shakeri.net/4662
[5] آمریکا برای حکومت نظامی آماده میشود https://shakeri.net/4017
[6] Pompeo at Centcom: 'Trump does not want war' with Iran https://thehill.com/policy/defense/449109-pompeo-at-centcom-trump-does-not-want-war
با سلام.
شما فرمودید قبیله، روستا و ... وجود خارجی دارند و واقعی هستند اما دولت ملت یک مفهوم ذهنی است. کجای این مفهوم ذهنی است؟ تعریفتان از این مفهوم چیست؟ اگر با جملات قبلتان بسنجیم پس با باید بگویید ملت ذهنی است. که البته به نظرم نادرست است چون همان طور که روستا و شهر بر اساس یک سری اشتراکات یک هویت دارند و واقعی گرفتید، در مقیاس بزرگتر نیز بر اساس اشتراکات فرهنگی، تاریخی و ... یک ملت تعریف میشود. نمونه بارز آن مشروطهخواهی در ایران بود که متاسفانه عدهای که به هر طریق با پهلوی مشکل دارند، مفهوم دولت ملت را به پهلوی نسبت داده و فوری آن را میکوبند.
در جاهای دیگر فرمودید گلوبالیستها با سیاستهای مهاجرتی سعی در از بین بردن مفهوم ملت کردهاند. درستِ از نظر نژادی و ... این مفهوم از بین میرود و خیلی وقت است که بیاهمیت شده ولی فرهنگ غالب حفظ شده است. برای مثال در کشور انگلیس همه نوع نژاد و رنگی زندگی میکنند شاید دیگر یک بریتیش خالص پیدا نشود ولی حتی همان مهاجرانش به دولت استعمارگر کشور انگلیس خدمت میکنند و خودشان را انگلیسی میدانند. برای مثال شهردار لندن که با اینکه پاکستانی و مسلمان است تعصب شدیدی روی شهر لندن و کشور انگلیس دارد.
از نظر بنده این مفهوم نه تنها غیر واقعی نیست حتی تبدیل به مفهومی جهانی و فارغ از مرز و جغرافیا شده است. چون بعد فرهنگی آن توسط رسانهها گسترش پیدا کرده است. خیلیها در ایران ساکناند ولی کاملا آمریکایی زندگی میکنند. شما یک سری به مناطق مرفهنشین تهران بزنید چیزی به اسم فرهنگ ایرانی-اسلامی نمیبینید، کاملا غربی و آمریکایی است. یا مثال بهتر به قول یکی از اساتید بزرگ اینجا، دانشگاهیان تمام وقت و انرژی خودشان را میگذارند تا مقاله بدهند و این مقاله مشکل بهروز کشورهای غربی را حل میکند و حتی در دراز مدت به درد ما نمیخورد. پس دارند به دولتهای غربی مانند آمریکا خدمت میکنند. خود دولتهای ما در چشماندازشان تعریف میکنند که در منطقهی مورد نظرشان (از مالزی تا مدیترانه!!!) میزان مقاله باید از همهی آنها بیشتر باشد ولی مسائل ابتدایی مملکت را حل نمیکنند مثلا ما در بعضی شهرها مشکل کمبود آب داریم ولی ۱۰ الی ۱۵ سال است که در شبکه آبرسانیشان حدود ۲۵ تا ۳۰ درصد هدررفت آب وجود دارد. یادمه یک سال شیب افزایش رتبهشان داشت کم میشد!!! کلیها را توبیخ کردند بعضیها را اخراج کردند. پس این دولتها دغدغهشان چیست؟ خدمت به دول غربی. جالب است که دولت - ملت های ترکیه و عربستان هم به روند ما پیوستهاند. مثلا در عربستان هزینههای هنگفتی میپردازند تا اساتید بزرگ اروپا و آمریکا به دانشگاهشان بیایند و در آن جا مقاله ثبت کنند تا رتبه علمیشان بالا برود. خب درستِ آنجا لباس و نژادشون و ... حفظ شده یا مهد دین اسلام باشه ولی دولت و ملتش دارند غربی و امریکایی میشوند.
البته سخن شما درست است که گلوبالیستها و صاحبان زر و زور و تزویر این چیزها برایشان مهم نیست و دنبال اهداف خودشان هستند و مفهوم جغرافیایی، نژادی و ... در مدلهای سیاسیشان کاربردی ندارد اما از دیدگاه بنده، از نظر فرهنگی و در بعد جهانی دارند از مفهوم دولت-ملت جدیدی استفاده میکنند.
ضمن عرض سلام،
۱- زمانی بود که استعمارگران سیاست تفرقه انداختن را دنبال میکردند و به همین دلیل تبلیغ آنها در هر سرزمینی این بود که مردم آنجا ملتی مجزا هستند و هویتی جدا دارند. آنها با همین سیاست موفق شدند سیطره خود را بسط دهند. حتی در اوایل انقلاب، سعی کردند با همین سیاست کاری کنند که ایران تجزیه شود، و لذا خلق عرب و خلق ترکمن و خلق کرد را تبلیغ میکردند.
۲- اما گلوبالیستها دیگر به این مفهوم احتیاجی ندارند، چون سلطه فکری خود را بر بسیاری از مناطق دنیا، مثل اروپا، کامل مییابند. لذا دنبال کمرنگ کردن مفهوم ملت ، به کمک تغییر ترکیب جمعیتی و آمدن مهاجران، هستند.
۳- آنچه که درباره سبک زندگی غربی در ایران فرمودید، شخصا به عنوان شاهدی بر اعتباری بودن مفهوم ملت میدانم. معیاری که واقعا مردم را از هم متمایز میکند، اعتقادات دینی است. اعتقادات دینی است که مرز و جغرافیا ندارد.
۴- شهردار لندن شتر-گاو-پلنگی است که برای سرکوب اعتراضات مردمی اختراع شده است. در لینک زیر بیشتر توضیح دادهام:
جناح چپ آمریکا برای جنگ خیابانی آماده میشود
با سلام
حرفتان درباره ملت-دولتهای نسبتا جدید تا حدی صادق است اما درباره ملل کهنتر میتوان گفت که میشود نوعی فرهنگ ملی در آنها شناسایی کرد که در گذر قرنها کمابیش مشابه مانده و از آن بعنوان امری ملی نام برد.
صدالبته ملت همانند اکثر ساخته های ذهن ما امری اعتباری است اما اصالت این اعتبار در ملل مختلف متفاوت است.بخصوص در آندسته از ملل کهن که به وسیله دین و اساطیرمشترک قوام یافته اندملت امری واقعا اصیل است
از جمله ایران هندوستان چین فرانسه از ۱۰۰۰م. به بعد ژاپن از ۷۰۰م. به بعد ترکیه از عثمانی به بعد و...
مثلا در چین علیرغم سلطه کمونیسم و انقلاب شدید جوهره ملی هنوز حفظ شده است
البته میتوان گفت که فرهنگ ملی در معرض تخریب است اما اینکه بگوییم هرگز نبوده است نوعی کم لطفی است
ضمن عرض سلام،
چندین سال پیش یک فیلم سینمایی دیدم به نام «Hot Rod 2007» ماجرای فیلم درباره پسر یتیمی بود، که به او گفته بودند پدرش یک stuntman، یا قهرمانی که کارهای خطرناک فیلمها را انجام میدهد، بود؛ که در حین اجرای عملیات خود کشته شد. او هم میخواست نام و آوازه پدر را زنده کند و به انجام کارهای خطرناک روی آورد. در نهایت مادرش، که جان پسر را در خطر میدید، واقعیت را به او گفت. پدر او در مسابقه کیکخوری در اثر شدت خوردن خفه شده بود و شرکت در این مسابقه تنها کار بزرگ زندگی او بود.
بعضی وقتها که به نوستالژی درباره اساطیر ملی کهن برخورد میکنم، یاد این فیلم میافتم.
هرچند وجود میراث فرهنگی کهن قابل انکار نیست، اما تطبیق آن با مرزهای کنونی هر کشور و اقوامی که در آن زندگی میکنند، نیاز به این دارد که قوه متخیله را بکار بگیریم.
ببینین من حرف از ملتها به طور کلی نمیزنم. بخصوص مللی که در 100 سال اخیر تشکیل یا بازسازی شده اند و ساخت و بازسازی آنها منجر به جنگهای خونین جهانی شده.
حرف از ملت ژاپن و ایران و هند و چین و برخی ملل اروپا و خاورمیانه میزنم
اون وجهی از حرفی هم که زدین کاملا درست است.
ملی گرایی ایرانی مستلزم پذیرش این حقیقت است که کشور بزرگ ایران شامل تمام ممالک ایران بزرگ کهن است.
فرهنگ ملی هم صرفا شامل اساطیر نمیشود. مثلا در ایران فرهنگی است که در اقوام و قبایل، در زبانهای مختلف، هنرها، آیینها و مراسمات اجتماعی و سنتهای کهن و حتی اندیشه ها و فرقه های دینی ایرانی وجود داشته است.
برای مثال سنت پاکدامنی و حجاب و عفاف در ایران فراتر از اسلام هم میرود و شما در جایجای شاهنامه و همچنین تواریح مورخین آنرا میتوانید ببینید.
حتی وقتی تاریخ ایران باستان را میخوانیم(البته تاریخ حقیقی، نه آن چهره لیبرال و غرب پسندی که شوینیستهای پهلوی از کورش ساخته اند) از شباهت آن به ایران پس از اسلام متحیر میشویم.
برای مثال شما برخورد غیرتمندانه و ضد شِرک داریوش هخامنشی با کاهنان و انبیای بعل و مردوک را در کتاب دانیال نبی بخوانید.(دانیال در چاه شیران)
با عرض سلام و ضمن تشکر از پاسختان.
استعمارگران هنوز به دنبال تجزیه هستند شاید اوایل انقلاب زورشان نرسید ولی همچنان به دنبال تجزیه کشورهای بزرگتر هستند. شما در برنامههای شبکههایی مانند BBC این مسائل را هنوز میبینید و برای مقابله، تقویت هرچه بیشتر پیوندهای ملی لازم است.
نمونه عملیاتی تلاش برای تجزیه هم در عراق شاهد بودیم.
نفوذ فرهنگ غربی به دلیل کمرنگ شدن فرهنگ ملی خودمان و دلیل آن هم به قول مک لوهان که نظریه دهکده جهانی را ارائه داد چیزی جز رسانه نیست و نمیشود دال بر اعتباری بودن ملت دانست چون همین اتفاق دارد برای اعتقادات دینی هم میافتد. شما در ایران شاهد کاهش بیسابقه اعتقادات واقعی دینی هستید. دلیل اصلی آن از نظر بنده ریاکاری مسئولین و خود مردم و در مرحله دوم تهاجم رسانههاست. خود خبرگزاریهای داخلی دارند از بیدین شدن، تغییر دین دادن به ادیان قبلی و فرقههای ضاله گلایه میکنند پس آیا اینجا هم میشود گفت اعتقادات مانند فرهنگ ملی اعتباریست؟
دیدگاه شما درباره اساطیر و مقایسه با آن فیلم واقعا کملطفیست. صرفا به عنوان حس خاطره انگیز و کمبود در گذشته نگاه نکنید. در اسطوره مدلسازی علمی وجود دارد. برای مثال ایرانیان قدیم برایشان سوال بود که چگونه آتش به وجود آمد؟ گذشتگان پاسخ دادند وقتی هوشنگ برای دفاع از خود در برابر ماری متهاجم سنگی پرتاب کرد در اثر برخورد، آتش کشف شد. یا مثالهای فراوان در اساطیر یونان باستان میبینید. آنها حرکت سیارات را بر دوش ارابه و گاو مدلسازی میکردند، بعد از آن آقای نیوتن آن گاو را برداشت و نیروی گرانش را جایگزین نمود و آقای اینشتین با خمیدگی فضا-زمان توجیه کرد.
همچنین ما در اساطیر کلی اخلاق پژوهی داریم نمونه بارز آن مبارزه با بیگانگان متهاجم است که نویسندگان مشروطه از شاهنامهخوانی مبارزان در قهوهخانههای تهران و تبریز نام بردهاند.
مقایسه گنجینه عظیم اسطورههای هر ملتی با مثال پرخوری کیک واقعا کملطفیست.
در مورد شهردار لندن هم ظاهرا باید بیشتر مطالعه کنم.
ضمن عرض سلام و تشکر،
آنچه که فردوسی از اسطورههایی مانند رستم و سهراب تعریف کرده، از مثال پرخوری کیک خیلی غلیظتر است. مثلا چنین گفته:
ازين دو يکي را نجنبيد مهر
خرد دور بد مهر ننمود چهر
همي بچه را باز داند ستور
چه ماهي به دريا چه در دشت گور
فردوسی میگوید خر و قاطر هم بچه خود را تشخیص میدهند و فهم رستم در حد قاطر هم نبود.
بقیه قصه سهراب از این هم رقتبار است: اینکه کسی دست به یک حرکت نظامی بزند، و کشتار کند، بدون اینکه بداند برای چه این کار را میکند.
هرچند مطالعه این اساطیر خالی از فایده نیست، اما با اینها نمیشود هویت ملی تعریف کرد.
در مورد کاهش اعتقادات دینی، دلیل اصلی این است که عوام اعتقادات دینی را به سنتهای اجتماعی و میراث پدران خود گره زدهاند. خط تبلیغی دشمنان دین این است که با تبلیغ مدرنیته، این احساس را در عوام بوجود بیاورند که دین جزء سنتهای پوسیدهای است که برای تجددگرایی، باید از آن فاصله بگیرند.
راه مقابله با این کار این است که عدم تلازم دین و سنتهای اجتماعی به عوام نشان داده شود.
اینکه دین با سنت در ارتباطی عمیق است جای انکار ندارد. جدا کردن دین از سنت برای حفظ آن و تطبیق با مدرنیته همان رهاوردی را به همراه دارد که روشنفکران دینی با خود آوردند. به شریعتی و سروش و دیگران نگاه کنین... پله پله دین را در راه مدرنیته تقلیل دادند تا اینکه آخرسر جز پوسته ای از آن نماند.
مشکل از خود تجدد و مدرنیته است و همچنین جادوی رسانه ها وگرنه بسیاری از سنتهای ما قدرتمندتر از این هستند که از بین بروند یا بپوسند و اینکه کسی هم گمان کند میتواند با جدا کردن دین از سنت آنرا نجات دهد، بر او همان میرود که بر بقیه نواندیشان دینی در این قرن اخیر رفته است.
این داستان ابتدا از مبارزه با خرافات شروع میشود و نهایتا به مبارزه با الهیات خاتمه می یابد.
صدالبته سنتهای ماُ هرچند به دلایل درونی و بیرونی به قدرتمندی گذشته (مثلا دوره صفوی یا دوره مغول یا قبل از آن) نیستند، اما اگر آماج حملات مدرنیستها قرار نمیگیرفتند و به آنها توجه میشد میتوانستند با منطق درونی خود با مدرنیته هم کنار بیایند و رشد کنند و مسایل ما را حل کنند.
اینکه هنوز هم میتوانند یا نه، امری است که جای تفکر بسیار دارد، بسیاری از صاحبنظران سنتهای اصیل ما را از دست رفته میدانند و احیای آنها را منوط به رخدادی بزرگ و شگرف است. رخدادی تاریخساز که در حد ظهور یک نبی جدید باشد(که البته با وجود خاتمیت این امر منتفی است اما خود واقعه در این حد باید قدرتمند باشد)
هرچند عقل من چنین رخدادی بعید به نظرش میرساند، اما دل و ایمانم به آن امیدوار است و حس میکنم چنین چیزی به زودی رخ خواهد داد و ما با آن خواهیم زیست و معنای حقیقی زندگی را در عصر جدیدی از ایمان خواهیم آموخت.
ضمنا فرهنگی باستانی و اسلامی ایران را نه به خاطر ملی بودن، که به خاطر پاک و مومنانه بودنش است که دوست دارم.