باسمه تعالی

اگر از هرکدام ما بخواهند، میتوانیم نام چند نفر را ببریم که در جوانی ذهنی فعال و انقلابی داشته‌اند، و بجای اینکه وقت خود را در دانشگاه تلف کنند، مستقیماً سراغ عملی کردن ایده‌های درخشان خود رفته‌اند. استیو جابس مدیر اپل، زوکربرگ مالک فیسبوک، بیل گیتس میکروسافت، و خیلی نامهای دیگر در بین مردم معروف هستند. اما چند نکته هست که کمتر کسی آن را به جوانان میگوید:

نکته اول:

بخشی از این داستان‌ها برای پوشاندن واقعیت هستند. مثلاً سازمان تحقیقات نظامی DARPA سالها برای توسعه یک سیستم جمع‌آوری اطلاعات از تولد تا مرگ، به نام Lifelog، سرمایه‌گذاری و تحقیق کرده، و بعد آن را تحت عنوان یک شرکت خصوصی، به نام فیسبوک، معرفی میکند، تا حساسیت جامعه برانگیخته نشود. داستان‌بافی درباره «رویای آمریکایی» مثل گرد و خاکی است که برای مخفی کردن واقعیت به پا میکنند.

نکته دوم:

هر کدام از زمینه‌های علمی و فنی برای خود عالم مستقلی دارد و آن‌ها را نباید با هم قیاس کرد. به عنوان نمونه با داشتن یک ذهن فعال و ۲-۳ سال مطالعه و تلاش، ارائه یک محصول انقلابی در دنیای کامپیوتر شدنی است. اما کشف یک داروی جدید و یا محصولی در زمینه پزشکی و ژنتیک، به دهها سال دود چراغ خوردن و مطالعات عمیق و زحمت فراوان نیاز دارد. میزان هوش فرد هر چقدر که بالا باشد، نمیشود در یک بازه زمانی کوتاه، کاری انقلابی کرد.

نکته سوم:

در دنیای امروز افراد زیادی را می‌شود یافت که در اوایل جوانی ایده‌ای را توسعه داده‌اند و توانسته‌اند آن ایده را به کسب و کار موفقی تبدیل کنند. بعضی از این افراد حتی وقت خود را برای تحصیل در دانشگاه تلف نکرده‌، و مستقیم سراغ تبدیل ایده خود به یک محصول رفته‌اند. بعضی از بزرگان سیلیکون‌ولی نیز همین روش را بجای اتلاف وقت در دانشگاه توصیه می‌کنند. اما همان افراد لازمه این کار را انتخاب پروژه، و مدیریت آن، تحت نظارت راهنما و پیر این طریقت، و یا به اصطلاح یک Mentor، میدانند. این راهنما باید قبلاً تجربه چند پروژه موفق را داشته باشد.

بهرحال آدم باید یا تجربه لازم برای توسعه یک محصول و راه‌انداختن کسب و تجارت بزرگ، را خود کسب کند، و یا از تجربه دیگران استفاده کند. دست به کار بزرگ زدن بدون تجربه، احتمال شکست‌های بزرگ را زیاد میکند. داشتن تجربه و دانش فقط این احتمال را کم میکند، و همه باید بدانند که ضمانتی برای موفقیت وجود ندارد.

فیلم ذیل درباره ماجرای زندگی یک دختر جوان به نام Elizabeth Holmes است، که در ۱۹ سالگی اقدام به تاسیس شرکتی به نام Theranos کرده، برای پیشبرد پروژه خود سرمایه‌های زیادی جلب میکند. همه نشانه‌ها حاکی از این بود که استارت‌آپ او چیزی در حد اپل و میکروسافت خواهد شد و افراد زیادی در این شرکت سرمایه‌گذاری کردند. کار شرکت او به جایی رسید که ارزش سهام آن به ۹ میلیارد دلار رسید.

اما مشکل اصلی این بود که محصولی که قرار بود تولید شود، از نظر فنی عملی نبود. فشار زیاد به محققین شرکت برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده، به خودکشی بعضی از آن‌ها منجر شد. علیرغم همه فشارها نتیجه مورد نظر حاصل نشد. این خانم برای مشغول کردن سرمایه‌گذارها مجبور بود دروغ‌ بگوید و سر آن‌ها را گرم کند تا فرصتی برای تیم تحقیقاتی پیدا شود.

در نهایت دروغ‌ها برملا شده، شرکت ورشکست شد و این خانم احتمالاً بقیه عمر خود را در زندان خواهد گذراند.