باسمه تعالی

اختراع سینِما و صنعت فیلم‌برداری در آستانه قرن بیستم به ظهور و شکوفایی شاخه‌ای از هنر منجر شد که به هنر هفتم معروف شد. کسانی هم که در فیلم‌های سینما و بعداً تلویزیون نقش بازی کردند، به هنرپیشه معروف شدند. در اینکه سینما همه هنرهای قبلی را به خدمت گرفت و ارزش جدیدی به آن‌ها افزود، بحثی ندارم. اما درباره اینکه آیا می‌شود نقش بازی کردن در این صنعت را هنر نامید، حرف دارم.

زندگی همه ما پر از صحنه‌هایی است که در آن نقش بازی میکنیم. بازی کردن:

  • نقش یک خیّر نیکوکار توسط یک آدم خسیس که میخواهد خود را از زخم زبان مردم راحت کند؛
  • یا بازی کردن نقش یک تحلیلگر سیاسی توسط کسی که در عالم واقعیت هیچ چیزی ورای قیمت سیب‌زمینی و نخود و لوبیا توجهش را جلب نمیکند؛
  • یا بازی کردن نقش یک عارف توسط کسی که ذاتش به یک آدم‌خور بیشتر شبیه است؛
  • یا بازی کردن نقش یک پهوان شجاع برای کودکان توسط پدری که از همه چیز و همه‌کس میترسد؛
  • یا بازی کردن نقش یک آدم خوش‌مشرب و شاداب توسط کسی که عمیقاً دچار افسردگی روحی است؛

فقط نمونه‌هایی از هزاران نقشی است که همه ما در طول روز بازی میکنیم. هنرپیشه سینما فقط کسی است که از کاری که همه مردم در آن استاد هستند، میتواند پول و شهرت کسب کند. اگر اعتباری برای این افراد بتوانیم قائل شویم، فقط از این بابت است که میتوانند از چیزی که اینقدر پیش‌پا افتاده و عادی است، پول و شهرت بسازند. بخشی از این هم نه هنر بازیگر، بلکه نقص مردم است. چندی پیش خبری خواندم درباره افرادی که یک کانال اینترنتی ایجاد میکنند و وعده‌های غذایی خود را در جلوی دوربین صرف کرده و صدها هزار نفر حق اشتراک آن کانال را میپردازند تا آن را روزانه تماشا کنند. صاحبان این کانالها هم نه آدمهای فوق‌العاده زیبا و نه شهیر هستند، بلکه همان غذای عادی متداول را به همان روش متداول مردم صرف میکنند.

آنچه در اینجا عرض کردم مطلب تازه‌ای نیست و در فیلم‌های متعددی در تاریخ سینما، درباره ایرادات حرفه بازیگری، و یا به تعبیر غلط هنرپیشگی، بحث شده است. تعدادی از این فیلمها بازیگرانی را به تصویر کشیده‌اند که آنقدر نقش‌های متنوع بازی کرده‌اند که دیگر قادر نیستند خود را تعریف کرده، بین خود و نقش‌هایی که بازی میکنند فاصله ایجاد کنند. در بین فیلمهای ایرانی نیز فیلم هنرپیشه، با بازیگری اکبر عبدی چنین محتوایی داشت.

چرا بازی نکردن هنر است؟

پیدا کردن جواب این سئوال بسیار آسان است:

  • اولین باری که برای یک اظهار نظر یک خطی سیاسی، در حد یک توئیت ساده، مجبور شدید چند روز وقت خود را صرف خواندن اخبار و مقالات سیاسی و جستجو در کتاب‌های تخصصی این رشته کنید، جواب را با تمام وجود درمی‌یابید. اگر آدم نظر سیاسی میدهد، باید واقعاً برای آن مطالعه کرده باشد و روشمند به آن نظر رسیده باشد.
  • وقتی که بدانیم تا خیرخواه همه نباشیم حق نداریم خود را صالح معرفی کنیم، اینکه خود را در این زمینه گول نزنیم، هنر است.
  • لاف شجاعت زدن و ادعای اینکه تا آخرین نفس و آخرین قطره خون خود پایمردی میکنیم، آسان است. اما پایمردی در میدان عمل و خود را نباختن هنر است و کار هر کسی نیست. اگر آدم میخواهد شجاع معرفی شود، حداقل باید از مرگ نترسد.

سابقه این مطلب در تاریخ و ادبیات

در بین قصه‌‌های تاریخی میشود صدها روایت پیدا کرد که ماجرای گفتگو و تقابل بین دو نفر را شرح میدهد و یکی از طرفین با قبول نقص‌های خود اعتراف میکند که «گفت شیخا هرآنچه گویی هستم» اما بعد اضافه میکند که «آیا تو چنان که مینمایی هستی؟» تذکر این مطلب به آن آدم ظاهرالصلاح باعث میشود که او به محاسبه نفس مشغول شود و خود را در حال بازی کردن نقش و تقلبی بیابد. صرفنظر از اینکه کدام این قصه‌ها واقعی و یا تخیلی است، احتمالا چنین ماجرایی هزاران بار در طول تاریخ رخ داده است. آنچه که از این قصه‌ها میشود برداشت کرد این است که نقش بازی کردن هنر نیست، بازی نکردن هنر است.

آنچه که واقعاً هنر است و کمتر کسی توان آن را دارد، این است که آدم سعی کند خودش باشد و نقش بازی نکند. هنر این است که آدم هرچه می‌نماید باشد.