نظر پروفسور شیلر درباره رواندرمانی غربی
تاریخ نشر:باسمه تعالی
قبلاً در مقاله دیگری درباره رواندرمانی غربی مطالبی را نوشته بودم. غیر علمی و مضحک بودن روشهای بکار گرفته شده در روان درمانی غربی و یا به اصطلاح Psychiatry در غرب نیز از دید اهل فن مخفی نمانده است و این حرفه مخالفان فراوانی دارد. اما به دلیل اینکه سود شرکتهای دارویی در این است که هر از چند گاه یک بیماری روانی جدید اختراع شود و فرصتی برای عرضه داروهای جدید و ایجاد بازار دیگری برای فروش این داروها پیش آید، این حرفه توانسته بکار خود ادامه دهد. پروفسور Jeffrey Schaler که استاد روان پزشکی در یک دانشگاه آمریکایی است، روان درمانی غربی را در چند دقیقه تشریح کرده و بیاعتباری آن را نشان داده است. فیلم این سخنرانی در ذیل این مقاله قابل مشاهده است و خلاصه صحبتهای ایشان را نیز آورده ام.
خلاصه مطالب بیان شده:
بحث درباره روان درمانی یک بحث علمی نیست، بلکه بحث اعمال قدرت است. اگر درباره موضوعی یک روانپزشک نظر شما را تأیید کرد، این زمانی است که باید درباره موضع خود بیشتر فکر کنید. چون احتمالاً طرز تفکر شما ایراد پیدا کرده است. روان درمانی به جای اینکه یک رشته علمی باشد، یک فرقه انحرافی است.
ایرادهایی که با اطمینان میتوانیم بگیریم به این شرح است:
روان درمانی ادعا میکند که اگر در عکس هایی که با کمک MRI وبا سیتیاسکن اختلالهایی مشاهده شد، میتوان از این اختلالها به وجود بیماریهای روانی پی برد. این ادعا بیاساس است. نه از روی تحلیل عکس مغز و نه از روی تحلیل مایعات بدن مانند خون میشود به وجود بیماری روانی پی برد.
روانپزشکان مجبورند کتاب بیماریهای خود را اختراع کنند، چون پاتولوژیستها چنین بیماریهایی را به رسمیت نمیشناسند. کتاب Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM) فقط یک افسانه و یک اثر تخیلی است.
تفاوت بیماریهای ذکر شده در کتابهای علمی درباره بیماریها با این کتاب این است که بیماری واقعی را میشود در اتاق تشریح و نتایج آزمایشگاهی یافت. اما بیماری روانی را نمیشود با آزمایش بر روی جنازه بیمار یافت.
بیماری روانی از روی نحوه عمل فرد تعریف میشود. اما نشانههای بیماری واقعی را میشود در بدن بیمار پیدا کرد. بگذارید این قضیه را از زاویه دیگری ببینیم: برای پیدا کردن علایم یک بیماری واقعی فقط به یک نفر بیمار نیاز داریم. اما بیماری روانی جایی قابل تعریف است که حداقل دو نفر داشته باشیم که یک نفر از نحوه عمل دیگری راضی نیست. اگر شما در یک جزیره تنها زندگی کنید، میتوانید مبتلا به یک بیماری واقعی، مانند سرطان، بشوید، اما بیماری روانی نمیگیرید. چون بیماری روانی درواقع اسم دیگری برای تنازع بین آدمها در یک اجتماع است و وقتی کسی به داشتن بیماری روانی متهم میشود که دیگران که از او قویتر هستند، رفتار او را نپسندند. متهم کردن دیگران به داشتن بیماری روانی در کل تاریخ به عنوان یک سلاح استفاده میشده و میشود. وقتی افراد یک اجتماع از دست هم عصبانی میشوند، بعضی از آنها حریف خود را به داشتن یک بیماری روانی متهم میکنند. آیا میتوانید تصور کنید که وقتی دو نفر با هم دعوا میکنند، یک نفر دیگری را به داشتن دیابت متهم کند؟ همین مطلب فرق بیماری واقعی را با بیماری روانی تصنعی مشخص میکند.
دعوای مردم در اجتماع هیچ ربطی به مبتلا شدن به بیماری واقعی ندارد. اما بیماریهای روانی تعریف شده در DSM تنها جایی تشخیص داده میشود که کسی باشد که حکم به مبتلا بودن فرد به این بیماریها بدهد.
تنها راهی که در روان درمانی غربی برای مداوا کردن بیماریهای روانی وجود دارد تنبیه است. در دادگاه اگر متخصص روان درمانی تشخیص دهد که مجرم مبتلا به یک بیماری روانی است، او را بجای زندان به آسایشگاه روانی میفرستند. آیا تا بحال دیدهاید که قاضی مجرمی را به خاطر داشتن سرطان، بجای زندان به بیمارستان بفرستد؟ من گواهی میدهم که تنبیه شدن در آسایشگاه روانی به مراتب سختتر از زندان است. در زندان اگر طرز فکر زندانی مطابق آن چیزی که اولیاء زندان مایلند نباشد، او را تنبیه نمیکنند و آزادیها و حقوق او از او گرفته نمیشود. اما در آسایشگاه روانی فرد میتواند از هرگونه حقوق فردی محروم شود تا طرز فکر او دقیقاً همان بشود که روانپزشکان میپسندند.
فرق دیگر بیماریهای واقعی با بیماریهای تخیلی روانی این است که بیماری که مبتلا به بیماری واقعی مانند سرطان است را با تنبیه درمان نمیکنند. اما بیماریهای روانی را با روشهایی مانند شوک درمانی، که درواقع یک تنبیه است، درمان میکنند.
تعریف بیماریهای واقعی در همه جای دنیا یکنواخت است. اگر کسی در آمریکای شمالی سرطان پوست بگیرد و بعد به هند برود، پزشکان آنجا نیز با مشاهده علایم همان تشخیصی را میدهند که در آمریکا داده شده است. تعریف بیماری واقعی تحت تأثیر فرهنگهای مختلف قرار نمیگیرد. اما بیماری روانی چنین نیست. به عنوان مثال اگر در صومعه های هیمالیا کسی برای سالهای متمادی اعتکاف کند، در آنجا به عنوان یک قدیس شناخته میشود. اما اگر همان فرد را به واشنگتن بیاورید، او را سریعاً به آسایشگاه روانی، برای درمان مالیخولیا، میفرستند. فرض کنید مسیح یا بودا همین امروز در آمریکای شمالی رَجعت کند. تنها چیزی که میتوان انتظار داشت این است که او را به یک آسایشگاه روانی بفرستند و با داروهای روانگردان کاری کنند که هرچه گفته را فراموش کند.
متخصصین روان درمانی جانشینان همان کسانی هستند که در چند قرن پیش در اروپا تفتیش عقاید را انجام میدادند. مکتب روان درمانی همان ماموریتی را دارد که گشتاپو در زمان نازیهای آلمان داشتند و اگر مقابله با آنها را جدی نگیریم، همان بلایی را به سر بشریت میآورند که نازیها آوردند.