باسمه تعالی

در مقدمه و معرفی وبلاگ عرض کردم که حرف درست زدن کار مشکلی است و نیاز به مطالعه و تجربه دارد. از طرف دیگر گوینده باید سعی کند امانت دار باشد و جنس حرف را درست به مخاطب معرفی کند. مثلا جایی که گوینده انتظار استدلال و منطق دارد، شعر و شعار تحویل ندهد و به اصطلاح گندم نمایی و جو فروشی نکند.

اما درست شنیدن حرف کار مشکل تری است.

اکثر افراد با مقدمات منطق و استدلال آشنا هستند، و این تمرین و ممارست است که آدم را در تفکیک درست شعر و شعار وشعور از هم و همچنین سره از ناسره کمک میکند. لذا در اینجا از پرداختن به این موضوع صرف نظر میکنم و درباره موضوعی بحث خواهم کرد که کمتر به آن توجه شده است:

آدم ها برای ساده سازی کار تحلیل و تصمیم گیری مدل هایی را از جهان خارج از ذهن ایجاد میکنند و یک سری قواعد را بعنوان پیش فرض قرار میدهند. این همان کاری است که در علوم پایه انجام میشود. مثلا مدلی از اتم و مولکول پیشنهاد میشود و براساس آن عملکرد مواد و رفتار آنها تحلیل میشود. چنین مدل هایی ممکن است جوابهایی برای بعضی سئوالها داشته باشند، اما دیر یا زود مواردی پیدا میشود که این مدل ها قادر به تحلیل رفتار آنها نیستند. واضح است که تغییر این مدل های ذهنی مثل تغییر هر عادت دیگری برای آدم ها سخت است و اولین عکس العمل این است که سعی شود بعضی واقعیتهای جهان خارج انکار شود و یا شواهد جوری جمع آوری شود که با مدل های موجود هم خوانی داشته باشد. تغییر مدل ذهنی کار سختی است، ولی بهر حال بعضی مواقع اجتناب ناپذیر است.

احتمالا تا بحال شنیده اید که گوینده ای حرفی را زده و بعد ادعا میکند که دیگران جور دیگری این حرف را شنیده اند. دلیل این امر تفاوت مدل هایی است که گوینده و شنونده از واقعیات جهان خارج در ذهن خود دارند. بعنوان نمونه این دو مورد را میتوانم نام ببرم:

اولین مورد این است که همه ما عادت کردیم همه چیز را دو قطبی ببینیم. اگر یک طرف مثبت است، طرف دیگر باید منفی باشد. یک طرف باید خیر باشد و طرف دیگر شر. هر جا دعوایی یا جنگی رخ میدهد یک جبهه نور است و دیگری ظلمت. واضح ترین بروزاین مدل در فیلم های سینمایی است که باید حتما یک شخصیت اول و قهرمان داشته باشند و در مقابل آن یک شخصیت منفی باشد که آخر کار از قهرمان قصه شکست بخورد. نمیدانم چند قرن دیگر ممکن است آدم ها دیگر این مدل را کنار بگذارند ولی بهر حال با این مدل تحلیل درستی از جهان خارج نمیشود داشت. در عالم واقعیت میشود همه طرفین یک اختلاف به یک اندازه بد باشند و یا همه به یک اندازه خوب باشند و مثل داستان انگور و عنب و اوزوم مولوی فقط حرف هم را نفهمند.

باز تاکید میکنم اگر فرض کنیم یک طرف دعوا آدم خوب و طرف دیگر آدم بدی باشد، به این معنی نیست که دعوای آنها دعوای خوبی با بدی باشد.

مدل دیگری که برای همه بدیهی اظهر من الشمس فرض میشود، مدل دولت-ملت است، در حالی که اساسا این مدل هیچ تطبیقی با جهان خارج از ذهن ندارد. واقعیت این است که گروههایی که سودای حکومت جهانی دارند، چنین مدلی را ایجاد کردند تا جوامع را از هم جدا کرده و تفرقه ایجاد کنند تا راحت تر بشود بر آنها حکومت کرد. حال اگر نیاز داشته باشیم یک خط فرضی بین حق و باطل بکشیم، این طور نیست که کل حکومتی مثل حکومت ایران را بشود در طرف حق یا باطل فرض کرد و مثلا کل ارتش آمریکا را جزو باطل. این مطلب برای خیلی ها تعجب برانگیز است که بعضی توطئه ها علیه ایران توسط عمال نظم نوین جهانی را همین ارتشی های آمریکا خنثی کرده اند. مثلا ماجرای شش بمب اتمی که قرار بود از نیروی هوایی گرفته شود و میگفتند برای انجام حملات تروریستی در ایران قرار بود استفاده شود، توسط ارتشی ها لو رفت و خنثی شد و بعدا گفتند که افراد درگیر این کار ترور شدند و حتی فرمانده نیروی هوایی آنها عوض شد و تقصیر همه چیز گردن آنها انداخته شد. از طرف دیگر خیلی ها با ناباوری از اینکه تقریبا هفته ای یکبار رئیس جمهور ایران دم از برقراری نظم نوین شیطانی میزند و آنرا امری اجتناب ناپذیر میداند، چشم پوشی میکنند و سعی در ماست مالی کردن آن دارند.

هنگام بررسی رفتار جوامع بجای مدل دولت-ملت باید مدلی را مبنا قرار داد که تک تک افراد را دارای شخصیت فردی و حق انتخاب بین حق و باطل میداند و رفتار جامعه برآیند رفتار تک تک افراد جامعه است. با چنین دیدی خط فرضی بین حق و باطل، خطی صاف نیست و از لابلای تک تک افراد جامعه میگذرد و محدود به مرزهای جغرافیایی و سیاسی نیست. به همان اندازه که احتمال دارد عمال نظم نوین جهانی را در بین سیاسیون، نظامی ها و روحانی های ظاهرالصلاح ایرانی بیابیم، همان قدر احتمال دارد که در جبهه مقابل آنها را بیابیم. این مطلب باعث میشود که مجموع جریان سیاست گذاری هایی که به نام حکومت اسلامی تمام میشود رگه رگه باشد و بعضی رگه ها حق و بعضی ها باطل باشد. مثل اتفاقی که برای بعضی رودهای آب شیرین در نزدیکی دریا می افتد که رگه های آب شیرین و شور را در نزدیکی هم میتوان یافت و یا در دریا که جریان های آب با گرمای متفاوت وجود دارد.

نکته دیگری هم هست که شاید بیارزد که ذکر شود و آن اینست که معمولا به مبانی عقیدتی و ریشه تفکر دو قطبی و اینکه آدم همه چیز را یا خوب یا بد بداند، کمتر توجه میشود. تفکر دو قطبی میراث شبه ادیان شیطانی قدیمی است در حالی که در تفکر توحیدی، عالم وجود فقط یک قطب دارد و تنها چیزی که بین موجودات فرق میگذارد میزان نزدیکی به آن قطب است. طرفداران نظم نوین جهانی که بعضا از آن با عنوان دین نمرود یاد میشود و فراماسونری یکی از شاخه های آن است، هم همین اصل دو قطبی را باور دارند که همان چیزی است که پیروان تائو و بودا از آن به نام Yin-Yang یاد میکنند. در این تفکر نظم جهان حاصل تعادل بین دو قوا است و با پدیدآمدن یک یین یا تز، حتما ینگ یا آنتی تز در مقابل آن بوجود خواهد آمد و سنتز نهایی حاصل تعامل آن تز و آنتی تز است.

واقعیت این است که این نحوه تفکر مبنای تمام سیاست گذاری های طرفداران نظم نوین است. یعنی هر جا بخواهند نتیجه دلخواه خود را بگیرند، سعی میکنند به بوجود آمدن و تقویت دو جریان مخالف که تعامل و تصادم آنها منجر به حصول سنتز مورد نظر میشود، کمک کنند.

بنابراین پیش می آید که مشاهده کنیم افرادی مثل جرج سوروس ثروت خود را در راه ایجاد بیداری اسلامی و حرکت های اسلامی صرف کنند و همزمان به بوجود آمدن آنتی تزی همچون اسراییل نیز کمک کنند تا تصادم این دو به سنتز دلخواه آنها منجر شود.

هر چند شناخت عوامل کمک کننده به ایجاد یک جریان اجتماعی لازم است، اما شرط کافی نیست و باید تحلیل جریان های اجتماعی، مستقل از چنین عوامل کمک کننده ای انجام شود.