باسمه تعالی

در خبرهای امروز عکس هایی از سفر حسن روحانی رئیس جمهور ایران به ایتالیا و امضای پیمان تفاهم را دیدم که مرا بر این داشت که این مقاله را بنویسم. ایتالیایی ها محل ملاقات و امضای قرارداهای رئیس جمهور ایران با نخست وزیر ایتالیا را موزهCapitoline و زیر سم اسب مجسمه مارکوس آئورلیوس آنتونینوس Marcus Aurelius Antoninus انتخاب کرده بودند. مارکوس که از سال 161 تا 180 میلادی سزار روم بوده، در اوايل حکومت خود با قدرت گرفتن اشکانیان و تلاش آنها برای بسط قلمرو خود مواجه بوده و در سال 164 موفق شد که پارتها را شکست دهد و تیسفون پایتخت آنها را تصرف و تخریب کند. ساخت مجسمه این سزار در حالی که سوار بر اسب است، نیز برای بزرگداشت همین پیروزی آنها بر پارتها بوده است.در اینجا چند سئوال مطرح میشود: اول اینکه چرا ایتالیایی ها محل ملاقات سران را زیر سم های اسب مارکوس انتخاب کرده اند؟ و دوما چرا رئیس جمهور ایران چنین چیزی را قبول کرده است؟

marcus-cesar-4

marcus-cesar-3

marcus-cesar-1

قبل از اینکه به ادامه بحث بپردازم، ذکر این نکته را مفید میدانم که بعضی مواقع رهبران دیگر کشورها رفتارهایی میکنند که به زعم خودشان پیام خاصی دارد و از اینکه توانسته اند برنامه را مطابق دلخواهشان پیش ببرند، احساس زرنگی میکنند. بسیاری از این زرنگی ها فقط حماقت است. مثلا چندی پیش اردوغان در دیدار معاون رئیس جمهور ایران، برای او صندلی کوچکتری از صندلی خود گذاشته بود، که در ملاقاتهای دیپلماتیک رسم نیست. چنین رفتاری را از هیچ آدم عاقلی نمیشود انتظار داشت وهیچکس فردی که چنین رفتاری میکند را زرنگ حساب نمیکند. طبعا مسئولین سیاسی تا جائی که امکان دارد، باید با اغماض و بزرگمنشی این رفتارها را نادیده بگیرند. اما نادیده انگاشتن بعضی از این رفتارها ممکن است طرف مقابل را به این نتیجه برساند که هزینه توهین به ایرانی ها پائین است و لذا در مراحل بعدی جسورتر شوند.

برگردیم به داستان سزار روم. همه زندگی سزار مارکوس، که مایه افتخار ایتالیایی ها است، توام با شکوه و جلال نبود. این سزار همان است که در فیلم معروف گلادیاتور محصول سال ۲۰۰۰، پیرمردی تصویر شده که توسط جانشینش کشته میشود و در این فیلم، او را ناتوان در تربیت فرزند معرفی میکنند.

سلسله اشکانی هرچند بر کل ایران و کشورهای همجوار تسلط داشت و پایتخت آن تیسفون، در چند کیلومتری محل کنونی بغداد، قرار داشت، در اصل از اقوام شمال شرقی ایران بودند و کمتر از ساسانیان، ایرانی محسوب میشدند. به علاوه ایرانی های امروز نه با اشکانیان و نه با ساسانیان هیچ احساس قرابت قومی و ملی ندارند. اگر واقعا ایرانی های 1400 سال پیش تعلق خاطری به ساسانیان داشتند، به راحتی اسلام را نمیپذیرفتند و موجبات سقوط ساسانیها را فراهم نمیکردند. بنابراین کار ایتالیایی ها از دید ایرانیها پوچ وبیمفهوم محسوب میشود.

این فقط اروپایی ها هستند که نمیتوانند شکستهایی که از ایرانی ها خورده اند را فراموش کنند. عمق کینه ای که اروپایی ها و در کل غرب از ایران به دل گرفته اند، برای اکثر ایرانی ها قابل لمس نیست و ایرانی ها کمتر این نکته را جدی میگیرند. مسابقه دوی ماراتن که حدود ۱۲۰ سال است که مرسوم شده است، برای بزرگداشت پیروزی در جنگی که 490 سال قبل از میلاد مسیح رخ داده، به این نام نامگذاری شده است. در آن جنگ یک سرباز یونانی مسافتی بیش از ۴۲ کیلومتر را برای رساندن خبر پیروزی دوید، و به همین دلیل این مسابقه دو، دقیقا به اندازه همان مسافت تعیین شده است. یونانی ها، مقدونی ها و ایتالیایی ها کینه تمام شکستهایی که از ایران خورده اند را به دل گرفته اند و تمام پیروزی های خود را به یاد دارند و به آن افتخار میکنند. شاید بشود گفت که تاریخ برای ایرانی ها چیزی برای فراموش کردن است. اما اروپایی ها چنین احساسی ندارند. این احساس آنها چندان هم عاقلانه نیست و مبنایی ندارد. چندی پیش یکی از دانشمندان آلمانی ادعا کرده بود که در یونانی های معاصر هیچ وراثت ژنتیک از یونانی های باستان پیدا نمیشود کرد و مردمی که در حال حاضر یونانی شناخته میشوند، ترکیبی از ترکها، اسلاوها و آلبانیایی ها هستند. بنابراین دلیلی ندارد که یونانی های معاصر کینه شکست یونانی های قدیم را به دل بگیرند و از پیروزی های آنها احساس سرفرازی کنند. ساکنان کنونی ایتالیا هم هیچ ارتباط ژنتیک با روم قدیم ندارند.

فهماندن این مطلب به آنها آسان نیست. اما چیزی که از آن هم سخت تر است این است که بشود به آنها فهماند که ایرانی های معاصر نه احساس تعلقی به ایران باستان دارند، نه تاریخ شکستها و پیروزی های آنها برایشان مهم است تا بخاطر بسپارند، و نه وقعی به کینه اروپایی ها از امپراطوری های ایران باستان مینهند.

جمله معروفی به Karl W. Deutsch که محقق علوم سیاسی قرن گذشته بود، منسوب است با این مضمون که: «آنچه که یک ملت را تعریف میکند، سوء تفاهم مشترکی است که نسبت به ریشه های تاریخی و نژادی و قومی خود داشته، و تخاصمی است که با همسایگان خود دارند.» این مطلب حداقل درباره اکثر مردم اروپا و دیگر جوامع غربی صادق است. به این دلیل که فقط یک سوء تفاهم میتواند بین ساکنان کنونی این سرزمینها با ساکنان باستانی آن، ارتباط نژادی و یا قومی برقرار کند.

در این ماجرا قبل از اینکه رئیس جمهور ایران و مشاورانش بخاطر کم اطلاعی از تاریخ سرزنش شوند، باید این نکته به همه یادآوری شود که کینه هایی که غربیها از ایران به دل گرفته اند، به این راحتی قابل رفع شدن نیستند. وقتی اروپایی ها شکستهای چند هزار سال پیش را فراموش نکرده اند و پیروزیهای باستانی را هنوز گرامی میدارند، چطور میشود انتظار داشت که با یک مذاکره، تمام سیلی های که در جریان انقلاب خورده اند را فراموش کنند؟