باسمه تعالی

درباره رابطه و نسبت دین و علوم تجربی مدرن آن قدر حرفهای غلط و گمراه کننده زده شده است که فکر میکنم خوب باشد در چند پاراگراف کوتاه در این زمینه توضیحی ارائه کنم.

حدیثی هر چند بدون سند موثق از امام علی (ع) نقل شده است بدین مضمون که: "العلم نقطة كثرها الجاهلون". از این جمله هر کس برداشتی متفاوت دارد، ومن اینطور معنی میکنم که اصل علم به سادگی یک نقطه است، اما کسانی که توان درک سادگی آن را ندارند، وقتی سعی در تشریح علم کنند، به شاخ وبرگ دادن به علم می پردازند و با این کار درک آن را برای خود و بقیه سخت تر میکنند. این مطلب در اکثر مباحث علمی و تحقیقی دوران معاصر صادق است.

ساختار علمی تمدن غرب بر اساس نگاه بیطرفانه و سکولار به حقایق عالم بنا شده و روش حقیقت یابی آن هم بر پایه علم تجربی است، به این صورت که برای کشف یک حقیقت، اول با یک فرضیه شروع میکنیم و بعد برای اثبات و یا رد آن نظریه دست به آزمایشاتی میزنیم و با تغییر پارامترهای قابل مشاهده و اندازه گیری، صحت و سقم آن نظریه را بررسی کرده و احتمالا به اصلاح نظریه دست میزنیم و آن را تکمیل میکنیم. تا اینجای کار ایراد اساسی در مبانی علم تجربی وجود ندارد، اما جهات دیگری نیز وجود دارد که نباید از نظر دور داشت:

  1. اول باید محدوده ای که علم تجربی در آن کاربرد دارد را شناخت. اولین نکته ای که باید در نظر داشت این است که باید پارامترهای قابل اندازه گیری و قابل تغییر در آزمایش وجود داشته باشد تا بتوان ربط منطقی بین پارامترها و نتیجه ای که بر اساس فرضیه پیش بینی میشود، استنتاج کرد. هرچند چنین شرطی ساده به نظر می آید، ولی در مسایلی مانند مسایل پزشکی و داروها که میلیون ها پارامتر تاثیرگذار در نتیجه وجود دارند و هیچ وقت عملی نخواهد بود که همه پارامترهای آزمایش را کنترل کرد، عملا نمیشود به نتیجه مشخصی رسید و حداکثر باید به حدس و گمان بسنده کرد. متاسفانه طرفداران علم تجربی در چنین زمینه هایی میزان اعتبار دستاوردها را بیش از آنچه هست نشان میدهند. شخصا در طول عمر خود شاهد گزارشات ضد ونقیض درباره مواردی ساده مانند تاثیر مصرف نمک بر کارکرد قلب بوده ام که نشان دهنده این است که حتی در چنین مواردی نمیشود نتیجه گیری جامعی داشت.
  2. در جایی که اساسا کنترلی روی پارامترهای موثر بر نتیجه وجود ندارد، علم تجربی اجازه ارائه نظریه را ندارد. بعنوان مثال درباره چگونگی خلقت و تکامل انواع، فقط میشود به جمع آوری شواهد پرداخت و با توجه به آنها حدسیاتی ارائه کرد و یا حالتهای محتمل را بررسی کرد و ارائه نظریه ای مانند نظریه تکامل انواع به هیچ وجه بر اساس علم تجربی امکان پذیر نیست. چون هیچ کنترلی بر روی پارامترهای موثر بر اتفاقی که در میلیون ها سال و یا میلیاردها سال پیش اتفاق افتاده، وجود ندارد. اگر تمدن غربی صادقانه در چنین مواردی رفتار میکرد، باید نظریاتی مانند نظریه تکامل را به عنوان حدسیات و یا احتمال قابل بررسی در مقابل نظریه خلقت عنوان میکرد، در حالی که چنین وانمود میکنند که نظریه تکامل نظریه ای علمی است که تا کنون از همه آزمایشات موفق بیرون آمده و کسی توان نفی آن را ندارد. حتی در مدارس اجازه بررسی نظریه خلقت، بخاطر غیر علمی بودن آن داده نمیشود. چنین ادعاهایی فقط نشان دهنده این است که از علم تجربی استفاده ابزاری میشود تا به عنوان راهی برای شناخت حقیقت در مقابل دین مطرح شود.
  3. هر چند فیزیک یکی از مهمترین زمینه هایی حساب میشود که علم تجربی در آن کاربرد دارد، بسیاری از نظریه پردازی هایی که در این زمینه انجام میشود، به هیچ وجه قابلیت در نظر گرفته شدن به عنوان فرضیه علمی را ندارند. مثلا بررسی علمی فرضیه ای که درباره ابر ریسمان ها که حرکات کهکشان ها نسبت به هم را پیش بینی میکند به مشاهداتی نیاز دارد که میلیاردها سال زمان نیاز دارد، و واضح است که چنین چیزی در توان بشر نیست. بنابراین امکان تجربه علمی در چنین زمینه هایی وجود ندارد و هرگونه اظهار نظری از طرف اهل این رشته، هیچ رجحانی بر خرافی ترین باورها ندارد. با این حال اهل این فن از ناآگاهی عوام استفاده کرده و چنین وانمود میکنند که به درک قابل قبولی از ساز و کار عالم رسیده اند. بعضی وقتها آدم از وسعت حماقت اهل این رشته انگشت حیرت به دهان میگیرد. مثلا میلیاردها دلار خرج ساخت شتاب دهنده سرن (Large Hadron Collider) میشود و صدها دانشمند از سراسر دنیا با هیجان روی این پروژه کار میکنند تا وجود یک ذره بنیادی را ثابت کنند و هزاران دانشجوی دکترا در این آزمایشگاه روی نتایج این آزمایش کار میکنند. اما این چند هزار فیزیکدان از جواب دادن این سئوال طفره میروند که آیا نتیجه این آزمایش برای رد و اثبات یک نظریه کافی است یا نه. اگر کافی نیست، این همه هیاهو و راه انداختن سیرک چند هزار نفره فیزیکدانان برای چیست. این مطلب را شخصا تجربه کرده ام که وقتی جفنگ بودن ادعاهای فیزیکدان ها را به آنها یادآور شده ام، سعی میکنند با اشعاری مثل شعر ذیل از جواب دادن طفره بروند:

    کار مانیست شناسایی راز گل سرخ

    کار ما شاید این است

    که در افسون گل سرخ شناور باشیم

    هر کسی آزاد است که در افسون گل سرخ شناور باشد، اما لزومی به صرف این همه هزینه و ایجاد القاب علمی و مدارک دکترا و جایزه های نوبل و سر کار گذاشتن مردم نیست. شعری به سعدی منسوب است که وقتی شنیده بود که مولوی جمعی صوفی را دور خود جمع کرده، در پاسخ شعر

    دی شیخ با چراغ همه گشت گرد شهر     کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

    گفته بود

    چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند    دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

    بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود     شهپر جبرئیل، مگس‌رانت آرزوست

    هر روز از برای سگ نفس بوسعید      یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست

مطالب فوق را به عرض رساندم تا به این جمع بندی برسم که علم تجربی اساسا ظرفیت مطرح شدن به عنوان ابزار شناخت در مقابل دین الهی را ندارد. وقتی از علم تجربی نشود در شناخت بسیاری از پدیده های طبیعی استفاده کرد، چطور میشود آن را در ارزیابی مفاهیم دینی مثل قیامت و یا هدف خلقت بکار گرفت.

این در حالی است که تمدن غرب با توسل به همین ابزار، ادعاهای بزرگی دارد. در این تمدن دانشگاه مظهر شئون جامعه، راهبر جامعه و متحدکننده تمامي شئون آن است و نام آن از لفظ universe  گرفته شده است و ادعای نظم بخشیدن به عالم را دارد. هدف دانشگاه علمي کردن نظام زندگي اعم از نظام سياسي، اقتصادي، اجتماعي، روابط، معاملات و ... است. در حالی که ابزاری که بدست گرفته، قابلیت این را ندارد که به چنین هدفی دست یابد. بقول یک ژنرال آمریکایی اگر تنها ابزاری که دارید یک چکش باشد، تمام مسایل دنیا چاره ای ندارند جز اینکه میخ باشند.

هرچند دست بنیادهای علمی غربی خالی است، آنها برای اینکه نشان دهند که توان پاسخ گویی به سئوالات بشر را دارند، به روش های زیر متوسل میشوند:

  1. دزدیدن بعضی مفاهیم مذهبی و رنگ غربی به آن زدن: مبنای مفاهیمی مانند حقوق بشر و آزادی انسان، مختار بودن انسان در انتخاب بین بهشت و جهنم و تعیین سرنوشت و عاقبت خود از نظر ادیان توحیدی است و بدون اعتقاد به معاد هیچ مبنایی برای در نظر گرفتن موقعیتی بهتر از یک مورچه در جامعه مورچه ها، برای انسان در جامعه وجود ندارد. همانطور که شاهد هستیم که تمام جوامع به ظاهر دموکراتیک، در نهایت به نظام های توتالیتر تبدیل میشوند.
  2. تقلب در شواهد و مشاهدات: در حالی که هنوز بشر از درک بسیاری از پدیده های ساده طبیعی در اطراف خود عاجز است، سازمان های علمی غربی چنین وانمود میکنند که به درک بالایی از هستی و خلقت رسیده اند. هر روز خبر جدیدی از اکتشافات جدید و محیر العقول در منظومه های شمسی و یا کهکشان های دیگر میرسد، بدون اینکه برای کسی امکان راستی آزمایی آن وجود داشته باشد. از طرفی بسیاری از مسایل روزمره وجود دارد که هنوز جوابی برای آن پیدا نشده است و از آن جهت که امکان راستی آزمایی جوابها وجود دارد، کمتر مورد توجه اهل علم است، مثلا مسئله ساده ای مانند اینکه چرا ماه هنگام طلوع در افق بزرگتر دیده میشود، که هنوز بیجواب است.
  3. پاک کردن صورت مساله به این صورت که انسان را تقلیل دهند تا سئوال نکند:

    این روش بیشتر در علوم انسانی کاربرد دارد. مثلا در زمینه روان شناسی به جای تلاش برای درک پیچیدگی های روان انسان، با تحلیل های فرویدی تمام رفتار انسان را به غریزه جنسی ارتباط میدهند تا اساسا کسی جرات نکند دم از روح انسانی بزند.

  4. استفاده ابزاری از علم در بی اعتبار نشان دادن تفکر دینی تا توان مطرح شده به عنوان رقیب را نداشته باشد:

    هر از چند گاهی شاهد نشر مقاله ای به اصطلاح علمی هستیم که سعی دارند چنین وانمود کنند که اعتقادات دینی در اثر ضعف تفکر عقلی و علمی است و برای رسیدن به این هدف از روشی که به روش مرد پوشالی معروف است، استفاده میکنند. به این نحو که مترسکی پوشالی درست میکنند و آنرا به مثابه رقیب خود معرفی میکنند و پس از زدن و انداختن مترسک شروع به سر و صدا میکنند که یکبار دیگر توانستند رقیب خود را شکست دهند، در حالی که آنچه با آن جنگیده اند، فقط مترسک رقیب بوده است. از این دست تحقیقات علمی میتوانم این نمونه را بیاورم.

اما شبهه ای هم مطرح است درباره اینکه چطور دستاوردهای علمی تمدن غرب در 300 سالی که از اتخاذ این روش میگذرد، زیاد بوده و فرهنگ های مبتنی بر دین نتوانسته اند این قدر دستاورد داشته باشند. آنچه در قرون اخیر در غرب رخ داده، تمرکز غرب بر فن آوری است، نه علم به معنای واقعی آن. در این راستا نیز هر فن آوری که در گوشه وکنار دنیا بدست آمده بوده را جمع آوری کرده اند و آنرا توسعه داده اند. اینکه آدم بفهمد مثلا فلان فلز در چه دمایی ذوب میشود، با یک آزمایش ساده قابل رسیدن است و نیاز به این ندارد که به حقیقت و ماهیت آن عنصر پی برده شود و یا اینکه بداند چطور چنین عنصری بوجود آمده است. در تمام طول تاریخ، بشر امکان این را داشته که پدیده ای را مشاهده کند و از آن استفاده ابزاری کند و چنین فن آوری هایی هیچگاه بشر را نسبت به ادیان الهی برای درک هدف و غایت خلقت، و ارتباط انسان با بقیه هستی بی نیاز نکرده است و هیچگاه چنین جایگاهی برای آن قابل تصور نیست.

شاهد دیگر این است که در همین زمان حاضر در کشورهایی مانند هند که از نظر تکنولوژیک جایگاه بالایی دارند، بت پرستی به شنیع ترین وضع آن رواج دارد و همچنین تمام جوامع غربی گرفتار انواع خرافات که هیچ دلیل عقلی و نقلی برای آن قابل تصور نیست، هستند. اگر رشد تکنولوژیک بخاطر درک بالاتر تمدن غرب از علم و فاصله گرفتن آن از دین و اخذ نگاهی سکولار به دنیا باشد، چطور هنوز خرافات در جوامع غربی و دیگر جوامع با تکنولوژی پیشرفته شیوع دارد. با یک جستجوی ساده در اینترنت میتوان لیست بلند بالایی از چنین خرافاتی را یافت.

 بنابراین معرفی دستاوردهای فن آوری های جدید به عنوان چیزی که با آمدن آن جایی برای ادیان الهی باقی نماند، قطعا اغراق و تقلب است.