باسمه تعالی
فرض کنید باغی داریم که درختانی با میوههای رسیده و شاداب دارد. زیر درختان هم علف های سبزی روئیده است. حالا اگر یک گوساله را در این باغ بیاوریم، اولین چیزی که توجهش را جلب میکند و مشغول به خوردن آن میشود، علفهای روی زمین است. خوردن علفها از نظر گوساله درستترین کار محسوب میشود. شاید او پیش خود فکر کند که چرا دیگران چنین فرصتی را مغتنم نشمردهاند و علفها را قبل از او نخوردهاند.
فرض کنید علاوه بر گوساله، یک میمون را نیز در این باغ رها کنیم. این میمون اصلاً به علفها توجه نمیکند و دنبال رقابت با گوساله هم نیست. بلکه میوههای روی درخت میتواند توجه او را جلب کند. بنابراین از درختها بالا میرود و از این شاخه به آن شاخه میپرد و میوه میچیند. از نظر میمون هم کار خودش حکیمانه ترین کار است و حتی ممکن است در دل خود به گوساله بخندد که با وجود این همه میوه، علفها او را سرگرم کردهاند.
اگر یک گربه هم وارد باغ شود، چیزی که توجه او را جلب میکند، موشهایی هستند که در زمین لانه کردهاند و یا آشیانه پرندگانی است که بر روی درختها هستند. گربه نه کاری به علف دارد و نه میوهها توجهش را جلب میکنند. شاید او هم پیش خود فکر کند که چرا دیگران با وجود این همه گوشت و پروتئین، خود را مشغول گیاه خواری کردهاند.
استدلال هر کدام از این موجودات برای توجیه کاری که میکنند درست است. مساله این نیست که کار یک موجود درست و کار دیگری غلط است، بلکه لازمه اینکه علف خوردن برای یک موجود توجیه پذیر باشد این است که او گاو باشد. و یا لازمه شکار کردن موشها و گنجشکها این است که آن موجود گربه باشد.
اگر یک آدم وارد باغ شد و او هم مثل گاو سرش را پایین انداخت و علف خورد، نباید از او سئوال کرد که آیا نفس علف خوردن صحیح است یا نه. قطعاً دلایل فراوانی برای این کار میتوان جور کرد. مثلاً میشود خواص غذایی و درمانی علفها را شمرد و یا استدلال کرد که خوردن علفها روشی برای کنترل آنها است. بلکه باید سئوال کرد که چرا آن آدم خودش را گاو فرض میکند.
مشاهده مقاله در صفحه ای اختصاصی