باسمه تعالی

اگر تا به حال به یکی از بستگان پیر خود که گوشهایش هم سنگین شده تلفن کرده اید، احتمالا جوابی مثل این را شنیده اید: "سلام، حال شما چطوره؟ خیلی ممنون، قربان شما، به لطف شما؛ ...". یعنی بدون اینکه صدای شما را بتواند بشنود، هم خودش سئوال میکند و بعد فرض میکند که شما در مقابل از او سئوال کرده اید و خودش جواب آن سئوالها را میدهد؛ بدون اینکه اصلا به شما فرصت حرف زدن بدهد. اگر هم بحثی درباره یک موضوع اختلاف برانگیز پیش بیاید، تا آخر با پرحرفی فرصت ورود به بحث را از آدم میگیرد و آخر سر هم میگوید: " دیدی چقدر حرفم حسابی بود که هیچ چیزی نتوانستی بگویی". اگر مشکل پرحرفی فقط به همین پیرها محدود میشد، باز قابل تحمل تر بود. اما آنچه شاهدیم این است که چنین رفتاری نه فقط در میانسالها، بلکه در بین جوانها و نوجوانها هم در حال شیوع است و هیچ فرقی بین کم سواد و تحصیلکرده هم نیست. چنین رفتاری قطعا بیماری روانی و اختلال رفتاری است، اما شخصا در توصیه به مراجعه به پزشک و یا مشاور روانی احتیاط میکنم. دلیل آن هم این است که احتمالا با مراجعه به پزشک و یا مشاور خواهید یافت که او بیشتر از مراجعه کننده به خود پرحرف است.

اساسا پرحرفی امروزه یکی از روشهای استدلال محسوب میشود.

یعنی مردم فکر میکنند که اگر فرصت جواب دادن حریف را با پرحرفی و بلند کردن صدا بگیرند، معادل این است که حرف مستدل تری بزنند.

پرحرفی در حال تبدیل شدن به یک بیماری واگیردار است و لذا باید مانند شرایط پندمیک (Pandemic) ، روش پیشگیری از حاد شدن بیماری را بررسی و روش یافتن اینکه تا چه حد بیماری رشد کرده را پیدا کنیم.

توان مغزی افراد و میزان دانش و خلاقیت آنها با هم متفاوت است . بنابراین نمیشود فقط یک عدد معرفی کرد که مثلا هر کس از فلان مقدار کلمه بیشتر در روز حرف بزند، پرحرف محسوب میشود. بلکه باید معیاری تعریف کرد که وابسته به توانایی خود فرد باشد. یعنی اول حساب کنیم چند درصد از حرفهایی که یک فرد میزند، بر اساس تشخیص خودش حرف مفت حساب میشود. ساده ترین راه این است که از فرد بخواهیم همان حرفها را که بیان کرده روی کاغذ بنویسد. آدمها معمولا وقتی بخواهند مطلبی را بنویسند، چون آنرا در جلوی چشم خود می بینند و میدانند که دیگران هم آن را خواهند دید، بیشتر در بیان مطالب دقت میکنند.

راه پیشنهادی من این است که هر فردی برای خود مقدارساعتهایی را که در طول چند روز حرف میزند، تخمین بزند تا بتواند متوسط میزان زمان حرف زدن خود در طول یک روز را بدست آورد. بعد معادل همان زمان را سعی کند درباره همان مطالبی که در طول روز حرف زده، مطلب بنویسد.

برای اینکه بشود میزان نوشته را با میزان حرف مقایسه کرد، باید ضریب تبدیلی را تعریف کنیم. برای این کار مجبور شدم به سخنرانی های آقای جوادی آملی رجوع کنم. چون متن کلاس های ایشان را شاگردانش از روی نوار پیاده میکنند و زمان هر سخنرانی و تعداد کلماتی که حرف زده، قابل شمارش است. سه تا از سخنرانی های ایشان را که حساب کردم، ایشان بطور میانگین 120 کلمه در دقیقه حرف زده بود و متوسط هر کلمه هم 4.1 کاراکتر داشت. البته متوسط سرعت حرف زدن مردم بیشتر از ایشان است. بطور تقریبی صحبت ایشان را اگر بخواهیم با نوشتن قیاس کنیم ، هر ساعت صحبت معادل 16 صفحه نوشتن متن متوسط است.

فرض کنید که یک نفر در طول روز 3 ساعت حرف زده است، که البته با استانداردهای امروزه آدم کم حرفی محسوب میشود. اگر این فرد 3 ساعت بنشیند و درباره همان موضوعاتی که حرف زده، مطلب بنویسد، میتواند قیاس کند که در هر ساعت چند کلمه و یا چند صفحه مطلب نوشته است. اگر تعداد کلماتی که بطور معمول در یک دقیقه حرف میزند، را هم حساب کند، نتیجه دقیقتری میشود بدست آورد. بعد نسبت تعداد کلماتی که میتواند در یک دقیقه حرف بزند را به تعداد کلماتی که میتواند بنویسد، حساب کند. اگر این نسبت یک بود، میتواند آنچه را که حرف زده، محصول ظرفیت دانش و استعداد خود به حساب آورد. چنین فردی میتواند ادعا کند که اهل حرف بیحساب زدن نیست. اینکه محصول فکری او چقدر کیفیت دارد، بحث مجزایی است، اما حداقل میشود خود فرد بر اساس استانداردهای شخصی خود حساب کند که نسبت توان حرف زدن او نسبت به توان نوشتنش چقدر است. اگر نسبت حرف زدن بیشتر است، یعنی خوداو نمیتواند آنچه را که حرف میزند به عنوان حرف حسابی قلمداد کند که ارزش نوشتن داشته باشد.

تصورم این است که انتظار نسبت یک به یک بین توان حرف زدن و نوشتن را از مردم نباید داشت و در بین طبقه تحصیل کرده ها نسبتی در حدود 10 به یک بیشتر قابل انتظار است. اگر همین نسبت را مبنا بگیریم، میتوان نتیجه گرفت که 90 درصد حرفهای تحصیلکرده ها از نظر خودشان اراجیف حساب میشود.

چنین مطلبی تازه فقط مربوط به کسانی میشود که اساسا حاضر میشوند که دست به قلم ببرند و بنویسند. بسیاری از تحصیلکرده های امروزی را به هیچ راهی نمیشود وادار به نوشتن یک خط کرد. وقتی از بعضی از اینها بخواهی که ساعتی بنشینند و چیزی بنویسند، می بینی که ده بار احتیاج به رفتن به دستشوئی پیدا میکنند. چند بار چرتشان میگیرد. چند بار یاد تلفنی که باید به کسی میزدند، می افتندو خلاصه آخر کار آدم شک میکند که آیا اصلا توان نوشتن دارند یا نه.

این مطلب حتی در مورد بعضی اساتید مطرح دانشگاه هم مطرح است. بعضی از آنها که زیر نظر بگیری، می یابی که فقط حرف میزنند و هیچ نشانه ای از این که توان نوشتن هم دارند، نمیشود پیدا کرد.

حافظ در شعری در مدح رسول الله چنین گفته:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت --- به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

به مکتب نرفتن و خط ننوشتن فقط برای جناب رسول الله فضلیت محسوب میشد تا کسی در رسالت ایشان شک نکند. برای کسی که به مکتب میرود، خط نوشتن لازم است. اما متاسفانه خیلی از نگارهای امروزی 20 یا 30 سال هم که به مکتب بروند، آخر کار باز هم نه خط می نویسند و نه تایپ میکنند وفقط حرف میزنند. شخصا خیلی دوست داشتم بجای اینکه از چنین مطالبی گله کنم، از اینکه مثلا نوشته های مردم غلط املا و انشاء دارد گله کنم. اما خیلی از تحصیلکرده های امروزی را اصلا نمیشود به نوشتن دو خط وادار کرد تا بشود غلط املا و انشاء در آن پیدا کرد. اگر از بعضیها بخواهید درباره مطلبی حرف بزنند، خیلی راحت این کار را میکنند، اما امید اینکه بشود از آنها بخواهید که مطلبی را بنویسند، نباید داشت.

 شاید چنین رفتاری حاصل این سوءتفاهم باشد که حرفی را که میزنیم استفاده موقت دارد و جائی ثبت نمیشود و شاید بزودی از ذهن مخاطب هم پاک شود. شاید مردم تصور میکنند که حساب و کتابی برای حرفهایی که میزنند نیست. اما چنین تصوری قطعا غلط است. ما هم برای حرفهایی که میزنیم و هم برای آنچه که مینویسیم باید روزی پاسخگو باشیم.