علل شکست ملت ها به روایت خطبه قاصعه

Posted On:

باسمه تعالی

این هفته خبرهای زیادی از ایران در رسانه ها به گوش رسید، از فرستادن موجود زنده به فضا تا هواپیمای جنگنده رادار گریز. سیاق خبرها نشان از پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی داشت که بتوان در سایه آنها تهدیدات خارجی را کم اثر تر کرد. اما خبرهای دیگری مانند ماجرای استیضاح وزیر کار و افشاگری های جلسه علنی مجلس هم رسید که نگران کننده است.

واقعیتی که گاها مغفول می ماند این است که در صحنه تعارض و تقابل بین ملتها، این افراد هستند که با هم می جنگند و یا رقابت می کنند. جنگ همیشه بین آدم ها با هم است و ابزارهای جنگی با هم نمی جنگند. ابزار جنگی و نظامی تنها وقتی موثر واقع میشوند که در دست افرادی باشند که به اهداف خود ایمان داشته باشند و از اتحاد و همدلی برخوردار باشند. آنها که خاطرات جنگ صدام علیه ایران را به یاد دارند، می دانند که در آن زمان بیش از سی کشور بزرگ دنیا همه گونه حمایت های مالی، تسلیحاتی و انسانی به صدام میکردند و در واقع ایران با تمام دنیا می جنگید. در حالی که بعضا سربازان ایرانی از کوچکترین امکانات بی بهره بودند، تا به آن حد که درحملات خود باید روی مهمات موجود در خاکریز اول دشمن حساب میکردند تا با استفاده از آن به حمله ادامه دهند. با این همه دشمنان نتوانستند هیچ امتیازی در جنگ با ایران بدست آورند.

اما وقتی اتحاد و همدلی در یک ملت رو به کاهش گذارد، زمانی است که باید در توان دفاعش در مقابل دشمنان و دفع تهدیدات، شک کرد.

سرنوشت ملت هایی که به گناه آلوده میشوند و از حقیقت و توحید به تدریج فاصله می گیرند، با کمال وضوح در خطبه ای از امام علی (ع) مشهور به خطبه قاصعه (که در نهج البلاغه با شماره 192 آورده شده) تشریح شده است که خواندن همه آن را اکیدا توصیه میکنم و در اینجا فقط فراز هایی از آن را می آورم:

از كيفرهايى كه بر اثر كردار بد و كارهاى ناپسند بر امّت‏ هاى پيشين فرود آمد خود را حفظ كنيد، و حالات گذشتگان را در خوبى‏ ها و سختى ‏ها به ياد آوريد، و بترسيد كه همانند آنها باشيد پس آنگاه كه در زندگى گذشتگان مطالعه و انديشه مى‏ كنيد، عهده دار چيزى باشيد كه عامل عزّت آنان بود، و دشمنان را از سر راهشان برداشت، و سلامت و عافيت زندگى آنان را فراهم كرد، و نعمت‏ هاى فراوان را در اختيارشان گذاشت، و كرامت و شخصيّت به آنان بخشيد، كه از تفرقه و جدايى اجتناب كردند، و بر وحدت و همدلى همّت گماشتند، و يكديگر را به وحدت واداشته به آن سفارش كردند. و از كارهايى كه پشت آنها را شكست، و قدرت آنها را در هم كوبيد، چون كينه توزى با يكديگر، پركردن دلها از بخل و حسد، به يكديگر پشت كردن و از هم بريدن، و دست از يارى هم كشيدن، بپرهيزيد، و در احوالات مؤمنان پيشين انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش‏ و امتحان به سر بردند، آيا بيش از همه مشكلات بر دوش آنها نبود و آيا بيش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آيا از همه مردم جهان بيشتر در تنگنا قرار نداشتند. فرعون‏ هاى زمان، آنها را به بردگى كشاندند، و همواره بدترين شكنجه‏ ها را بر آنان وارد كردند، و انواع تلخى‏ ها را به كامشان ريختند، كه اين دوران ذلّت و هلاكت و مغلوب بودن، تداوم يافت نه راهى وجود داشت كه سرپيچى كنند، و نه چاره ‏اى كه از خود دفاع نمايند.

تا آن كه خداوند، تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتى ‏ها را براى ترس از خويش، مشاهده فرمود. آنان را از تنگناهاى بلا و سختى ‏ها نجات داد، و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى، و ترس آنها را به امنيّت تبديل فرمود، و آنها را حاكم و زمامدار و پيشواى انسانها قرار داد، و آن قدر كرامت و بزرگى از طرف خدا به آنها رسيد كه خيال آن را نيز در سر نمى ‏پروراندند. پس انديشه كنيد كه چگونه بودند آنگاه كه وحدت اجتماعى داشتند، خواسته‏ هاى آنان يكى، قلب‏هاى آنان يكسان، و دست‏هاى آنان مددكار يكديگر، شمشيرها يارى كننده، نگاه ‏ها به يك سو دوخته، و اراده‏ ها واحد و همسو بود آيا در آن حال مالك و سرپرست سراسر زمين نبودند و رهبر و پيشواى همه دنيا نشدند.

پس به پايان كار آنها نيز بنگريد در آن هنگام كه به تفرقه و پراكندگى روى آوردند، و مهربانى و دوستى آنان از بين رفت، و سخن‏ها و دل‏هايشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزب‏ها و گروه‏ ها پيوستند، خداوند لباس كرامت خود را از تنشان بيرون آورد، و نعمت‏ هاى فراوان شيرين را از آنها گرفت، و داستان آنها در ميان شما عبرت انگيز باقى ماند. از حالات زندگى فرزندان اسماعيل پيامبر، و فرزندان اسحاق پيامبر، فرزندان اسرائيل «يعقوب» (كه درود بر آنان باد) عبرت گيريد.

راستى چقدر حالات ملّتها با هم يكسان، و در صفات و رفتارشان با يكديگر همانند است.

اينك سرنوشت پراكندگى و جدايى آنان را به تماشا بنشينيد در روزگاران تيره اى كـه كـسـرى هـا و قـيـصـرهـا سـرور آنـان بـودنـد، پـايـشـان را از همه كشتزارهاى سرسبز و از دجله و فرات بريدند و آنها را از محيط هاى سر سبز و خرّم دور كردند، به سوى سرزمين هاى علفهاى خودرو و گذرگاه بادهاى سخت و جایی که زندگى در آنجاها مشكل بود تبعيد كردند،

آنـهـا را درويـش و مـستمند به شتر چرانى و زندگى مشقت بار وا گذاشتند، خانه‏ هاشان پست‏ ترين خانه ملّت‏ ها، و سرزمين زندگيشان خشك ‏ترين بيابان‏ها بود، نه دعوت حقّى وجود داشت كه به آن روى آورند و پناهنده شوند، و نه سايه محبّتى وجود داشت كه در عزّت آن زندگى كنند. حالات آنان دگرگون، و قدرت آنان پراكنده، و جمعيّت انبوهشان متفرّق بود. در بلايى سخت، و در جهالتى فراگير فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور، و بت‏ ها را پرستش مى ‏كردند، و قطع رابطه با خويشاوندان، و غارتگرى ‏هاى پياپى در ميانشان رواج يافته بود.

ره آورد بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حال به نعمت‏ هاى بزرگ الهى كه به هنگامه بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آنان فرو ريخت بنگريد، كه چگونه اطاعت آنان را با دين خود پيوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند. چگونه نعمت‏ هاى الهى بالهاى كرامت خود را بر آنان گستراند، و جويبارهاى آسايش و رفاه بر ايشان روان ساخت و تمام بركات آيين حق، آنها را در بر گرفت در ميان نعمت ‏ها غرق گشتند، و در خرّمى زندگانى شادمان شدند، امور اجتماعى آنان در سايه قدرت حكومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزّتى پايدار آرام گرفتند، و به حكومتى پايدار رسيدند. آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند، و سلاطين روى زمين گرديدند، و فرمانرواى كسانى شدند كه در گذشته حاكم بودند، و قوانين الهى را بر كسانى اجرا مى‏ كردند كه مجريان احكام بودند، و در گذشته كسى قدرت در هم شكستن نيروى آنان را نداشت، و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمى‏ پروراند.

علل نكوهش و سقوط كوفيان آگاه باشيد كه شما هم اكنون دست از رشته اطاعت كشيديد، و با زنده كردن ارزش‏ هاى جاهليّت، دژ محكم الهى را در هم شكستيد، در حالى كه خداوند بر اين امّت اسلامى بر «وحدت و برادرى» منّت گذارده بود، كه در سايه آن زندگى كنند، نعمتى بود كه هيچ ارزشى نمى ‏توان همانند آن تصوّر كرد، زيرا از هر ارزشى گرانقدرتر، و از هر كرامتى والاتر بود. بدانيد كه پس از هجرت، دوباره چونان اعراب باديه نشين شده ‏ايد، و پس از وحدت و برادرى به احزاب گوناگون تبديل گشته‏ ايد، از اسلام تنها نام آن، و از ايمان جز نشانى را نمى ‏شناسيد. شعار مى‏ دهيد: آتش آرى، ننگ هرگز. گويا مى ‏خواهيد اسلام را واژگون، و پرده حرمتش را پاره كنيد و پيمانى را كه خدا براى حفظ حرمت مسلمين در زمين، و عامل امنيّت و آرامش مردم قرار داد بشكنيد. همانا اگر شما به غير اسلام پناه بريد، كافران با شما نبرد خواهند كرد. آنگاه نه جبرئيل و نه ميكائيل، نه مهاجر و نه انصار، وجود ندارند كه شما را يارى دهند، و چاره‏ اى جز نبرد با شمشير نداريد تا خدا در ميان شما حكم نمايد. مردم! از مثل‏هاى قرآن درباره كسانى كه عذاب و كيفر شدند، و روزهاى سخت آنان، و آسيب‏ هاى شديدى كه ديدند آگاهيد، پس وعده عذاب خدا را دور مپنداريد، و به عذر اينكه آگاهى نداريد خود را گرفتار نسازيد، و انتقام خدا را سبك، و خود را از كيفر الهى ايمن مپنداريد، زيرا كه خداى سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر براى ترك امر به معروف، و نهى از منكر. پس خدا، بى ‏خردان را براى نافرمانى، و خردمندان را براى ترك باز داشتن ديگران از گناه، لعنت كرد. آگاه باشيد! شما رشته پيوند با اسلام را قطع، و اجراى حدود الهى را تعطيل، و احكام اسلام را به فراموشى سپرده‏ ايد .

Open Article with Its Comments

نگرش ایرانی ها نسبت به رهبران گذشته و حال- بخش اول

Posted On:

باسمه تعالی

یکی از بزرگوارانی که به این وبلاگ عنایت دارد، از من خواست تحلیل و ارزیابی از رهبری ارائه کنم. البته ارائه ارزیابی جامع درباره رهبری کار ساده ای نیست و به این موضوع باید از زوایای گوناگون نگاه کرد و مطالب زیادی را بررسی کرد. لذا با بضاعت اندکی که دارم، ارائه تحلیلی جامع و بی نقص عملی نیست. از طرف دیگر دیدم نوشته بسیار طولانی خواهد شد. لذا تصمیم گرفتم این بحث را در چند قسمت ارائه کنم. در اولین قسمت قصد دارم به نگرش ایرانی ها نسبت به رهبران گذشته و حال و در قسمت بعد به مقایسه آنها به رهبران ملل دیگر بپردازم.

ارزیابی رهبری یک جامعه باید همراه با ارزیابی خود جامعه باشد

واقعیت غیر قابل انکار این است که رهبر عالی و یا هر کدام از رهبران سطوح پایین ترجامعه، اگر در حد و اندازه جامعه خود نباشند، دیر یا زود از صحنه کنار گذاشته میشوند. این مطلب درباره هر دو طرف قضیه صادق است، چه یک رهبر در حد انتظارات جامعه نباشد و افراد با کفایت تر از او در جامعه وجود داشته باشند، و چه جامعه پذیرای صفات عالی چنین رهبری نباشد. مردم یک جامعه ابزارهای متنوعی برای نیل به این مقصود دارند که از میان آنها میشود حذف فیزیکی، رد صلاحیت، دق مرگ کردن، زود پیر کردن و امثالهم را نام برد. در همین دوران اخیر بعد از انقلاب، چه بسیار افرادی بودند که مدتی در پست های بالای سیاسی ظاهر شدند و بعد به تدریج از صحنه سیاسی کنار رفتند و نامشان به فراموشی سپرده شد. بنابراین وضعیت حکومت و رهبری در جامعه یکی از ملاک های وضعیت خود جامعه است و نمی توان این دو را از هم جدا دانست.

اگر یک تحلیل گر سیاسی شم سیاسی خوبی داشته باشد، سعی می کند به نحوی تحلیل و ارزیابی خود از هر قضیه ای را ارائه کند که بدان وسیله نظر طیف وسیعتری از جامعه را به خود جلب کند و در مسابقه جلب افکار عمومی برنده باشد. بنابراین عملا کسی در تحلیل سیاسی خود درباره هر موضوعی، جامعه را مقصر نشان نخواهد داد، به نحوی که کم کم در مردم این احساس پدید آمده که جامعه مفهومی مقدس است که از خطا و اشتباه معصوم است، و هر خطا و اشتباهی که باشد، رهبران جامعه باید مسئولیت آنرا بپذیرند. چنین چیزی قطعا درست نیست وشواهد و مثال های تاریخی زیادی خلاف این را نشان میدهند. بارزترین نمونه آن قیام امام حسین است که بنا بر تقاضای مردم و تعهد پشتیبانی آنها شروع شد ولی در عمل مردم صحنه را ترک کرده و باعث شهادت او شدند.

بنابراین در هر ارزیابی و تحلیل درباره رهبر یک جامعه و بررسی نقاط ضعف او، لازم است بررسی شود تا چه اندازه عامل کاستی ها خود مردم بوده اند. به عنوان مثال اگر رهبری شجاعت کافی از خود نشان ندهد، شاید عامل اصلی آن این باشد که مردم آن جامعه واقعا قابل اعتماد نیستند.

شیوه ایرانی ها در ارزیابی حکومت و رهبران خود

اگر از اکثر ایرانی ها بخواهید نظر خود درباره یکی از کسانی که در حال حاضر نقشی در رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه دارد، بیان کند، معمولا جوابی پولاریزه دریافت خواهید کرد: یا او را تقدیس و تنزیه میکنند و یا او را به بی لیاقتی و بی صداقتی و امثالهم متهم میکنند. اما اگر از آنها بخواهید درباره یکی از رهبران گذشته و یا حکام و پادشاهان قدیم بپرسید، احتمال اینکه نظری منفی بشنوید، بسیار بالاتر است.

واقعا لازم نیست نظر مردم تا به این اندازه پولاریزه باشد.

تعریف و تمجید زیاد از رهبران، این مطلب را در ذهن بقیه القا می کند که اولا چنین رهبری دیکتاتوری است که مردم از ترس او به مبالغه روی می آورند، و دوما فرد تعریف کننده منافعی در این کار دارد و به نحوی به دستگاه حکومت وابسته است. از طرف دیگر هر کسی که بخواهد ژست روشن فکری بگیرد و خود را صاحب نظر معرفی کند، چاره ای ندارد جز این که خود را مخالف حکومت و منتقد نشان بدهد.

تصور غالب این است که دلیل این امر، سابقه طولانی حکومت های استبدادی در ایران است و هر کس که به حکومت میرسد، میل به استبداد دارد و مردم هم با چاپلوسی های خود، رهبران را به استبداد بیشتر تشویق می کنند. در حالی که اگر وضعیت و سابقه رهبری رهبران و پادشاهان در ایران را با بقیه کشورهای جهان مقایسه کنیم، چنین تئوری نمیتواند پاسخگو باشد. چنین ادعایی معمولا از طرف کسانی بیان میشود که با شدت استبداد دیگر حکومت های دنیا آشنا نیستند و یا خود را به تغافل میزنند.

در حکومت های واقعا استبدادی مردم اساسا به خود اجازه نمیدهند که درباره رهبران خود نظر بدهند.

اگر از یک شهروند کره شمالی بخواهید نظر خود را درباره رهبرش بیان کند، نباید چیزی جز یک جواب کلیشه ای انتظار داشته باشید. حتی چنین فردی سعی نمی کند به تعریف و تمجید زیاد از رهبرش بپردازد، مبادا در بین حرفهایش، چیزی بیش از آنچه باید، بگوید. حتی شهروندان کره جنوبی هم به خود اجازه نمی دهند که درباره رهبران سیاسی جامعه و یا سیاست خارجی نظر بدهند و معمولا اعتراضات آنها محدود به مسایل صنفی و اقتصادی است.

نکته جالب دیگر این است که اگر یک نفر خارجی از اکثر مردم کشورهای دیگر دنیا درباره رهبرانشان سئوال کند، بعید است جوابی منتقدانه یا منفی دریافت کند. یادم هست که از یک نفر سودانی نظرش را درباره رئیس جمهور جاری پرسیدم و او با یک جمله ساده او را تایید کرد. بعد پرسیدم نظرش درباره رئیس جمهور قبلی که با کودتا برکنار شد چیست و او باز هم با همان جمله ساده او را هم تایید کرد. بعد پرسیدم اگر هر دو خوب بودند، پس چه چیزی باعث شد که نفر قبلی را با کودتا برکنار کنند. ایشان در جواب گفت که قبلی هیچ ایرادی نداشت، فقط ضرورت اجرایی این بود که برکنار شود و نفر بعدی که به همان اندازه خوب بود سر کار بیاید. چنین نحوه برخوردی در بسیاری از کشورهای دنیا هم اکنون رایج است. این مطلب درباره اکثر کشورهای غربی هم صادق است. حتی کسانی که زشت ترین مطالب را درباره رهبرانشان ابراز میکنند، از اینکه چنین مطالبی را در برابر فردی خارجی ابراز کنند، ابا دارند. دلیل آن هم این است که بهرحال رهبران یک جامعه معرفی کننده وضعیت فرهنگی و اجتماعی یک جامعه هستند و ارائه تصویری زشت از آنها در برابر خارجی ها مترادف بی اعتبار نشان دادن کل جامعه است. بنابراین معمولا کسی حاضر نیست که جامعه خود را در برابر خارجی ها ضعیف و بی ارزش نشان دهد. برای اینکه این مطلب را آزمایش کنید، شما را دعوت میکنم از هر فرد خارجی که برخورد داشتید، درباره رهبرانشان بپرسید و ببینید چند نفر آنها در برابر یک نفر خارجی، زبان به انتقاد از رهبرانشان میگشایند.

اما این مطلب در مورد خیلی از ایرانی ها صادق نیست.

بارها گزارش های خبری خبرنگاران خارجی را دیده ام که در کوچه و بازار گشته اند و هر کسی از مردم عادی که با آنها مصاحبه کرده، زبان به انتقاد گشوده و از وضعیت موجود ایران گله کرده است. گویا آن خبرنگار خارجی فرشته ای است که از آسمان آمده تا آرزوهای آنها را برآورده کند. در حالی که واقعیت این است که معمولا چنین کارهایی که تحت پوشش خبرنگاری انجام میشود، با مدیریت سازمان های جاسوسی و یا تشکیلات تحت نظر آنها بوده و بودجه آن هم توسط آنها تامین میشود.

این مطلب درباره ایرانی های ساکن کشورهای دیگر شدیدتر است. یعنی تقریبا محال است که یک نفر خارجی از یک ایرانی مقیم غرب درباره رهبران ایران سئوال کند و نظری مثبت درباره آنها بشنود. شاید ترس از اینکه نکند به او اتهام همکاری با رژیم ایران زده شود، باعث چنین برخوردی شود. اگر چنین موضوعی عامل این مطلب باشد، خود نشان دهنده فاشیستی بودن آن جامعه غربی دارد و بنابراین ارزش این را ندارد که به عنوان مدل برتر در نظر گرفته شود و یا درباره ضعف های موجود در ایران با آنها درد دل شود. چند وقت پیش شاهد بودم که خانم نازنین افشین جم که بیشتر عمر خود را در کانادا بوده و چند سال پیش عنوان زیباترین و شایسته ترین دختر کانادا را به خود اختصاص داد، و اخیرا هم با وزیر دفاع کانادا ازدواج کرده و وارد سیاست شده، مسئول اصلی تبلیغات ضد ایرانی شده و برای بسته شدن سفارت ایران در کانادا فعالیت میکرد. هر بار هم که دولت کانادا بخواهد برنامه ای بر علیه ایران راه بیاندازد، همیشه گروهی از ایرانی ها آماده هستند که در این کار به دولت کمک کنند. این در حالی است که این زبونی و ضعف اساسا مبنای منطقی ندارد:

اولا دولت و رهبران ایران هر مشکلی داشته باشند، باید جامعه ایرانی آن را یک مشکل بداند که به غریبه ها ربطی ندارد.

دوما دولت ایران از هر نظر در مقایسه با بقیه حکومت های جهان رتبه بالایی خواهد آورد. کافی است ایران را با چین مقایسه کنیم. این مطلب بر هیچ کس پوشیده نیست که پر رونق بودن صنعت پیوند عضو در چین، به دلیل تعداد بالای مخالفان سیاسی است که دولت چین آنها را به زندان انداخته وبا فروش اعضای بدن آنها درآمدی برای خود کسب می کند. شهروندان غربی هم که نیاز به پیوند عضو پیدا کنند، علیرغم اطلاع از چگونگی تهیه اعضا بدن، اولین مقصدشان چین خواهد بود. اما تا بحال نشنیده ام که یک شهروند چین با دولت کانادا تماس بگیرد و درخواست کند که روابطشان را با چین قطع کنند.

سوما ایرانی ها جزو ثروتمند ترین گروه های مهاجر حساب میشوند و درست در زمانی که شهر مرزی دیترویت در آمریکا در حال ورشکستگی بود، شهر های نزدیک به آن در کانادا مانند تورنتو از رونق برخوردار بودند و قیمت املاک بطور مستمر ترقی میکرد. دلیل آن هم چیزی نبود جز پولی که ایرانی های مهاجر با خود به کانادا می آوردند، بطوریکه نام این شهر به تهرانتو مشهور شد. چنین پولی را قطعا در کانادا نمیشود کسب کرد و همه ایرانی ها پول خود را در ایران جمع کرده اند و به قصد سرمایه گذاری به خارج برده اند. نکته ای که میخواهم عرض کنم این است که همین قضیه که عده ای توانسته اند در ایران ثروتی را جمع کنند و به خارج منتقل کنند، نشان از میزان آزادی و رفاه بالای جامعه ایرانی دارد. اگر دولت ایران میخواست جلوی مهاجرت و فرار سرمایه ها را بگیرد، قطعا توان این کار را داشت. علی الخصوص این که اکثر مهاجران برای کسب درآمد بیشتر به حفظ ارتباط با ایران و ادامه تجارت و کار در ایران محتاج هستند، واگر درآمدی در ایران نداشته باشند، مجبور به اشتغال در مشاغل پست میشوند که درآمد چندانی ندارد. بنابراین حداقل از نظردور اندیشی نباید پل های ارتباطی خود با نهادهای حکومتی ایران را خراب کنند.  در حالی که چنین نیست و جامعه ایرانی مهاجر، خیانت به ایران و بدگویی درباره دولت و ملت ایران را بدون هزینه و ارزان می یابد و نگران عواقب آن نیست. اما به عنوان نمونه مهاجران چینی در غرب، درباره دولت چین محتاطانه تر رفتار می کنند، چون می دانند در هیچ کجای دنیا از تعقیب و عقوبت در امان نخواهند بود.

نقش برنامه های استعماری غرب

معمولا تصور میشود که تلاش های استعماری کشورهای غربی مربوط به سالهای دور گذشته است، در حالی که شخصا شدت گرفتن برنامه ریزی های استعماری در ایران را مشاهده میکنم و با هر قدمی که جلو میروند و موفقیتی که بدست می آورند، به تشدید این برنامه ها حریص تر میشوند. متاسفانه در ایران درباره چنین برنامه های استعماری به اندازه کافی اطلاع رسانی نمیشود.

یکی از مواردی که غربی ها و عوامل داخلی آنها درباره آن سرمایه گذاری کرده اند، معرفی رهبران گذشته ایران به عنوان افرادی مضحک، شهوت ران، بی تدبیر، خرافاتی و خائن است تا به این وسیله این مطلب را در ذهن مردم القا کنند که نباید توقع داشته باشند که رهبران جاری نیز خیلی متفاوت از قدما باشند؛ تا عملا مردم را از رهبری که بتواند نقش رهبری خود را بنحوی شایسته ایفا کند، محروم کنند.

متاسفانه این شگرد آنها کارگر افتاد و همه افراد چه انقلابی و چه غیر انقلابی به دام این تله افتادند.

در قدیم چنین توطئه ای را با ارسال افرادی شرق شناس و شرق پژوه شروع کردند. وظیفه اصلی این مستشرق ها این بود که تاریخ را به گونه ای بنویسند که خواننده ارتباط روحی خود را با تاریخ سرزمین خود از دست بدهد و احساس تعلقی به تاریخ سرزمین خود نداشته باشد. البته فقط پادشاهانی مثل کوروش که مدل حکومتی سکولار را معرفی کردند، از این قاعده مستثنی ماندند و حتی قضیه اولین منشور حقوق بشر در تاریخ برای کوروش ساخته شد که معلوم نشد این کشف مستشرقان انگلیسی چقدر اعتبار تاریخی دارد. هر آنچه که کودکان در کتابهای درسی درباره تاریخ ایران خواندند، برگرفته از نوشته های این مستشرقان بود. گویا اصلا ایرانی ها توان نوشتن تاریخ و ثبت آن را تا قبل از این نداشته اند.

در دوره اخیر هم این برنامه از طریق فیلم هایی که ساخته میشود، دنبال میشود. در دوره پهلوی هر آنچه فیلم درباره قاجاریه و قبل از آن ساخته میشد، سراسر تحقیر و تمسخر شاهان قبلی بود و هر فیلم تاریخی که بعد از انقلاب ساخته شد، تمسخر و تحقیر پهلوی و قاجار و ماقبل آنها بود و در این راستا حتی دولتمردان رده سوم و چهارم نیز به مضحکه کشیده شدند. مثلا در فیلم حاجی واشنگتن که درباره داستان حسینقلی صدرالسلطنه اولین سفیر ایران در آمریکا بود، او را در حد یک دلقک که هیچ اطلاعی از دیپلماسی ندارد، پایین آورده است. اخیرا این روند با فیلم هایی مثل قهوه تلخ دنبال میشود. هرچند در این فیلم چنین عنوان شده که افراد قصه مشابه وابستگان به پهلوی ها و فضای قصه مشابه قاجارها است، اما هر کسی که این فیلم را ببیند، ناخودآگاه چنین برایش تداعی میشود که رهبران این سرزمین همیشه افرادی مالیخولیایی و بی منطق بوده اند و تنها فرد معقول داستان، فردی فرنگ رفته و با لباس فرنگی است.

این دقیقا یک برنامه ریزی استعماری است.

ممکن است در برخورد اول تمسخر رهبران گذشته علی الخصوص پس از تغییر سیستم حکومتی امری طبیعی به نظر بیاید. اما چنین چیزی را در هیچ یک از کشورهای غربی و پیشرفته نمیتوانید بیابید. آیا تا بحال فیلمی که موضوع آن تحقیر پادشاهان فرانسه قبل از انقلاب فرانسه باشد، دیده اید؟ آیا تا بحال شنیده اید که روس ها فیلمی درباره تزارها بسازند و آنها را تمسخر کنند؟ حتی در آمریکا که به ظاهر آزادی بیان وجود دارد، آیا تا بحال شنیده اید که فیلمی تمسخرآمیز درباره یکی از روسای جمهور سابقشان درست کنند؟ یا حتی شنیده باشید که ایتالیایی ها درباره موسولینی و یا آلمانی ها درباره هیتلر فیلمی بسازند و آنها را همچون یک دلقک نشان دهند؟ قطعا پیدا کردن چنین چیزی کار راحتی نیست، چون برای همه روشن است که مردم یک کشور از تاریخ آن کشور جدا نیستند و مسخره کردن رهبران و پادشاهان قدیم، در واقع تمسخر مردم یک کشور است و سودی در این کار نیست. پس چرا ایران در این زمینه با بقیه دنیا فرق دارد؟ جواب من این است که چنین چیزی نتیجه برنامه های استعماری است و متاسفانه هنوز هم دستهای استعماری در ایران به شدت مشغول تخریب هستند تا زمینه را برای بازگشت خود و کنترل کامل جامعه و در نهایت فروپاشی و تجزیه ایران فراهم کنند.

آیا واقعا پادشاهان ایران شایسته تمسخر بودند؟

اگر پادشاهان گذشته ایران را با پادشاهان دیگر دنیا که معاصر آنها بودند مقایسه کنیم، جواب این سئوال قطعا منفی است. در اینجا قصد تبرئه پادشاهانی مثل ناصرالدین شاه را ندارم، اما حتی اگر چنین کسی را با پادشاهان اروپایی همان دوره که بسیاری از آنها در اثر بیماری های مقاربتی مثل سفلیس مرده اند، مقایسه کنیم، قطعا نمره بهتری می گرفت. هرچند ناصرالدین شاه بی کفایتی های بسیاری داشت، اما در بسیاری مواقع تلاش کرد تا به کشور و دین نیز خدماتی داشته باشد. اما ایرانی ها هر آنچه از او میشنوند، داستان مجالس لهو و لعب و شیرین کاری های کریم شیره ای است و درباره علل شکستها و اعطای امتیازات به خارجی ها حرفی زده نمیشود. در بعضی از این موارد، مقصر اصلی شکست، خود ملت بودند که باید شجاعانه مسئولیت شکست را برعهده می گرفتند. نکته این است که وقتی ایرانی ها با پادشاهان و رهبران خود چنین برخورد میکنند، دیگران از این فرصت استفاده کرده و شاهانی به مراتب ظالم تر و پست تر را به عنوان شهریارانی صاحب نام معرفی میکنند و فیلم زندگی روتوش شده آنها را میسازند و حتی همین ایرانی ها در شبکه های تلویزیونی خود آنرا پخش کرده و می بینند.

چند وقت پیش درباره اجداد مرحوم آقای مشکینی میخواندم که جد هفتم ایشان که ملای دهی بوده، هنگام عبور نادرشاه از ده از او خواسته بود که دختری را به عقدش در بیاورد. اما او بخاطر عدم رضایت پدر دختر حاضر به این کار نشد و بنابراین نادر عمامه ای از خمیر بر سر او گذاشت و روغن داغ وسط آن ریخت تا بمیرد. هر کس چنین قصه ای را بخواند نتیجه میگیرد که نادر، شاه ظالمی بوده، اما این قسمت ماجرا گفته نمیشود که نادر شاه به عنوان شاه قادر بود آن دختر را بدون ازدواج تصاحب کند ولی تا آن اندازه به قواعد شرعی پایبند بود که بدون عقد شرعی به این کار دست نزند. همین مقدار از تعهد چیزی است که در بین سلاطین هم دوره نادر در ملل دیگر، کمیاب بود. اما چرا ما فقط قسمت های بد داستان را میشنویم؟

این رویکرد در رابطه با رهبران پس از انقلاب نیز جاری و ساری است.

متاسفانه وقتی تمسخر و تحقیر رهبران و پادشاهان گذشته برای مردم یک جامعه عادی شود، دیگر نمیشود از آنها انتظار داشت که همین کار را با رهبران بعدی نکنند. مطالبی که هم اکنون در بعضی مطبوعات و سایتها درباره روسای جمهور دوره های قبل ایران نوشته میشود، موید همین مطلب است.

بر این باورم که به جای تمسخر پادشاهان و رهبران گذشته در کتابها و فیلم ها، اشتباهات و کاستی های آنها را با رویکردی سازنده بررسی کنیم تا بشود از اشتباهات گذشته درس های تاریخی گرفت و زمینه چنین پسرفتهایی دوباره پیش نیاید و در این راه از جاده انصاف خارج نشویم، که اگر چنین کنیم ضرر بزرگتری در انتظار ما خواهد بود و آن ضرر جدایی یک ملت از تاریخ خود و همچنین از بین رفتن زمینه ایجاد ارتباطی سازنده بین ملت و رهبران حال و آینده خود است. هر ملتی به رهبرانی احتیاج دارد که قابل اعتماد و با قابلیت باشند و مهم تر از آن این است که خود ملت باید توان اعتماد کردن به چنین رهبرانی را نیز داشته و پشت آنها را در مواقع حساس خالی نکند.

Open Article with Its Comments