باسمه تعالی

در مقاله "حرف درست زدن، درست شنیدن حرف" تشریح کرده بودم که آدم ها برای ساده سازی کار تحلیل و تصمیم گیری، مدل هایی را از جهان خارج از ذهن، ایجاد میکنند و یک سری قواعد را بعنوان پیش فرض قرار میدهند. این همان کاری است که در علوم پایه انجام میشود. مثلا مدلی از اتم و مولکول پیشنهاد میشود و براساس آن عملکرد مواد و رفتار آنها تحلیل میشود. افرادی که دستی بر علم ندارند، ممکن است چنین مدل هایی را حقایق مسلم و ثابت شده علمی فرض کنند، در حالی که در گذر زمان تغییر و تحول این مدل ها را شاهد هستیم و در مقاله نیمه عمر دانسته های علم تجربی در این باره بیشتر بحث شده است. چنین مدل هایی ممکن است جوابهایی برای بعضی سئوالها داشته باشند، اما دیر یا زود مواردی پیدا میشود که این مدل ها قادر به تحلیل رفتار آنها نیستند. واضح است که تغییر این مدل های ذهنی مثل تغییر هر عادت دیگری برای آدم ها سخت است و اولین عکس العمل این است که سعی شود بعضی واقعیتهای جهان خارج انکار شود و یا شواهد جوری جمع آوری شود که با مدل های موجود هم خوانی داشته باشد.

این روزها حرفهای زیادی درباره جنگ و درگیری زده میشود و اظهار نظرهای زیادی از صاحبنظران و مقامات بالای لشکری و کشوری شنیده میشود که حاکی از این است که از مدل های متفاوتی برای تحلیل وقایع دنیا استفاده میکنند. بعضی از این مدل ها تا حدودی بر واقعیات خارج از ذهن قابل تطبیق است و بعضی دیگر گویا نیست و براساس فرض های غلط تعریف شده و بنابراین تنها نتیجه های غلط و یا ناقص از آنها میتوان انتظار داشت.

هر چند مواقعی پیش می آید که به دلیل اینکه مخاطبین ظرفیت محدودی دارند، صاحب نظران مسائل را بر اساس مدل های ملموس تر شرح میدهند؛ اما بعضی مواقع هم شاهدیم که صاحب نظران بطور ناخودآگاه بین این مدل ها تردد میکنند و واقف به این نیستند که این مدل ها با هم سازگار نیستند.

ما برای اینکه بتوانیم ارزش هر اظهار نظر را بررسی کنیم، اول باید ببینیم آن اظهار نظر بر اساس چه مدلی بیان شده و پایه و اساس آن چیست. بنابراین لازم دیدم قبل از ورود به بحث در حد توان خود این مدل ها را مرور کنم:

مدل اول: منابع نفت و انرژی دنیا محدود است و آمریکا به این منابع نیاز دارد و هر کس بر منابع انرژی تسلط داشته باشد، ابرقدرت است.

در مقاله ای تحت عنوان داستان نفت سعی داشتم تشریح کنم چرا فرضیه تمام شدن منابع نفت و انرژی های دیگر صحیح نیست. ماهها بعد از نوشتن آن مقاله خبری منتشر شد بر این مبنا که آمریکا تا سال 2020 به رتبه اول تولید نفت و صدور آن خواهد رسید. البته این بخش از مدل که تسلط طولانی مدت آمریکا بر منابع نفت و جلوگیری از دستیابی رقبای جهانی اش به آن میتواند باعث شکست آنها و یا حداقل محدودیت آنها شود، واقعیت دارد.

مدل دوم: آمریکا در حال شکست اقتصادی است و به هر حال بازی را باخته است و چیزی برای از دست دادن ندارد و جنگ تنها راهی است که شاید مرگش را عقب بیاندازد.

اصل این قضیه تا حدودی درست است، اما نمیشود چنین نتیجه گرفت که فروپاشی اقتصادی آمریکا قریب الوقوع است. در تاریخ مثال های زیادی را میتوان ذکر کرد که هرگاه کار و تولید ارزش خود را برای ملتی از دست داده و بازی با پول و رباخواری در آنها رواج یافته، باعث سیر قهقرایی آن ملت شده و در نهایت از بین رفته اند. اما نکته این جاست که اگر این سیر قهقرایی مدیریت شود، تبدیل شدن آمریکا از یک ابرقدرت به کشوری بی اهمیت و جهان سومی، میتواند صد یا دویست سال دیگر هم طول بکشد. بنابراین راه اندازی جنگ و پذیرش تلفات انسانی بالا برای آمریکا به خاطر چنین دلیلی توجیه پذیر نیست.

بعضی بالا رفتن رقم بدهی های آمریکا را به عنوان عامل سقوط اقتصادی او معرفی میکنند. ولی باید توجه داشته باشیم که اصل بدهی آمریکا به بانکدارهایی است که گردانندگان نظم نوین جهانی هستند و در واقع پول ها را از جیب مردم در آورده اند و آنها را به خود بدهکار کرده اند تا آنها را بهتر بتوانند کنترل کنند. رکودهای اقتصادی و سقوط بازارهای مالی هم یکی از ابزارهای بانکداران برای خالی کردن هرچه بیشتر جیب مردم و همچنین باوراندن این مطلب به آنها است که برای بهبود شرایط زندگی هیچ راهی جز حمله به دیگر کشورها و غارت آنها وجود ندارد. در غیر این صورت راضی کردن خانواده های آمریکایی به فرستادن فرزندان خود به میادین جنگی عملی نیست.

بنابراین مشکلات و رکودهای اقتصادی را نباید عامل جنگ دانست، بلکه اول تصمیم جنگ گرفته میشود و بعد از حربه مشکلات اقتصادی برای کنترل جامعه و همسو کردن آن با سیاست حاکمان استفاده میشود.

مدل سوم: هر دولتی به دنبال منافع ملت خود است و با شناسایی منافع دیگران و همسو کردن منافع خود با دیگران و اخذ دیپلماسی مناسب میتوان بدون درگیری، منافع حداکثری را بدست آورد.

خلاصه اینکه در این مدل ادعا میشود که دعوا فقط بر سر منافع است و اختلاف ذاتی وجود ندارد. برای بی اعتبار نشان دادن این مدل شواهد بسیاری را میشود ارائه کرد و نمونه آن اقدام کشورهای غربی به تاسیس اسرائیل در سرزمین های اسلامی و حمایت از آن است که با هیچ مدل منفعت طلبانه ای سازگار نیست. پس از جنگ جهانی اول کل سرزمین های اسلامی در اختیار قدرت های غربی بود و بنابراین بازار مصرف کشورهای اسلامی را بطور انحصاری در اختیار داشتند. احساسات عمومی مسلمین هم چنین است که مراوده و ارتباط با آمریکا و اروپا را به ارتباط با چین و آسیای جنوب شرقی بیشتر ترجیح میدهند و به قولی متحد طبیعی آنها حساب میشوند. از اول تاریخ اسلام نیز این ارتباط وجود داشته است. مثلا در اوایل ظهور اسلام، رشد اسلام در آفریقا مایه خرسندی بازرگانان اروپایی بود، چون هرجا که اسلام نفوذ میکرد، مردم وحشی آفریقایی را تشویق به پوشیدن لباس میکرد و بنابراین بازرگانان اروپایی بازارهای جدیدی برای منسوجات خود می یافتند. گرایش هایی هم که در خاورمیانه پس از جنگ جهانی دوم به طرف بلوک شرق ایجاد شد، فقط به دلیل جانبداری غرب از اسرائیل بود، وگرنه هیچکس در خاورمیانه تمایلی به بلوک شرق و تفکرات الحادی آنها نداشت.

بنابراین اگر جهان غرب به دنبال ایجاد پایگاهی برای تضمین تسلط خود بر منطقه بود، بدون وجود اسرائیل با هزینه به مراتب کمتری میتوانست هرآنچه که آرزو داشت را بدست آورد.

مدل چهارم: در صحنه بین المللی یک جامعه جهانی شکل گرفته و مشکل ایران است که با جامعه جهانی همساز نیست.

چنین مدلی بیشتر در بین کسانی رواج دارد که شبکه های ماهواره ای که با پول سازمان های جاسوسی غربی اداره میشود، را نگاه میکنند. اساسا مفاهیمی مانند جامعه جهانی و دهکده جهانی توهمی کودکانه بیش نیست. چند سال پیش جان بولتون که به عنوان نماینده آمریکا در سازمان ملل متحد منصوب شده بود، در یکی از اولین مصاحبه های خود صراحتا اعلام کرد که چیزی به نام "ملل متحد" وجود ندارد. همین الان در چند جای آفریقا نسل کشی و جنگ با شدت تمام در جریان است و علیرغم تمام امکانات مخابراتی و اینترنت هیچ یک از خبرهای آن در رسانه های جمعی انعکاس پیدا نمیکند. اتفاقاتی هم در جهان اسلام در حال رخ دادن است، مانند انفجار نمازگزاران در مساجد و یا بمباران مردم عادی توسط هواپیماهای بدون سرنشین در گوشه و کنار جهان اسلام، که در هیچ جنگل وحشی رخ نمیدهد، چه برسد به جامعه ای متمدن.

این نوع مدل ها که بر اساس فرض های غیر واقعی بنا شده، به بدترین نوع نتیجه گیری منتهی میشود. چندی پیش یکی از اساتید پرحرف دانشگاه به نام زیباکلام پیشنهاد کرده بود که برای رابطه با آمریکا رفراندوم برگزار شود. یعنی تلویحا چنین القا میکرد که آمریکا پیشنهاد ارتباط و همکاری داده و این فقط ایران است که ناز میکند. مثل اینکه آمریکا به خواستگاری ایران آمده و حالا ایران باید مزه مزه کند و ببیند به این خواستگار جواب مثبت بدهد یا نه. وقتی این پیشنهاد را شنیدم، یاد تعبیر حضرت علی درباره بعضی مردم زمان خودش افتادم که آنها را عقول ربات الحجال خطاب کرده بود، یعنی کسانی که عقل هایشان در حد دختران نوجوانی است که تازه به حجله عروسی نشسته اند.

مدل پنجم: سلسله جنبان تمام مسایل منطقه اسرائیل است و یهودی ها بر تمام منابع مالی و مراکز تصمیم گیری جهان تسلط دارند. در پس همه مسایل دست یهودی ها در کار است و اسرائیل با تحریک دیگران و راه اندازی جنگ میخواهد برنامه توسعه خود را پیش ببرد.

در مقاله ای تحت عنوان چند نکته درباره مقاله ائتلاف خونین صلیب، سلفی و صهیون درباره غلط بودن این مدل توضیح داده ام. اگر به سمبل ها و آرم های رسمی آمریکا توجه کنیم، تماما علائمی هستند که نشان از فرعون و عقاید او دارد، مانند هرم و چشم horus و هیچ سمبلی که بشود آن را به یهودیت ربط داد، در علائم رسمی آمریکا استفاده نشده است. از نظر پیروان فرعون، یهودی ها هنوز برده حساب میشوند و جان و مال آنها حرمتی ندارد. صهیونیست هایی هم که بر مراکز تصمیم گیری جهانی و همچنین مراکز مالی تسلط دارند، در اصل به دین یهود نیستند و معرفی آنها به عنوان یهودی به این دلیل است که شائبه قدرت داشتن یهود را تقویت کنند تا آنها در برابر مسلمانان تشجیع شوند.

مدل ششم: ریشه اختلافات غرب با جهان اسلام مذهبی است و غرب تا وقتی که اسلام را کلا محو نکند، از پا نخواهد نشست.

شخصا این مدل را بیش از دیگر مدل ها در تحلیل وقایع جهان توانا میبینم.

واقعيت تاريخي اين است كه صلیبیون براي فتح بيت المقدس هزار سال تلاش كردند و روایت شده که در پایان جنگ جهانی اول فرمانده فرانسوی فاتح سوریه اول به سر قبر صلاح الدین ایوبی رفته و خطاب به او میگوید "صلاح الدین ما برگشتیم". واقعیت تاریخی دیگر این است که تمام تاریخ مسیحیت با نفرت از یهود به عنوان عاملین به صلیب کشیده شدن مسیح، عجین شده است. این نفرت تا حدی بود که وقتی عمر خلیفه دوم برای فتح بیت المقدس لشکر کشی میکند، مسیحیون اورشلیم شرط تسلیم شدن مسالمت آمیز خود را تضمین دادن خلیفه به جلوگیری از ورود یهود به آن شهر قرار میدهند که البته مورد موافقت خلیفه واقع نمیشود و عمر میگوید نمیتواند جلوی هیچکس را برای عبادت در آن مکان مقدس بگیرد.

بنابراین ساده انگاري است اگر خيال كنيم اروپا و كشور هاي مسيحي که همیشه خاستگاه يهودي ستيزي بوده اند، پس از هزار سال كه موفق به فتح بیت المقدس شدند، آنرا دودستي تقديم يهودي ها كرده اند و دیگر به آن چشمداشت ندارند.

در مقاله صدای طبل های جنگ درباره متن منسوب به pike توضیح داده ام و در بخشی از آن متن چنین آمده که:

آتش جنگ جهانی سوم باید به این صورت روشن شود که بر اختلافات بین صهیونیسم و رهبران اسلامی دامن زده شود و این جنگ به سمتی هدایت شود که جهان اسلام و یهودیت همدیگر را منهدم کنند. از طرف دیگر بقیه ملتهای دنیا باید چنان گرفتار عواقب این جنگ شوند و دچار مشکلات اقتصادی و جنگ شوند که از نظر روحی، اخلاقی و اقتصادی کاملا تخلیه شوند و از پا بیافتند. ما باید چنان بی اعتقادی به خدا و پوچ گرایی و مادیگرایی را در بین مردم بگسترانیم و با مصیبت های اجتماعی آنها را گرفتار کنیم، که قطب نمای وجدان آنها سرگردان شده و دیگر هیچ جهتی را نشان ندهد. آن زمان زمانی است که آنها آماده پذیرش نور لوسیفر یا همان شیطان و پرستش او خواهند بود و آن هنگام دیگر جایی برای توحید و همچنین بی خدایی نیست و فقط شیطان پرستیده میشود.

اما از این مطالب چه میشود نتیجه گرفت؟

مدل غلط در تحلیل وقایع جهان باعث تصمیم گیری غلط و روش برخورد اشتباه میشود. در اینجا به چند مورد از آنها اشاره خواهم کرد:

اشتباه اول:

در بعضی از اظهار نظرها چنین ادعا شده بود که آمریکا توان حمله ندارد و هرگونه ماجراجویی باعث ضربه خوردن اقتصادی و اجتماعی آنها میشود. چنین اظهار نظرهایی حتی از سوی بعضی فرماندهان نظامی ایرانی نیز بیان شد که ظاهرا جایگاه خود را فراموش کرده و خود را در نقش یک تحلیلگر سیاسی که در یکی از اتاق های فکر آمریکایی مشغول کار هستند، دیده اند.

این قسمت از بحث درست است که آمریکا نقاط ضعف فراوانی دارد، ولی این وظیفه فرماندهان نظامی ایرانی نیست که در نقش یک تحلیلگر نقاط ضعفشان را به آنها یادآوری کنند. از طرفی دیگر هرگونه ماجراجویی نظامی میتواند سقوط بازارهای سهام و ارزش دلار را به دنبال داشته باشد، اما دلیل آن این خواهد بود که با ایجاد مصیبت های مالی برای مردم خود، توان اعتراض را از آنها بگیرند.

نکته ای که نباید فراموش کرد این است که هدف ایجاد این همه توان نظامی در آمریکا این بوده که بتوانند در نبرد نهایی با اسلام از آن استفاده کنند. بنابراین بحث درباره این که آیا چنین حمله ای برای آمریکا عاقلانه است یا نه، موضوعیت ندارد.

اشتباه دوم:

این است که آنچه در حال رخ دادن است را جنگ روانی قبل از مذاکره ارزیابی کنیم. ممکن است در یک مقطع آمریکا و غرب به سر میز مذاکره نشستن تمایل نشان دهند، ولی چنین اقدامی تاکتیکی است و به منظور ارزیابی حریف و یا وقت کشی و یا امتیاز مجانی گرفتن است و در برنامه کلی آنها که نابودی تمام جهان اسلام و از بین بردن پتانسیل خیزش مجدد آنها که شامل کاهش جمعیت آنها نیز میشود، تغییری نخواهد داد.

اشتباه سوم:

در هر درگیری با آمریکا، اسرائیل هدف قرار داده شود. داخل کردن اسرائیل در هر درگیری دقیقا نقشه دشمن است و دشمن اصلی انتظار همین را میکشد تا به جای جنگ صلیبی ها و اسلام، ظرفیت مسلمانان صرف درگیری با اسرائیل شود و صلیبی ها کمترین هزینه را بپردازند. اسرائیل فقط نقش کرمی را دارد که بر سر قلاب زده شده تا هر از چند گاهی تکانی بخورد و مسلمین را به گاز زدن قلاب و گیر افتادن در این تله وادارد.

با مسئله اسرائیل باید به طور مجزا برخورد کرد و راه حل های بسیار آسان تری دارد. اساسا یهودی ها بر اساس یک سوء تفاهم به این جمع بندی رسیده اند که توان مقابله با جهان اسلام را دارند و اگر شرایط آنها درست به آنها اطلاع رسانی شود، یا سریعا به کشورهایی که از آنجا مهاجرت کرده اند، برمیگردند و یا زندگی در فلسطین واحد را میپذیرند.

اشتباه چهارم:

به تشدید اختلافات مذهبی در بین فرق اسلامی کمک شود و جنگ شیعه و سنی راه بیافتد. هر چند این مطلب بر همه واضح است، اما بعضی وقتها کم حوصلگی بعضی گروهها و افراد باعث میشود که به آتش تفرقه در بین مسلمین دمیده شود.

اشتباه پنجم:

بعضی از تحلیل گران نظامی بر این تصورند که در هر درگیری اگر ایران تنگه هرمز را ببندد و جلوی عبور نفت را بگیرد و برای مدتی هرچند کوتاه، آمریکا و در کل غرب را از نفت خلیج فارس محروم کند، تمام ماشین جنگی و اقتصادی آنها فرو می پاشد. شاید چنین کاری باعث ضربات اقتصادی به مردم ساکن کشورهای غربی شود، ولی از کار انداختن ماشین جنگی آنها را نمیشود از این کار انتظار داشت و به علاوه این کار جوامع مستاصل غربی را در حمایت از جنگ مصمم تر میکند. بهر حال برای از کار انداختن ماشین جنگی غرب این راه خوبی نیست.

اشتباه ششم:

در مقابل تهدید حمله، خود را انسان هایی متمدن که طالب مسالمت و تعامل هستند، معرفی کنیم.

غربیها در این ماجرا به دنبال شکار کردن و دریدن و پاره کردن هستند و مانند دسته گرگها که بخواهند به شکار خود حمله کنند، رفتار میکنند. در دسته گرگها یک گرگ که از بقیه قویتر است و به آلفا معروف است، نقش پیشتازی را دارد. در بین انسان ها رهبر یک گروه وظیفه هدایت گروه را دارد و افراد گروه موظف به اطاعت از او هستند. ولی نمیشود نقش گرگ آلفا در دسته گرگها را نقش رهبری به حساب آورد، بلکه گرگ آلفا فقط آزادی عمل بیشتری از دیگران در گروه خود دارد و دیگر گرگها معمولا به دنبال او میروند. کشورهای غربی نیز دقیقا مانند یک دسته گرگ عمل میکنند و آمریکا نقش گرگ آلفا را به عهده دارد.

هنگامی که گرگها بخواهند به شکاری حمله کنند، برای مدتی او را تحت نظر میگیرند و دقیق ارزیابی میکنند و تا وقتی که شکار از نظر روانی احساس ضعف نکند و در چهره خود نگرانی و اضطراب نشان ندهد، حمله نمیکنند. دقیقا همین رفتار را درباره آمریکا میتوان مشاهده کرد.

اظهار نظرهایی که پس از روی کار آمدن رئیس جمهور جدید در ایران بیان شد، هرچند ظاهر معقولی داشت و عموما با رویکرد تعامل مثبت با بقیه دنیا و تبدیل بازی به برد-برد اظهار شد، اما به این دلیل که براساس شناخت غلط از رقیب بود، نتیجه عکس داده و هزینه هایی را تحمیل خواهد کرد. گوسفندی را فرض کنید که در محاصره یک گله گرگ قرار گرفته و به آنها پیشنهاد مذاکره و بازی برد-برد بدهد. انتظار دارید گرگها با دریافت این پیشنهاد چه عکس العملی از خود نشان دهند و یا اساسا چه بازی برد-بردی بین آنها قابل تعریف است؟ البته ایران در این صحنه گوسفند نیست، ولی بع بع کردن قطعا پیغام غلط به حریف میدهد.

نتیجه گیری:

ظاهرا در این مرحله دیگر حرف از اینکه حمله ای باید صورت بگیرد یا نه نیست، بلکه بحث بر سر زمان و شدت آن است. مطلبی که متعاقبا رخ داد این بود که اکثر کشورهای غربی به دلیل مخالفت گسترده عمومی از شرکت در این حمله سرباز زدند. بنابراین حمله آمریکا فقط در حدی خواهد بود که عکس العمل سوریه و متحدان او را محک بزند. اگر سوریه و متحدینش همبستگی و اتحاد خود را نشان بدهند و قاطعانه به حمله آمریکا پاسخ دهند، بعید میدانم به این زودی آمریکا دست به اقدامی مجدد بزند. اما اگر آمریکا و متحدانش دریابند که میشود در صف مقابل رخنه ایجاد کرد و ضعفی در آنها راه یابد، احتمال اقدام آتی نظامی بالا میرود.

یکی از احتمالات این است که برای همسو کردن افکار عمومی کشورهای غربی که در حال حاضر از چنین حمله نظامی پشتیبانی نمیکنند، حملات تروریستی ساختگی را برنامه ریزی کنند.