باسمه تعالی

چند روز پیش بود که خبر مختصری از یک کتاب به نام The Half-life of Facts: Why Everything We Know Has an Expiration Date به قلم Samuel Arbesman خواندم. این کتاب را که حدود یک سال پیش چاپ شده، پیدا کردم و خواندم. ایشان که چند سالی است که موفق به اخذ مدرک دکترای خود شده، درباره تغییر تدریجی آنچه که در علوم تجربی به عنوان حقیقت اثبات شده شناخته میشود، مطالعه کرده و در کتاب خود این پدیده را بررسی کرده است. ادعای کتاب این است که حقایق علمی همانند مواد رادیواکتیو دارای نیمه عمر هستند و پس از گذشت زمان نیمه عمر، نیمی از کل حقایق علمی شناخته شده، منقرض شده و با حقایق جدید جایگزین میشوند. ایشان نقل کرده که دو جراح استرالیایی تحقیق کرده بودند که نیمی از آنچه که در زمینه تخصصی خودشان به عنوان حقیقت مسلم شناخته میشود، پس از 45 سال از اعتبار افتاده و تغییر میکنند. این زمان برای زمینه های علمی دیگر متفاوت است، اما اصل بی اعتبار شدن مستمر دانسته های علمی یک واقعیت است.

نویسنده در کتاب خود معیارهای متفاوتی را برای تعریف نیمه عمر هر رشته تعریف کرده و توصیه میشود برای اطلاعات تکمیلی به اصل کتاب رجوع بفرمایید.

یکی از مواردی که ایشان ذکر کرده تعداد کروموزوم های انسان است. در سال 1912 تعداد کروموزوم ها را 48 تا شمرده بودند. حتی در سال 1953 یکی از دانشمندان ادعا کرد که دیگر میتوان تعداد کروموزوم ها را که 48 تا هست، یک حقیقت مسلم غیر قابل تغییر دانست. اما فقط 3 سال بعد از این ادعا، در سال 1956 دو محقق دیگر هرچه آزمایش کردند بیش از 46 تا کروموزوم نیافتند و از آن به بعد عدد 46 به عنوان تعداد رسمی شناخته میشود.

زمانی بود که پزشکان سیگار را به عنوان درمان تجویز میکردند. بارها اتفاق افتاده که نظر عمومی پزشکان این باشد که مصرف گوشت یا نمک برای آدم مفید است. بعد از چند سال نتایج تحقیقات تکمیلی خلاف آن را ثابت کند. دوباره چند سال بعد نظر محققان به همان حرف اول برگردند. بعد از مدتی هم هر کس نظر خود را داشته باشد و هیچ توافق جمعی درباره آن موضوع وجود نداشته باشد.

دانسته های غلط به راحتی از اذهان مردم پاک نمیشود

دانسته های علم تجربی که به عنوان حقایق مسلم معرفی میشود،  پس از مدتی بی اعتباری آن ثابت میشود، در حالی که مدت های طولانی طول میکشد تا خبر رد آن در همه جامعه پخش شود و تا مدتها مطلب بی اعتبار در اذهان مردم به عنوان حقیقت علمی میماند.

یکی از دایناسورهایی که همه میشناسند، دایناسوری است که هیکلی بزرگ و گردن و دمی دراز و سری کوچک دارد و نام آن Apatosaurus  است. تقریبا در هر فیلمی که راجع به دایناسورها باشد، چنین دایناسوری را خواهید دید. در تمام مجموعه های عکس و مجسمه دایناسورها هم او را خواهید یافت. در سال 1879 محققی اعلام میکند که دایناسور دیگری یافته که شبیه قبلی است ولی سر این یکی متفاوت بود. بنابراین نام آنرا Brontosaurus میگذارند. در سال 1903 محقق دیگری ثابت میکند که این سر اشتباها به اسکلتApatosaurus  وصل شده است، و چیزی به نام برونتوساروس وجود نداشته است. اما تا سال 1978 چنین اشتباهی تصحیح نمیشود و تنها در این سال در موزه سر این دایناسور با سر مناسب جایگزین میشود. جالب اینکه اداره پست آمریکا در سال 1989 تمبری چاپ میکند که عکس برونتوساروس روی آن بود. حتی هنوز که هنوز است، در بعضی فیلم ها و کتابها عکس برونتوساروس وجود دارد.

نمونه دیگر ماجرای اسفناج است که به خوبی نشان میدهد چقدر پاک کردن دانسته های غلط از ذهن مردم سخت است. شیمیدانی آلمانی در سال 1870 که مشغول بررسی میزان آهن در سبزیجات مختلف بود، هنگام نوشتن میزان آهن در اسفناج، اشتباها 3.5 میلی گرم در هر 100 گرم اسفناج را 35 میلی گرم مینویسد. همین اشتباه باعث میشود که اسفناج به عنوان گیاهی که مقدار زیادی آهن دارد شناخته شود و مصرف آن بالا رود. این اشتباه بالاخره در سال 1937 تصحیح میشود. اما خبر این تصحیح به سازندگان کارتون ملوان زبل یا popeye نمیرسد و آنها شخصیت کارتون خود را فردی لاغر و قوی میسازند که از خوردن اسفناج نیروی خود را میگیرد. جالب اینکه این باور غلط علیرغم اینکه 80 سال از اثبات بی اعتباری آن میگذرد، هنوز در بین مردم و حتی پزشکان رایج است.

خبرهای علمی آنطور که انتظار میرود در بین مردم پخش نمیشود

در سال 1994 محققی به نام Tai در تحقیقی که درباره دیابت داشت، به ریاضیاتی احتیاج داشت که او و همکارانش از وجود آن بی اطلاع بودند. ایشان نیاز داشت که سطح زیر منحنی را حساب کند و یا تقریب بزند. بنابراین ریاضیاتی را ابداع کرد که اسم آن را مدل تای گذاشت. غافل از اینکه چنین چیزی را 300 سال پیش از او نیوتن و لایبنیز ابداع کرده و در دروس ریاضی دبیرستان درس داده میشود. بهرحال نه او ونه همکارانش و نه کسانی که مقاله او را برای چاپ در مجلات علمی معتبر بررسی کرده بودند، متوجه این مطلب نشده بودند و او موفق میشود که مقاله خود را به چاپ برساند. جالب اینکه در بیش از 100 مقاله علمی دیگر به این مقاله رجوع داده میشود و از مدل تای معرفی شده در آن استفاده میکنند. یعنی همه این افراد ریاضی را در حد دروس دبیرستان نخوانده و از اینکه چنین ریاضیاتی بیش از 300 سال سابقه دارد، بی اطلاع بودند.

این به این معنی است که نباید انتظار داشت، خبر دستاوردهای علمی به طور یکسان در بین همه افراد پخش شود، حتی اگر زمان زیادی از آن گذشته باشد.

بعضی دستاوردهای علمی هست که دهها سال طول کشیده تا کسی به آن توجه کند.

خیلی از آنها هم هیچ وقت مورد توجه قرار نمیگیرند. این واقعیت که در دوران معاصر اخبار گوشه ای از دنیا در چند دقیقه به تمام دنیا میرسد، باعث میشود که این احساس کاذب ایجاد شود که هر کشف علمی که انجام شود، همه از آن باخبر میشوند. در حالی که چنین چیزی درست نیست. بلکه بسیاری از مقالات، مورد توجه کسانی که در همان زمینه علمی هم کار میکنند، واقع نمیشود. در صفحه 91 کتاب مطلبی را از دو محقق نقل میکند که تحقیقات آنها نشان داده که فقط حدود 20 درصد منابعی که در هر مقاله به آنها رجوع داده میشود، توسط نویسندگان خود آن مقاله خوانده میشود.

هر روز زمینه های علمی جدیدی که حاصل ترکیب چند رشته دیگر است، بوجود می آیند. طبیعتا کسانی که در چنین زمینه هایی کار میکنند، اشراف کامل به تمام زمینه ها ندارند. لذا شانس اینکه به جای اینکه حاصل یافته های علمی موجود را استفاده کنند، به دوباره کاری پرداخته و چیزی را که قبلا کشف شده را دوباره کشف کرده و به اسم دستاورد جدید ارائه کنند.

مشکلاتی که در مقالات علمی وجود دارد

این قضیه مکرر رخ داده که نویسنده یک مقاله علمی به قصد شوخی و یا به قصد اینکه هوشمندی بررسی کنندگان مقاله را تست کند، مطلبی را در مقاله درج کرده که از چشم همتایان مخفی مانده است. مثلا کسی در بین مقاله خود دستور پخت نان با موز را درج کرده و یا دیگری نام یک شخصیت داستانی معروف را به عنوان یک ریاضی دان ذکر کرده و به مقاله او رجوع داده است. یکی از این موارد شخصیتی داستانی به نام James Moriarty در داستان شرلوک هلمز است. در یکی از مقالات به مقالات پروفسور جیمز موریارتی رجوع داده شده بود. جالب اینکه این سلسله رجوع به مقالات او، در مقالات دیگر ادامه پیدا میکند.

به عنوان جمع بندی میتوان بیان کرد که اعتبار یافته های علوم تجربی در آن حدی نیست که بعضی ادعای آن را دارند. آنچه که در حال حاضر به عنوان علم تجربی در دست بشر است، از کیفیت لازم و کافی برخوردار نیست. مانده ام که چطور بعضی ها ادعا می کنند که یافته های علم تجربی را باید بر دین مقدم دانست. حتی اگر آنچه که امروزه به عنوان یافته علمی بشر شناخته میشود، از اعتبار کافی برخوردار بود، باز چنین تقابلی فرض نداشت. چون اساسا علوم حسی و تجربی نه تنها توان اظهار نظر درباره معرفت شناسی تجریدی را ندارند، بلکه توان شک در آن را هم ندارند. چون شک در جایی مجاز است که تعارض ادله باشد. در قلمرو حس و تجربه كه ادله نفي و اثبات تجريدي حضور ندارند تا متعارض باشند.