باسمه تعالی

شاید تا بحال با کسانی برخورد کرده باشید که چنین ادعایی و یا نزدیک به آن داشته باشند:

مگر نه این است که هدف دین سعادت نوع بشر است و مگر نه این است که همه ادیان الهی با همین هدف آمده اند، پس بیاییم هر آن چه را که در هر کدام از این ادیان مفید به سعادت بشر دیدیم، اتخاذ کنیم و دستورات دینی که در ظرف زمانی و شرایط خاص برای قوم خاصی آمده کنار بگذاریم. روح کلی احکامی مانند پاکی و ناپاکی و حلال و حرام خوراکی ها را گرفته و بگذاریم هر جامعه منطبق با زمان و شرایط خود، آن را دوباره تعریف کند. آن چه را هم که در کتاب های دینی به زبان قومی خاص و با توجه به روحیات آنها بیان شده، کنار بگذاریم و بر اقوام دیگر در ظرف زمانی متفاوت تحمیل نکنیم.

چنین رویکردی با مقوله اجتهاد تفاوت اساسی دارد. در اجتهاد، کلیت یک دین پذیرفته شده فرض میشود، و بحث فقط محدود به تبیین احکام دین و جواب دادن سئوالات جدید و یا یافتن جوابهای جدید منطبق تر با دین برای سئوالات قدیمی است. اما در چنین رویکردی، دست به جراحی و مثله کردن دین می زنند و هر عضوی را که بی فایده دانستند، قطع میکنند.

معمولا چنین رویکردی به دین، وقتی به صورت حرکت اجتماعی و سیاسی مطرح شود، مورد نقد و بررسی قرار می گیرد. در حالی که این نحوه تفکر میتواند رویکردی فردی نیز باشد و فرد بر اساس رای و دانش و تجربه خود، تعریفی اختصاصی از دین داشته باشد. تصورم این است که درصد قابل توجهی از افراد جامعه کم و بیش چنین رویکردی به دین دارند. بهر حال این رویکرد، چه اجتماعی باشد و چه فردی، دارای ایراداتی است و آنچه در اینجا در صدد نشان دادن آن هستم این است که این رویکرد چه در بعد فردی و چه اجتماعی راه بجایی نخواهد برد.

در تاریخ بارها و بارها اتفاق افتاده که کسانی در مواجهه با ضعف های جامعه و عقب افتادگی ها به دنبال راه حل بگردند و به عمد و یا به سهو گناه همه نقص ها را به گردن دین بیاندازند. در چنین شرایطی بعضی حرکت های اجتماعی، چاره را در حذف یک دین و جایگزینی آن با دین دیگر دیده اند. در تاریخ نمونه های موفقی که چنین راهکاری را پیش گرفته اند، می توان یافت و کشورهای زیادی را میتوان مثال زد که در یک مقطع تاریخی دین جدیدی را پذیرفته اند. بعضی حرکت های اجتماعی مانند انقلاب کمونیستی شوروی که چاره را در حذف کلی دین به هر شکل و صورت دیدند، نیز توانستند برای زمانی کوتاه میدان داری کنند. هرچند که از اول می شد پیش بینی کرد که راه به جایی نخواهند برد.

اما نکته جالب این است که در تاریخ هیچ کدام از حرکت هایی که بر پایه التقاط نکات مثبت ادیان و حذف بخش های غیر ضروری دین به زعم آنها و مثله کردن دین بود، نتوانست حتی به اندازه حرکت هایی که کلا منکر دین بودند، موفقیت کسب کنند. و جالب تر این که چنین حرکت هایی بدون درس گرفتن از تاریخ و بررسی علل عدم موفقیت این ایده، هر از چند گاهی در تاریخ تکرار میشود و یا در بعد فردی بطور مستمر جریان دارد.

در تاریخ مثال های زیادی را میشود برای چنین حرکت های اجتماعی یافت. هر از چند گاهی اندیشمندی پیدا میشود که این ایده را به خیال اینکه برای اولین بار در تاریخ به ذهن بشر خطور کرده، به عنوان طرحی نو مطرح می کند. یکی از بارزترین نمونه ها در دوره اخیر حرکتی بود که احمد کسروی در حدود 70 سال پیش به راه انداخت. ایشان با ادعای اینکه از دین اسلام و دعوت رسول الله که او را پاکمرد عرب می خواند، چیزی باقی نمانده و  خرافات در تمام ارکان دین رسوخ کرده، دین جدیدی را به نام پاکدینی معرفی کرد که بر مبنای تعالیم ادیان الهی با رویکرد شرح شده در فوق تعریف شده بود.

امیدوارم در نوشتاری مستقل بتوانم در این باره بنویسم که اساسا رشد خرافات در جامعه و بروز مشکلات اجتماعی، چیزی مستقل از دین است و در جوامعی که دین کمرنگ تر است، پدیده خرافات به مراتب شدیدتر وجود دارد. تنها تفاوت این است که در جوامع دینی، خرافات در اعتقادات دینی نیز رسوخ می کند و بیشتر رنگ مذهبی می گیرد.

در اینجا گزیده هایی را از کتاب ورجاوند بنیاد که به گفته او بنیاد پاکدینی بود، می آورم:

هركسي با دريافتهاي ساده، از شدسيدن و سنجيدن اين جهان، دو چيز را تواند دانست : يكي آنكه اين دستگاه بيهوده اي نيست و خواستي از آن در ميان ميباشد.  ديگري اينكه بخود پديد نيامده، و بخود نميگردد.  از اينجاست آدميان هميشه در جستجوي خدا و خواست او بوده اند، و جاي دريغ است كه هميشه در هر دو زمينه بلغزشهاي بسياري افتاده اند.

آنچه ما را بخدا راه مينمايد اين جهانست. اين جهانست كه ميرساند هست، و يگانه و دانا و تواناست ، و بيش از اين نميرساند. از چبود خدا و آغاز آفرش كسي را دانشي نيست.  در هر چيزي چون راهي نيست بايد باز ايستاد، و بگمان و پند ار نپرداخت.  پاكديني تنها آن نيست كه بآميغها پي برند، اين نيز هست كه از بيهوده پندارها بازايستند.  در جهان نه هر چيزي را توان دانست.

مردمان بيش از همه بايد آيين خدا را شناسند، آنچه او از مردمان ميخواهد شناسند، معني راست زندگي را شناسند. آدمي اگر از جنس جانورانست با آنان نه يكسانست.  آدمي برگزيده آفريدگانست.  خدا آدميان را آفريده و اين زمين را بآنان سپارده.

آدمي نه تنها همين تن و جانست.  درو روان نيز هست كه خود چيز جداييست.

خرد داور راست و كج و شناسنده نيك و بد ميباشد.  بايد زندگي بآيين خرد باشد.  اين بسيار زيانست كه آدميان خرد را از كار اندازند و رشته خود را بدست آز و كينه سپارند.

آدميان همگي از يك ريشه اند.  اين تيره ها كه در ميانند همگي يكسانند، و يكي را بديگري برتري نيست.

جنگ را بايد با بديها كرد، با ستمگريها و مرز ناشناسيها كرد.

ميگويند:  درباره آن جهان چه ميگوييد؟.  آيا توان بآن باور داشت؟  ميگويم:  چرا نتوان باور داشت؟  در جاييكه روان جز تن و جانست پيداست كه با مرگ آنها نابود نخواهد بود.

این جملات را از ایشان نقل کردم تا نشان بدهم همگی مطالب از تعالیم ادیان الهی اخذ شده است. حتی نوعی ایمان به آخرت و ثواب و عقاب نیز در آن به چشم میخورد. نقل است که کسروی طرفداران زیادی در بین رجال سیاسی و نظامی داشت و در جلسات خود برای جهانی کردن دین پاکدینی برنامه ریزی میکردند. شخصا افرادی را ملاقات کرده ام که در جلسات او حضور داشتند و نقل میکردند که بین حضار بحث بر سر این بود که تمرکز تبلیغ این دین باید روی چین بیشتر باشد و یا اروپا و یا آمریکا. اما پس از اینکه او به دست فداییان اسلام کشته شد، اندک زمانی گذشت تا هیچ اثری از عقاید او باقی نماند و نامش به فراموشی رفت، تا جایی که نسل های بعد به ندرت اسم او را شنیده اند. اما اینکه علمای اسلام او را مهدور الدم دانستند و فداییان اسلام نیز این حکم را اجرا کردند، دلایل دیگری داشت که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.

درباره اینکه چرا چنین ادیانی از جمله جنبش پاکدینی با همه سرمایه گذاری ها و حمایت ها، به سرعت از بین می روند، موارد زیر را می توان ذکر کرد:

دلیل اول

صرف شناخت خداوند به عنوان خالق جهان، کافی نیست، بلکه باور اینکه خداوند، پروردگار و مدیر و مدبر جهان و به تعبیر قرآن رب است، نیز لازم است. تنها وقتی از آدمها میشود انتظار داشت که دستورات دین را جدی بگیرند که باور کنند خالق تمام هستی همان است که کوچکترین حرکتی در جهان بدون اذن او انجام نمیشود و دانا و شنوا و بینا است. باور این که پرودگار بر هر آنچه که در عالم اتفاق می افتد، اشراف دارد، موجب میشود که انسان دریابد که پروردگار راه هدایت را برای آدم باز گذاشته و احتیاجی نیست که خود او چنین راهی را ایجاد کند. این مطلبی است که با اعتقاد به آن جایی برای ادیان التقاطی نمی ماند.

فرض کنید کسی غذای یک هفته خود را دارد و گرسنه ای را می بیند که به یک وعده غذا محتاج است. اگر این فرد گرسنه را سیر کند، شاید خود را به اندازه یک وعده به گرسنگی نزدیک کرده باشد. اما اگر بداند که روزی او به دست خالقی بی نیاز است که اگر بخواهد خیری به آدم برساند، هیچ چیز و هیچ کس مانع او نیست؛ و اگر بخواهد ضرری به انسان وارد کند، هیچ چیز و هیچ کس جلوی او را نمیتواند بگیرد؛ تنها چنین اعتقادی باعث میشود که بخشش یک وعده غذا مایه نگرانی چنین کسی نشود.

به علاوه بدون باور اینکه رب به تمام نهان و آشکار اعمال و نیات آدمیان آگاه است، نمیشود از مردم انتظار تبعیت از خرد و وجدان را داشت.

دلیل دوم

یکی از فواید دین الهی این است که مومنین به آن معتقدند که دستورات دین شان، اوامر پروردگار است. همین باور به آنها کمک می کند تا دستورات دین را با جدیت دنبال کنند. با توجه به محدودیت علم بشر، در بسیاری موارد نمیشود در باره پسندیده بودن یا نبودن کاری تصمیم قاطعی گرفت. به فرض هم اگر آدم بداند کاری پسندیده است، باز میتواند عواقب انجام آن برای او نامشخص باشد.

اینکه دین الهی درهر کاری طرف حساب آدم را پرورگار می داند، ضمانتی مستحکم را به مومنین ارزانی می دارد که به واسطه آن انجام هر فریضه و دوری از هر معصیتی را ممکن می سازد.

اگر آدم عقلا به این نتیجه برسد که انجام کاری پسندیده است، بدون اینکه تضمینی از طرف پرودگار برای جزا دادن آن داشته باشد، باز این نگرانی پا برجا می ماند که آیا با انجام آن پروردگار ثوابی درخور به آن خواهد داد یا نه.

دلیل سوم

واقعیت غیر قابل انکار درباره آدمها این است که ترس از عذاب قیامت عامل بسیار موثرتری در اطاعت از دستورات الهی است تا وعده های بهشتی و ثواب ها. بنابراین حربه اصلی دین برای رعایت حدود الهی، ترس از عقاب و مجازات اخروی است. به ندرت میتوان کسی را یافت که دستورات دینی را فقط بخاطر شوق بهشت انجام دهد. نادرتر از آن، نیز کسانی هستند که کارها را نه از ترس عقاب و نه به شوق ثواب، بلکه بخاطر رضای پروردگار و یا فقط بخاطر پسندیده بودن آن انجام میدهند.

بنابراین دینی که در آن مجازات هر عمل ناپسند و پاداش هر کار پسندیده، بطور مشخص تعیین نشده باشد، ضمانت اجرایی نخواهد داشت؛ و دینی که ضمانت اجرا نداشته باشد، محکوم به فنا است.

دلیل چهارم

هر دینی نیاز به پیامبری دارد که خود الگو و اسوه تعالیم دین باشد و با تمام وجود از رسالت خود دفاع کند. مسئولیت رسالت مانند نوشتن کتاب علمی نیست، بلکه باید نمونه عینی عمل به دستورات دین خود باشد و به این وسیله باعث اطمینان قلب پیروان باشد.

این که کسی کتابی را از ذهن خود بنویسد و به خدا نسبت دهد، طوریکه مردم عادی نتوانند تقلبی بودنش را دریابند، آسانتر از این است که خود را به دروغ رسول خدا بنامد. دلیل این مطلب هم این است که در هر دوره تاریخی کسانی بوده اند که دست در کتابهای آسمانی برده اند و نوشته های خود را به عنوان کلام خدا عرضه کرده اند، تا جایی که محتوای یک دین را بکلی عوض کرده اند. اما مدعیان دروغین رسالت هیچگاه نتوانسته اند به اندازه رسولان الهی دین خود را فراگیر کنند و پیرو گرد خود جمع کنند.

رسالت کاری نیست که تقلب در آن عملی باشد.

در مورد پاکدینی، کسروی ادعای پیامبری و دریافت وحی نمیکرد، بلکه دین خود را حاصل خرد می دانست. اگر دینی پیامبر نداشته باشد ویا پیامبری دروغین داشته باشد که اسوه تعالیم دین خود نباشد، نباید به رشد و دوام چنین دینی دل بست.

دلیل پنجم

برای موفقیت هر دینی داشتن شناخت و بینش کافی نیست و در مقاطعی لازم است که برای دفاع و پیشرفت آن جانفشانی و ایثار شود. کمتر کسی پیدا میشود که حاضر باشد ایثار کند و جان خود را به خطر بیاندازد، فقط به خاطر اینکه دریابد ایثار کردن چیز خوبی است. بلکه باید مشخص باشد در مقابل این ایثار چه چیزی عاید ایثار کننده میشود. به ایثار مومنین به یک دین تنها وقتی میتوان امید داشت که بدانند دین شان از طرف خالق و پروردگار عالم است و رسول شان اسوه عینی عمل به آن دین است و در برابر ایثارشان چه پاداش اخروی را انتظار داشته باشند.