باسمه تعالی

یکی از خبرهایی که امسال به آن برخورد کردم شرکت کردن حدود ۳۱۹ هزار نفر در امتحان ورودی پایه هفتم و دهم مدرسه‌های استعدادهای درخشان، در ماه اردیبهشت، بود. همین مطلب نشان دهنده این است که اقبال عمومی به این مدارس هنوز بالا است. براين باورم كه روش پرورش استعدادهای درخشان در ایران حاصل یک تحقیق عالمانه نیست. احساسی و عوامانه برخورد کردن با موضوع هم حاصلی ندارد. لذا در حد بضاعت محدود خود، سعي دارم نكاتي را عرض كنم.

تاریخچه اینگونه مدارس

در كتاب Mind Control, World Control: The Encyclopedia of Mind Control, By:Jim Keith فصل 4، نقل شده كه اولين سيستم آموزش اجباري در پروسيه در سال 1819بوجود آمد. در اين سيستم سه نوع مدرسه وجود داشت: مدرسه اي براي برنامه ريزان و مديران آينده جامعه، مدرسه اي براي ياوران مديران كه شامل مهندسان، پزشكان، وكلا و امثالهم ميشود، و مدرسه سوم براي كارگران و بدنه جامعه. نيم درصد از كودكان به مدرسه academie راه مي يافتند و در آنجا اجازه داشتند فكر كردن و تصميم گرفتن را بياموزند، البته به روشي كه به آنها ديكته ميشد. 5.5 درصد ديگر به مدارسي به نام Realschulen ميرفتند كه بطور خيلي محدودتر اجازه فكر كردن داشتند، بخاطر اينكه حكام پروسيه براين باور بودند كه شكست آنها از ناپلئون بخاطر اين بود كه رده هاي مياني در ميدان نبرد بجاي اطاعت از دستورات، فكر خود را بكار گرفته بودند. 94 درصد بقيه هم به مدارس volkschulen ميرفتند كه در آنجا اطاعت از دستورات و جزئي از جمع بودن را مي آموختند و از تفكر مستقل نهي ميشدند. در اين نوع مدارس براي اينكه مطمئن شوند به شاگردان هيچوقت فرصت تفكر مستقل داده نشود، واحد‌هاي زماني هر درسي را هرچه كمتر ميكردند تا تعداد موضوعات درسي بيشتري در طول روز خوانده شود و ذهن افراد توان بررسي عمقي و مستقل در موضوعات خوانده شده نداشته باشد و فقط سعي كنند كه آنچه را كه به آنها ياد داده ميشود به همان صورت يادبگيرند و مطیع باشند.

كتاب فوق در ادامه توضيح ميدهد كه چگونه به منظور تاسيس نظم نوين جهاني و دولت فراگير در جهان، اين مدل آموزشي، البته تكامل يافته آن، در آمريكا پياده شد و به تدريج مدرسه به عنوان ابزاري براي شكل دادن طبقات اجتماع و برقراري نظم دلخواه بكار گرفته شد. اين كتاب اسامي بسياري از روانشناسان و جامعه شناسان را آورده كه تمام تحقيقاتشان برروي بكارگيري روش‌هايي است تا سيستم آموزشي را در اين راستا بكار گيرند.

اگر بخواهيم همه تكنيك هاي شناخته شده كه براي كنترل اذهان (Mind Control) ، در سطح اجتماع و علي الخصوص در مدارس، بكار گرفته شده را بررسي كنيم، هزاران صفحه مطلب بايد نوشت و قطعا از حوصله نويسنده و خواننده مطلب خارج است. فقط بر اين نكته تاكيد ميكنم كه همه در معرض اين روشهاي كنترل ذهن هستيم و به آن، همانند هوايي كه تنفس ميكنيم، عادت كرده‌ايم.

انگيزه رژيم شاه سابق از انتخاب اين مدل براي پرورش نسل آينده مديران چه بود؟

دليل اول اين بود كه رژیم شاه، مانند هر رژيم توتاليتر ديگر، تلاش داشت ذهن نسل آينده مديران و تصميم گيران را كنترل كند، جهت بدهد و در خدمت خود بگيرد؛ و سيستم فرصت حذف افرادي كه قابل كنترل نيستند را داشته باشد. شخصا ميتوانم ليستی از روشهاي مدون كنترل ذهن، كه در آن دوران در سازمان پرورش استعدادهاي درخشان اجرا ميشد، را ارائه دهم. بسياري از كساني كه در اين مدرسه در آن دوران تحصيل ميكردند بخاطر خاطرات خوشي كه در آن دوران داشتند، منكر چنين چيزي ميشوند، غافل از اينكه ايجاد همين خاطرات خوش يكي از روش هاي شناخته شده كنترل ذهن است و اصطلاحاً به Love Bombing معروف است. بهرحال اين مطلب قابل انكار نيست كه فردي كه به چنين مدرسه اي وارد ميشود، خود را در مرحله بالاتري از هوش و ذكاوت فرض ميكند و بقيه جامعه را در مراتبي پايين تر از خود. همين باور مهم‌ترين مشخصه اي است كه يك تصميم ساز و مدير در يك نظام توتاليتر بايد داشته باشد. باوري كه به فرد اجازه ميدهد براي خود حقي بالاتر از بقيه قائل باشد. به علاوه همين طمع فرد براي اينكه جزء طبقه بالاتر مديران و تصميم سازان باشد، تاثير روشهاي كنترل ذهن برآن فرد را تضمين ميكند. در واقع اين مدل، مديران و تصميم سازاني مطابق ميل حاكميت تحويل خواهد داد، هر چند تصور عوامانه اين است كه به افراد صاحب هوش و ذوق، فرصت حضور در مديريت داده ميشود. بهر حال اگر كسي آرزوي پرورش يافتن در چنين محيطي را داشته باشد، بطور اتوماتيك سلب صلاحيت ميشود، زيرا از هوش كافي براي درك اهداف چنين سيستمي برخوردار نبوده است.

زمانه شاه را زمان نداد تا آنچه در سر داشت اجرا كند. اگر هم ميداد بخاطر اينكه افرادي لايق كه بتوانند چنين پروژه اي را به نحو احسن پياده كنند نداشت، معلوم نبود به آنچه ميخواهد برسد. اما نكته‌اي كه كمتر به آن پرداخته شده اين است كه چنين سيستمي نقص هاي ذاتي بسياري نيز دارد. هرچند نظام هاي توتاليتر با بكارگيري چنين سيستم هاي آموزشي توانسته اند جامعه را تا حدودي كنترل كنند، اما در طولاني مدت همین ضعفها مرگ چنین سیستمی را تضمین میکند.

مهم‌ترین ضعف این روش

مهمترين نقص ذاتي اين روش اين است كه از مديران آتي جامعه، شانس يادگرفتن هنر رهبري افراد پايين دست را ميگيرد. رابطه بين رئيس و مرئوس فقط در دستور دادن و تبعيت از دستور خلاصه نميشود، بلكه رابطه اي دو طرفه است؛ به اين معني كه رئيس بايد مشكلات مرئوس را لمس كرده و مديريت خود را به نحوي اعمال كند كه مرئوس اطاعت از دستورات او را در راستاي حل مشكلات خود ببيند. يادگرفتن اين هنر فقط وقتي عملي است كه به فرد امكان حضور در جمعي كه از او در مراتب پايين‌تر استعدادي هستند داده شود و اين فقط در مدارسي كه تفكيك رخ نداده عملي خواهد بود. در واقع جمع كردن افراد باهوش در كنار هم، فرصت ياد گرفتن هنر مديريت و رهبري را از آنها خواهد گرفت.

آخرین آماری که به خاطر دارم این است كه بيش از 3 درصد فارغ التحصيلان مدرسه تيزهوش توان گرفتن پست‌هاي مديريتي بطور طبيعي را نداشته‌اند و هيچكدام آنها نتوانستند به بالاترين رده هاي مديريتي كشور در حد وزارت و يا مقام‌هاي نظامي برسند. دلیل اصلي اين پديده همان ضعف مذکور روش جاری است.

چرا این سیستم در جمهوری اسلامی ادامه پیدا کرد؟

در زمان شاه، خانواده سلطنتي خود را تنها مي ديد و هزار فاميلي كه منتسب به سلطنت بودند در بسياري موارد نقش رقيب را داشتند تا حامي. در واقع طبقه اجتماعي كه منافع خود را در گرو حفظ شاه بداند، وجود نداشت. بنابراين شاه تصميم گرفت تا طبقه مديران آتي كشور را مطابق ميل خود تربيت كند. اما شرايط در جمهوري اسلامي بكلي متفاوت است. از روز اول جمهوري اسلامي مشخص بود كه سازمان پرورش استعدادهاي درخشان وصله ناچسبي به اين نظام است و فقط براي اينكه احساسات عوام تحريك نشود آنرا نگه داشتند.

درباره اینکه چرا جمهوری اسلامی به این سیستم احتیاج ندارد، دو مطلب را می‌شود ذکر کرد:

اول، تشكيلات روحانيت در طول تاريخ تجربه گران‌سنگي در كنترل اذهان و مديريت جوامع بدست آورده و براي پر كردن پست هاي كليدي و تصميم‌سازي نه فقط مملكت ایران، بلكه همه جهان، اساسا كمبودي احساس نمي‌كند.

دوم، در كل مدل اجتماعي زمان ساساني كه فرزندان بايد شغل پدران را داشته باشند، هنوز طرفداران زيادي دارد. نقش مهم سابقه خانوادگي، در ميزان اعتبار هر فرد در ایران، مطلب واضحی است و بسیاری از صاحب‌نظران به راحتی از آن دفاع میکنند. ماجرای اخیر ژن برتر آقازادگی در‌واقع بیانگر همین طرز فکر تاریخی است. در جامعه اي كه سابقه خانوادگي، طبقه اجتماعي و همچنين مال و مكنت چنين نقش تعيين كننده اي در سرنوشت فرد دارد، كسي نبايد به صرف داشتن چند نمره ضريب هوشي بالاتر تقاضاي گرفتن یک پست مدیریتی بالا در جامعه را داشته باشد.

وضعیت جاری این سیستم در ایران

یکی از عواملی که باعث شده این سیستم پرورش استعدادهای درخشان ادامه پیدا کند، برخوردهای عوامانه و كليشه‌اي بعضی‌ها است. بعضی‌ها چنین وانمود میکنند که مثلا تيزهوشي كه در ايران دوچرخه سواري مي كند، اگر به آمريكا برود ميتواند براي خود هواپيماي شخصي بخرد. اولا این طرز تفکر فقط یک توهم است. جوامع غربي هم دقيقا از مشكلاتي ساختاري همانند آنچه در ايران وجود دارد، رنج مي برند و از جهاتي به‌مراتب غيرعادلانه تر و وحشي تر هستند، بنابراين نشان دادن آنها بعنوان قبله آمال فقط ناشي از غفلت است. دوما موفقيت نياز به همكاري عوامل متعددي دارد و در كنار استعداد و خلاقیت، فرد بايد توان بازاريابي و فروش ايده ها و نوآوري‌هاي خود، و همچنين توان ايجاد ارتباطات اجتماعي و بقول معروف توان همرنگي با جماعت را داشته باشد.

همین برخوردهای عوامانه یکی از عواملی است که باعث می‌شود هیچ مدیری جرأت بستن این مدرسه‌ها را نداشته باشد؛ هرچندکه بیهودگی و پوچ بودن ادامه آن اظهر من الشمس باشد.

نکته دیگری که شاید مدیران کشور را در حفظ این سیستم تشویق کند این است که بخش عمده‌ای از مردم سرگرم و مشغول این ماجرا می‌شوند. این روش از زمان امپراطورهای روم مرسوم بود که هرگاه زمینه را برای هرج‌ومرج در اجتماع مساعد می‌دیدند، مسابقاتی بین گلادیاتورها راه می‌انداختند و سرنوشت گلادیاتورها را در میدان به تصمیم مردم واگذار میکردند. با این کار تمام انرژی روحی و روانی مردم را برای مدتی تخلیه میکردند تا کسی هوس شورش نکند. همین روش در دوران معاصر با تقویت تیم‌های ورزشی و تقسیم مردم به طرفداران تیم قرمز و آبی به‌کار گرفته می‌شود.

پذیرفته شدن در مدرسه‌های استعداد درخشان به راهی برای افتخار کردن نوجوانان به خود تبدیل شده و سالانه صدها هزار نفر از آن‌ها تلاش میکنند که در این مدرسه‌ها پذیرفته شوند. این نوجوانان کسانی هستند که انرژی بیشتری از بقیه دارند و ناآرام‌تر هستند. بنابراین ماجرای رقابت برای پذیرفته شدن در این مدرسه‌ها میتواند این بخش از نوجوانان را برای مدتی سرگرم نگه دارد و زمینه ناآرامی اجتماعی را کم کند.

نوجوانانی که در این مدرسه‌ها پذیرفته میشوند، برای خلاقیت و نوآوری تربیت نمیشوند. همان روشی که در مدرسه‌های دیگر به اصطلاح volkschulen بکار گرفته میشود، در این مدرسه‌ها نیز استفاده می‌شود. هدف از تعلیم چند موضوع درسی غیر مرتبط با هم در روز این است که فرد فقط پیرو هرآنچه به او گفته می‌شود باشد و خلاقیت را کنار بگذارد. مفاد درسی نیز همان است که در مدرسه‌های دیگر تدریس میشود، منتها با حجم و عمق بیشتر. روش همان روش عمومی است که کمی به آن استروئید اضافه شده است.

راه درست پرورش استعدادهای درخشان چیست؟

اول باید ببینیم هدف از پرورش استعدادهای درخشان چیست؟

اگر هدف پرورش مدیران آینده جامعه باشد، بهترین راه این است که افراد تیزهوش از بقیه جدا نشوند و حتی برچسب باهوش بودن به آن‌ها زده نشود. چون همین برچسب میتواند بین افراد فاصله بیاندازد. منتها یک تعلیم عمومی درباره هنر مدیریت و رهبری ارائه شود که با آموزه‌های دینی و اخلاق اسلامی هماهنگ باشد. در غرب معادل همین آموزشها با عنوان Leadership به جوانان داده می‌شود.

اگر هدف این است که وقت افراد مستعد تلف نشود، در درجه اول باید به این معضل توجه شود که ایرادات اساسی و بنیانی سیستم آموزش عمومی باید برطرف شود. سیستم موجود اساساً برای آموزش و پرورش طراحی نشده است. طبیعتا حل این مسائل زمان‌بر است و در کوتاه مدت راه‌های بهتری برای جلوگیری از اتلاف وقت وجود دارد. امکانات جدید تکنولوژیک این امکان را بوجود آورده که در غرب میزان اقبال مردم به مدرسه‌های خانگی و یا از راه دور در سالهای اخیر زیاد باشد و تجربه‌های موفق در این زمینه زیاد است. هرکسی که احساس میکند در مدرسه‌های عادی وقتش تلف میشود، میتواند در خانه برحسب توان و وقت خود، با هر سرعتی که دوست دارد، مفاد درسی را بخواند و امتحان دهد. معلمین هم از طریق اینترنت به راحتی میتوانند پیشرفت دانش‌آموز را کنترل کنند.

اگر هدف تربیت برای خلاقیت و نوآوری است، اساساً راه دیگری باید رفت. خلاقیت و نوآوری یعنی رفتن راهی که دیگران نرفته‌اند. به همین دلیل کسانی در این کار میتوانند موفق بشوند که آمادگی این را داشته باشند که مسیر خود را از بقیه جدا کنند. خلاقیت در بعضی زمینه‌ها به اخذ مدارک دانشگاهی نیاز ندارد. در آمریکا نوجوانان زیادی هستند که قصد دارند یک شرکت تکنولوژیک تاسیس کنند و به اصطلاح entrepreneur باشند. توصیه بعضی از مدیران موفق شرکتهای بزرگ سان‌خوزه به آن‌ها این است که هرزمانی که احساس آمادگی کردند، باید اول یک مدیر موفق را به عنوان راهنما یا mentor پیدا کنند، و بعد وقت خود را در دبیرستان و دانشگاه تلف نکنند و مستقیماً انرژی خود را روی نوآوری خود صرف کنند. وجود راهنما به آن‌ها کمک میکند که راههای پیدا کردن سرمایه و بازار برای محصولات خود را بیابند و پروژه‌های خود را به نتیجه برسانند.

در دوران معاصر اطلاعات فراوان علمی و فنی به راحتی در دسترس همه هست. انرژی جوانی به این جوانان کمک خواهد کرد که اطلاعات مورد نیاز برای پیشبرد کار خود را با کمترین هزینه و وقت بیاموزند و در این زمینه بازدهی بالایی داشته باشند.