باسمه تعالی

دهها سال است که شخصاً حرفهای زیادی درباره پرورش استعدادهای درخشان و حمایت از نخبه‌گان و جلوگیری از فرار مغزها میشنوم. افراد زیادی هم پیدا می‌شوند که حمایت خود را از استعدادهای درخشان و نخبه‌گان اعلام کنند و این را علامت روشن‌فکری بدانند. طبعا اگر کسی مخالفت خود را با این موارد بیان کند، مرتجع و واپس‌گرا شناخته میشود. تا زمانی که کسی از این افراد روشن‌فکر سئوال نکند که تعریف هوش و نخبه بودن چیست، همه چیز به خوبی جریان دارد و میتوانند از روشن‌فکری خود احساس خوبی داشته باشند. اما مشکل زمانی پیش می‌آید که این مسأله را افشا کنیم که هنوز هیچ تعریفی از هوش و نخبه‌بودن وجود ندارد. تا زمانی هم که اجماع روی تعریف مدونی از هوش و نخبه‌بودن بوجود نیاید، دفاع از این موارد بی‌معنی است.

مفهوم هوش یکی از مفاهیمی است که همه ما با آن سروکار داریم. هر کسی که بخواهد وظایف و مسئولیت‌هایی را در بین افراد تقسیم کند، قطعاً باید رتبه هوشی و توانایی آنها را ارزیابی کند و بر این اساس مسئولیت‌ها را واگذار کند. بنابراین هرکس تعریفی از هوش برای خود توسعه داده است. اما وقتی تعریف افراد مختلف را با هم قیاس کنیم، درخواهیم یافت که چقدر این تعاریف با هم متفاوت هستند.

یکی از مواردی که از طریق فرهنگ غربی در سده های اخیر در دنیا رایج شده است، رتبه‌بندی پدیده‌ها با اختصاص یک عدد است. مثلاً شدت توفان را با رتبه ۱ تا ۵ طبقه بندی میکنند و یا شدت زلزله را، براساس معیار ریشتر، با عدد ۱ تا ۱۲ مشخص میکنند. ایراد این نوع طبقه بندی این است که درک ناقصی از واقعیت به افراد القاء میشود. مثلاً احساس عموم این است که زلزله ۸ ریشتر فقط یک درجه از زلزله ۷ ریشتر بیشتر است. در حالی که حداقل از نظر شدت ۱۰ بار بزرگتر است و بسته به نوع امواج زلزله میتواند صدها بار مخرب‌تر باشد. این نظام رتبه بندی ایرادات اساسی دارد و باید برای پیدا کردن جایگزین های آن، بطور اساسی مطالعه شود.

در دوره معاصر رتبه بندی مرسوم هوش، که به Intelligence Quotient یا IQ مشهور است، براین اساس است که میانگین هوش انسان‌ها را با عدد ۱۰۰ مشخص کنیم و بسته به فاصله گرفتن افراد از میانگین، در منحنی توزیع نرمال، عددی بیشتر و یا کمتر به میزان هوش آن‌ها اختصاص دهیم. طبعا این روش دسته بندی ضعف‌های فراوانی دارد که برای جبران آن روشهای تکمیلی رتبه بندی دیگری نیز مطرح شده است. مثلاً Emotional-Intelligence Quotient یا EQ توان درک احساسات و عواطف دیگران و برخورد مناسب با آن را رتبه بندی میکند.

از جمله ایرادات رتبه بندی IQ میتوانم موارد زیر را نام ببرم:

  • معمولاً تفاوت میزان هوش یک فرد با رتبه ۸۰ با فرد دیگری با رتبه ۱۲۰ فقط ۵۰٪ بالاتر بودن هوش نیست. دلیل آن هم این است که مسائل پیچیده ریاضی و علمی را که یک نفر با رتبه ۱۲۰ میتواند در چند ساعت حل کند، ممکن است فردی با رتبه ۸۰ هیچ‌گاه در طول عمر خود قادر به حل آن نباشد. اگر یک تناسب خطی بین این دو میزان هوش برقرار بود، باید صاحب رتبه ۸۰ بتواند دوسوم تمام مسائل پیچیده‌ای که فرد دیگر حل میکند را حل کند، در حالی که عملاً چنین نیست. در عمل چنین چیزی زیاد رخ میدهد که فرد باهوش‌تر در زمینه‌هایی موفق عمل میکند که فرد کم‌هوش‌تر هرگز توان ورود به آن را ندارد.
  • این نحوه اختصاص دادن عدد به میزان هوش این توهم را ایجاد میکند که در رابطه با زمان لازم برای حل مسائل، یک رابطه خطی بین رتبه‌های متفاوت هوشی برقرار است. مثلاً اگر یک نفر با هوش رتبه ۱۲۰ بتواند در یک ساعت یک مسأله را حل کند، فردی با هوش رتبه ۸۰ باید بتواند همان مسأله را در کمتر از دو ساعت حل کند. در حالی که معمولاً رابطه خطی در زمان لازم برای حل مسائل وجود ندارد.
  • این رتبه بندی هوش براساس توان حل تعدادی مسأله در یک زمان مشخص است. این کار به مثابه این است که همه دونده های عالم را براساس سرعت دویدن دوی صدمتر رتبه بندی کنیم. در عالم واقعیت پیش می‌آید که یک قهرمان دوی ماراتن، که ۴۰ کیلومتر را به راحتی میدود، در دوی صدمتر رتبه خوبی نیاورد. از طرف دیگر بسیاری از قهرمانان دوی صدمتر هرگز قادر نیستند که دوی ماراتن را به پایان برسانند. به علاوه توان دویدن همه چیز نیست و افرادی هستند که میتوانند یک قاره را پیاده طی کنند و از پا نیافتند. شخصاً افرادی را دیده‌ام که در رتبه‌بندی IQ رتبه ۱۴۰ به بالا میگیرند، اما این آمادگی ذهنی را حداکثر برای ۱۰ دقیقه میتوانند حفظ کنند. چنین افرادی توان حل مسائل بزرگ که پارامترهای زیادی را باید در آن مطالعه و لحاظ کرد، ندارند.
  • رتبه بندی هوش فقط در یک مقطع زمانی و سنی خاص انجام می‌شود. در حالی که احوالات آدم در طول زندگی بطور دائم دستخوش تحولات است. گذر سن و شرایط محیطی و اجتماعی میتواند تأثیرات شگرف روی میزان هوش و آمادگی ذهنی افراد داشته باشد. همه این عوامل را نمیتوان با اختصاص یک عدد به میزان هوش لحاظ کرد.
  • رتبه بندی IQ میزان اشتیاق افراد برای حل مسائل پیچیده و روبرو شدن آن‌ها با مشکلات را اصلاً در نظر نمیگیرد. افراد تیزهوش زیادی را میتوان یافت که آسایش زندگی را در این میدانند که ذهن خود را فقط درگیر مسائلی کنند که متوسط افراد با ضریب هوشی ۷۰ الی ۸۰ با آن سروکار دارند. طبعا رتبه هوشی چنین افرادی در طی زمان سقوط میکند. از طرف دیگر افرادی هستند که همه توان محدود فکری خود را برای حل مسائل غامض بکار میگیرند و با پشتکار و صبر قادر خواهند بود که کارهای بزرگی انجام دهند که هیچ تیزهوشی نتوانسته معادل آنرا انجام دهد.

مبانی رتبه بندی EQ از این هم سست‌تر است و بیشتر به یک سوء‌تفاهم شبیه است. چون درک احساسات انسان‌ها و یافتن راهی برای برخورد مناسب با آن به تجربه و اطلاعات نیاز دارد و بطور مادرزادی در انسان چنین توانی وجود ندارد. ممکن است بعضی‌ها EQ را با حسن‌خلق و یا سعه‌صدر خلط کنند، که خود همین کار نشانه عدم آشنایی آنها با این مفاهیم است. چون حسن‌خلق و سعه‌صدر چیزی نیست که بشود اندازه آنرا با اختصاص یک عدد تعیین کرد.

چه تعریفی از هوش میتوان ارائه کرد؟

برای رسیدن به یک تعریف چند مطلب را باید در نظر داشت:

  • تعیین یک عدد به عنوان میزان هوش ایده خوبی نیست. چون اختصاص عدد در‌واقع راهی برای ساده کردن مقایسه دو نمونه با هم است. در بسیاری موارد مقایسه هوش دو فرد با هم، صرفنظر از تأثیر همه عوامل دیگر، نتیجه تعیین کننده‌ای را نخواهد داشت. بنابراین تصورم این است که هوش را باید چیزی تعریف کرد که فقط داشتن و یا نداشتن آنرا بشود تعیین کرد.
  • موارد مؤثر دیگر در تعیین توان فکری افراد را باید جداجدا ارزیابی کرد. صبر، استقامت، اشتیاق به حل مسئله، هدف و انگیزه، سلامت جسم و روح، دانش و تجربه، و امثالهم باید بصورت مجزا بررسی شود. باید فرد یک سطح حداقلی از تمام این موارد را دارا باشد تا بتواند توانایی‌های خود را در حل مسائل پیچیده بکار گیرد.

هوش را میتوان عمق و سطح درک فرد از رابطه علت و معلول تعریف کرد. شاید خواننده این سطور چنین سئوال کند که مگر رابطه علّی و معلولی برای همه ما روشن نیست؟ مگر غیر از این است که هرکسی که به دنبال دانستن چیزی میرود، در‌واقع در جستجوی کشف روابط علّی و معلولی است؟ اگر فرض علت داشتن هر معلولی را کنار بگذاریم، دیگر علم قابل تعریف نیست. پس علت داشتن هر معلولی باید برای همه ما دانسته فرض شود.

هرچند این مطلب درست است، اما به این سادگی نیست.

موانع درک رابطه علت و معلول

علیرغم اینکه همه افراد به رابطه علّی و معلولی معتقد هستند، عادت عموم این است که فقط در بعضی زمینه‌ها به دنبال علت هر معلولی میگردند و در زمینه‌های دیگر یا به شانس و اقبال معتقدند و یا اصلاً دنبال علت یک معلول نمی‌گردند. به علاوه در همان زمینه‌ای که به رابطه علّی و معلولی معتقدند، فقط تا یک عمق خاص به دنبال پیدا کردن علت هر معلول میروند.

فرض کنید فردی به رابطه علّی ومعلولی در زمینه علمی خاص معتقد باشد و به دنبال کشف علت هر معلول در آن زمینه بگردد. طبعا چنین فردی توان حل مسأله در آن زمینه علمی را دارد و از نظر عموم دارای استعداد در آن زمینه علمی است. ممکن است همین فرد وقتی با مسئله‌ای در عالم اقتصاد و سرمایه‌گذاری روبرو شود، یا به شانس و اقبال معتقد باشد و یا ذهن او توان و یا حوصله غواصی و جستجو درباره علت هر معلول را نداشته باشد. چنین چیزی را عموم به عنوان نداشتن استعداد در زمینه اقتصادی می‌شناسند.

بسیار پیش می‌آید که افراد تا یک عمق خاصی به دنبال کشف روابط علت و معلول می‌روند. مثلاً کسی که درک قابل قبولی از روابط علت و معلول در زمینه اقتصاد دارد، وقتی به جایی میرسد که باید برای پیدا کردن ادامه زنجیره علت و معلول وارد مباحث روان‌شناسی و یا جامعه‌شناسی شود، متوقف شده و دیگر کار خود را ادامه نمیدهد. همین رویکرد باعث می‌شود که از درک تصویر جامع‌تر باز بماند.

آیا هوش ذاتی و مادرزادی است؟

در دوران معاصر بحثهای زیادی دراین‌باره شده است که آیا هوش ذاتی و مادرزادی است و آیا عوامل محیطی میتوانند در کم و زیاد شدن آن اثر بگذارند؟ بنا بر تعریفی که در اینجا ارائه شده، هم عوامل ذاتی و مادرزادی و هم عوامل اکتسابی و تمرین و آموزش میتوانند در میزان هوش مؤثر باشند. برای حل مسأله در هر زمینه علمی کافی است که آدم به روابط علت و معلول در آن زمینه خاص توجه کند و به دنبال پیدا کردن آن‌ها باشد، چه این میزان توجه بطور ذاتی زیاد باشد و چه با آموزش تقویت شده باشد.

آیا هوش میتواند در زمینه‌های مختلف متفاوت باشد؟

جواب این سئوال مثبت است. چون درک ما از رابطه علّت و معلول در همه زمینه‌ها یکسان نیست. ممکن است در زمینه ریاضی قائل به محال بودن دور تسلسل باشیم ولی در زمینه طبیعیات در مردود دانستن ادعای دور تسلسل تعلل کنیم. همین عامل باعث می‌شود که فکر ما در بعضی زمینه‌ها توان حل مسائل را نداشته باشد.

پیچیدگی بعضی زمینه‌های علمی ممکن است ما را به استفاده از روش‌هایی مانند بررسی آماری و احتمالاتی سوق دهد. این روشها هرچند در جایی که هیچ راه دیگری برای تحلیل مسائل نداریم مفید هستند، ما را از درک درست علت هر معلول بازمی‌دارند. در چنین رشته‌های علمی، مانند اقتصاد و یا امور نظامی، که بررسی آماری و احتمالی متداول است، اگر کسی بتواند روی بررسی اصولی رابطه علت و معلول متمرکز شود، امکان تحلیل اصولی مسائل را خواهد داشت و به همین دلیل میتوان او را در همان زمینه باهوش‌تر دانست.

از طرف دیگر اگر انسان به درک صحیحی از رابطه علت و معلول برسد، میتواند در زمینه‌های مختلف علمی تفحص کند و در تحلیل مسائل موفق باشد. یعنی هوش به طور ذاتی چیزی نیست که فقط در بعضی زمینه‌ها ظهور کند، بلکه هوش یک روش برخورد با مسائل است که میتوان در همه زمینه‌های علمی آنرا بکار گرفت.

هوش سکولار نیست

این ذهنیت هنوز در بسیاری از مردم وجود دارد که میتوان بهره‌ای از علم و دانش داشت و در عین حال غیرمذهبی بود و به حساب و کتاب داشتن عالم و توحید اعتقاد نداشت. درحالی که این برداشت در‌واقع ترکیب دو چیز متناقض، و به اصطلاح پارادوکس، است. این ذهنیت معادل این است که بگوییم هم می‌شود به رابطه علّی و معلولی معتقد بود و در همان حال به این رابطه معتقد نبود. اگر کسی به هدف‌مند بودن عالم و منتهی شدن زنجیره علت و معلول به یک وجود بینهایت معتقد نباشد، درک ناقصی از رابطه علت و معلول دارد. بنابراین چنین کسی نمیتواند ادعای درک علمی کند. اصل عدم تناقض یک قضیه اولیه است که همه انسان‌ها با این باور، به عنوان سرمایه اولیه، خلق شده‌اند، اما بعضا در تشخیص مصداق‌های آن به اشتباه می‌افتند.

حداقل میزان هوش که بتوان با داشتن آن کسی را باهوش نامید، این است که به هدف‌مند بودن عالم و توحید معتقد باشد. چون اگر عالم را بی‌هدف و یاوه فرض کنیم، صحبت از کشف روابط علت و معلول بیمعنی است و بنابراین کشف علمی بیمعنی میشود.

البته ذکر این نکته خالی از فایده نیست که آدم‌های دنیای معاصر چیزهایی را به عنوان اعتقادات ابراز میکنند که به ژست روشن‌فکری آن‌ها کمک کند و درواقع درباره آن تفکر نکرده‌اند. اگر این افراد درست تفکر کنند، خواهند یافت که علاقه به علم و دانش با اعتقاد به پوچی و بی‌هدف بودن عالم همساز نیست. اگر کسی هم بهره‌ای از دانش دارد، درواقع به نوبه خود به مرحله‌ای از اعتقاد به نظم در عالم رسیده است.

در غرب این تصور را جا انداخته اند که اعتقادات مذهبی مانع درک صحیح و بی‌طرفانه علمی است و اهل علم باید هرجا که نتایج علمی با اعتقادات آن‌ها متضاد بود، آمادگی کنارگذاشتن اعتقادات خود را داشته باشند. چنین تصوری فقط ناشی از یک سوءتفاهم است. در غرب هرگونه اعتقادی را، در کنار خرافات رایج در بین مردم، به عنوان اعتقاد مذهبی معرفی میکنند و وقتی با چنین تعریفی شروع کنند، طبعا به نتایج خوبی نخواهند رسید. همین تصور رایج به این منتهی شده که بسیاری افراد مطالبی را به عنوان عقیده ابراز کنند که در‌واقع یک پارادوکس است.

اگر این سوءتفاهم تا کنون برطرف نشده، باید خود را ملامت کنیم که چرا در شفاف کردن این مطلب کم‌کاری کرده‌ایم.

جمع‌بندی

هدف اصلی از تعریف هوش و رتبه‌بندی افراد این است که بتوانیم کسانی را که توان حل مسائل پیچیده علمی و اجرایی را دارند، بهتر شناسایی کنیم. در غیر این صورت زدن برچسب باهوش و یا کم‌هوش بودن به مردم هیچ توجیهی ندارد.

برای حل هر مسئله‌ای باید ترکیبی از چندین پیش‌نیاز دیگر را در کنار هوش داشت، که از جمله آن‌ها صبر، استقامت، اشتیاق به حل مسئله، هدف و انگیزه، سلامت جسم و روح، دانش و تجربه، و امثالهم را میتوان نام برد. بنابراین رتبه‌بندی هوش براساس معیاری عددی، کاری پوچ است، چون عامل تعیین‌کننده‌ای نیست.

برای تشخیص اینکه آیا فردی هوش لازم برای حل مسئله‌ای، در یک زمینه خاص علمی و یا فنی، را دارد، کافی است که بررسی کنیم آیا او درک خوبی از رابطه علت و معلول در آن زمینه علمی دارد یا ندارد. اگر این فرد درک قابل قبولی از رابطه علت و معلول در آن زمینه داشت، و در کنار آن واجد شرایط لازم دیگر هم بود، میتوان به اینکه در کارش به نتیجه برسد امید داشت.