باسمه تعالي

حدود یک سال و نیم پیش درباره همین موضوع مقاله ای نوشتم. با توجه به اینکه احتمال برخورد نظامی بطور فزاینده ای در حال بالا رفتن است، انتشار مجدد آن مقاله را، البته با اضافه کردن چند نکته، مفید یافتم.

اينروزها دوباره شايعات بروز جنگي جديد در هر رسانه اي پيدا ميشود و البته مثل همه مسايل دنيا ميشود از جهات گوناگون آنرا تحليل كرد و نظرهاي مختلفي داد كه هركدام بخشي از واقعيت را نشان دهند. در اين مقاله سعي خواهم كرد نگاهي از بالا را ارائه كنم كه بتواند در ديدن تمام زواياي صحنه و درك بهتر حوادث پيش رو كمك كند.

وقتي جوان بودم حرفهاي مبلغين شيوه زندگي غربي را كه ادعا ميكردند در جوامع سكولار غرب خبري از خرافات نيست و همه تصميمات اجتماعي بر پايه عقل و خرد جمعي و منافع جامعه گرفته ميشود، زياد ميشنيدم. اما الان كه سالهاست كه خود در غرب زندگي ميكنم و اخبار و جريان هاي سياسي و اجتماعي آنها را زير نظر دارم، واقعيت را بسيار دور از تبليغات سربازان فرهنگي غرب در ايران مي بينم. اگر فرض را بر اين بگذاريم كه تصميمات سياسي غربي ها بر اساس عقل و منافع ملموس جامعه خودشان است، نميتوانيم هيچ يك از تصميمات آنها را توجيه كنيم. بعنوان مثال اگر مجموعه كشورهاي غربي بدنبال حل مشكلات اقتصادي خود باشند و دنبال راه حل بگردند، اولين كاري كه بايد بكنند، اين است كه مسئله اسرائيل را حل كنند و به جاي آن كشوري سكولار كه تمام ساكنان يهودي و فلسطيني بتوانند در آن حق شهروندي داشته باشند را تاسيس كنند تا از اين راه اميد به سرمايه گذاري و زندگي بالا رود و زمينه رشد اقتصادي فراهم شود و در بازارهاي بزرگ كشورهاي اسلامي بروي آنها باز شود. اما آنچه شاهد هستيم اين است كه هر آنچه ميكنند فقط فرصت سوزي است و با هيچ منطقي سازگار نيست وفقط مطابق با نقشه اي است كه Albert Pike بيش از صد سال پيش براي زمينه سازي جنگ بين اسلام و يهوديت مطرح كرده بود و ادعا كرده بود كه نتيجه اين جنگ بايد اين باشد كه هر دو دين و پيروانش كاملا از بين رفته و بيت المقدس معبد پرستش شيطان شود. هرچند در سنديت نامه اي كه به ايشان نسبت داده شده شك و ترديد وجود دارد؛ مفاد این نامه که حداقل حدود 70 سال است که به نقلی در موزه لندن است، دقیقا قدم به قدم در حال اجرا شدن است.

واقعيت جوامع غربي اين است كه هرچه اديان توحيدي و ابراهيمي در اين جوامع كم رنگتر شده، مافياها و گروه هايي با عقايد شيطاني بر سرنوشت آنها مسلط شده اند. هرچند اين گروه ها تحت لواهاي مختلف و نامهاي متفاوت عمل ميكنند، اما اگر دقيقتر نگاه كنيم، خواهيم يافت كه همه براي يك هدف واحد هماهنگ عمل ميكنند و آن هدف حذف كلمه توحيد است و مهمترين مانع در سر راه خود را دين اسلام مي بينند. در باب اينكه ارتباط اين گروهها با هم چيست و كدام گروه رهبري بقيه را بر عهده دارد، حرف زياد زده شده؛ مثلا بعضي ها واتيكان را پشت تمام اين جريانات مي بينند و بعضي ها گروه 300 يا ديگران را. شخصا فكر ميكنم اين بحث انحرافي است چون اولا فقط بر اساس حدس و گمان است و دوما سلسله مراتبشان برحسب شرايط و حوادث سيال خواهد بود و سوما وقتي هدف آنها شناخته شده و رفتار آنها قابل پيش بيني است، دانستن اينكه دقيقا چه كساني پشت اين گروهها هستند، چندان تفاوتي ايجاد نميكند.

سردمداران اين گروههاي شيطاني افرادي معدود هستند و شيوه اي كه براي كنترل اقتصاد و سياست اكثر كشورهاي دنيا انتخاب كرده اند، اين است كه به ايجاد جريانهايي سياسي و اجتماعي كمك ميكنند كه گمان كنند وجود آنها ويا حتي تزاحم و برخوردشان به پيشبرد اهداف آنها كمك ميكند، و معمولا خود رهبران اصلي شيطاني بندرت وارد صحنه ميشوند. با اين ترتيب ممكن است رهبران يك جريان سياسي و يا اجتماعي، بدون اينكه خبر داشته باشند هدف گروههاي شيطاني از اينكه به آنها اجازه حضور و رشد داده اند چيست، اهداف و برنامه هاي خود را واقعي و اصيل بدانند. طبيعتا اين اهداف و برنامه هاي بيان شده بايد چيزي باشد كه بتواند براي آحاد جامعه خودشان ملموس باشد و پشتيباني عموم را جلب كند.

بنا بر مقدمه اي كه گفته شد، بعضا پيش مي آيد كه بعضي از مقامات سياسي و نظامي در كشورهاي غربي افرادي هستند كه تعلقي به گروه هاي شيطاني ندارند و قصد خدمت به كشورشان را دارند، اما بخاطر نقطه ضعفهايي كه دارند قابل تهديد و تطميع هستند و اگر نقطه ضعفي نداشته باشند گروههاي شيطاني سعي ميكنند شرايط را بسمتي پيش ببرند كه تصميمي غير از آنچه آنها ميخواهد نتوانند بگيرند. افرادي كه به مناصب سياسي و نظامي مي رسند، معمولا براي گروههاي شيطاني حكم پياده نظام را دارند. در تاريخ معاصر افراد بسياري را ميتوان نام برد كه با كمك بيدريغ چنين گروههايي به قدرت ميرسند تا حركتي را ايجاد كنند و اين تصور را در آن افراد بوجود مي آورند كه قدرت لازم براي رسيدن به اهدافشان را دارند ولي پس از مدتي آنها را قرباني ميكنند، همانند آشپزي كه زير ديگ آش آتش روشن ميكند و قصد او سوزاندن آش نيست بلكه پس از اينكه آش پخته شد، آنرا خاموش ميكند.

بازيگران صحنه سياسي در آمريكا

آقاي Tarpley در گزارشي كه سه سال پيش ارائه داد، گفته بود كه صحنه گردانان سياسي آمريكا به اين جمع بندي رسيده اند كه با روش نومحافظه كارها كه حمله مستقيم نظامي و اشغال كشورهاست نميشود به اهداف دلخواه رسيد و مسئوليت پيشبرد اهداف را به گروه برژينسكي سپرده اند، به اين دليل كه او توانايي خود را در مديريت چند انقلاب مخملي ثابت كرده و حتي در زمان كارتر شرايط را به سمتي پيش برده كه شوروي سابق به افغانستان حمله كند و در آن باتلاق گرفتار شود و زمينه ساز سقوط آن در يك دهه بعد شود. همان سه سال پيش ايشان پيش بيني كرده بود كه برژينسكي به جاي حمله نظامي تلاش خواهد كرد يا با معامله سياسي و يا با انقلاب مخملي ايران را با سياست هاي آمريكا هماهنگ كند تا حلقه محاصره روسيه و چين را تنگتر كند و بتواند آنها را زودتر خلع سلاح هسته اي كند. اهداف چند لايه برژينسكي و سيا اين بود كه در وهله اول پايه هاي حكومت را در ايران سست كنند و زمينه جايگزيني آن را فراهم آورند و اگر موفق نشدند حداقل به روي كار آمدن جناح هايي در ايران كمك كنند كه با سياستهاي غرب همخواني دارند و اگر اين هدف هم حاصل نشد حداقل نتيجه اي كه از ايجاد تنش و اغتشاش در داخل ايران ميگيرند اين است كه با حذف جناح هاي رقيب سياسي  و غلبه يك جناح، توان نظام براي مقابله با چالش هاي بعدي پايين مي آيد. بهر حال برژينسكي به اهداف اوليه خود دست نيافت و اگر هم موفق به تغيير رژيم يا روي كار آمدن جناح هاي طرفدار غرب ميشد، اين به معني نيست كه ايران ميتوانست روزهاي بهتر از آنچه الان دارد را تجربه كند. هرچند تلاش تيم برژينسكي تامين منافع آمريكا است، گروههاي شيطاني كه زمينه به قدرت رسيدن آنها را فراهم كردند اهداف ديگري را دنبال ميكنند. هدف اوليه آنها اين است كه ايران به عنوان منبع فكري بيداري اسلامي به كلي نابود شده و گرفتار تجزيه و جنگ داخلي و هجوم شبه اديان شود. منافع ملي آمريكا نيز حتي پشيزي نزد آنها ارزش ندارد. بعنوان نمونه در روز 11 سپتامبر 2008 با ورشكستگي عمدي چند بانك آمريكايي كليد بحران اقتصادي اخير را زدند تا با تنش هاي وارده به جامعه آمريكا، ذهن مردم را براي از دست دادن استقلال كشورشان و قبول حكومت واحد جهاني و دين واحد شيطاني آماده كنند. در واقع آنها حاضر به قرباني كردن آمريكا هستند و آمريكا براي آنها فقط مثل اسبي است كه تا نفس دارد آنرا ميدوانند و هر وقت افتاد و مرد، رهايش ميكنند.

آقاي Tarpley در گزارش یک سال ونیم پیش خود بيان كرد كه با عدم موفقيت تيم مذكور در تضعيف ايران، زمينه براي قدرت گرفتن دوباره نومحافظه كاران دوباره فراهم شده است و پروژه برخورد نظامي مستقيم با ايران دوباره بطور جدي مطرح است. عدم موفقيت ديگري كه تيم حاكم در آمريكا داشت در پروژه حفظ ارزش دلار از طريق تضعيف و از بين بردن يورو بود. در آن زمان سرمايه داران آمريكايي و انگليسي به رهبري جرج سوروس با اختلال در بازار سهام كشورهاي اروپايي از جمله يونان و پرتغال و اسپانيا موجب ورشكستگي اين كشورها شدند تا بتوانند يورو را كه كانديداي جايگزيني دلار به عنوان ارز جهاني بود، از بين ببرند. با گذر زمان معلوم شد كه يورو هر چند كه تضعيف شده ولي به اين سرعت از بين نميرود. بنابراين اگر شرايط به همين نحو پيش رود بزودي يا دلار و يا پوند انگليس سقوط ميكند. لذا تيم رهبري در آمريكا به اين نتيجه رسيده است كه اگر بخواهد با حريف هاي جهاني خود شطرنج بازي كند باخته است و حالا موقع مشت زني است. شرايط هم چنان است كه آمادگي هر ريسكي را دارد و همچون پلنگ زخمي بدون حساب كردن عاقلانه خطرات و منافع دست به هر اقدامي بزند.

اما چرا ايران گزينه اول ماجراجويي آمريكاست؟ در واقع آمريكا روي قدرت بازدارندگي ايران حساب كرده و بر اين باور است كه با حمله به ايران، اولين اقدام ايران اين خواهد بود كه تنگه هرمز را ببندد. هر چند آمريكا ادعاي اين را دارد كه توان باز نگه داشتن اين تنگه را دارد، ولي از بسته شدن آن جلوگيري نخواهد كرد و به ايران اجازه خواهد داد كه قدرت خود را با زدن تاسيسات نفتي امارات و عربستان به رخ بكشد. به اين دليل كه با بسته شدن تنگه هرمز براي مدت طولاني قيمت نفت به رقمي بين 500 تا 1000 دلار افزايش خواهد يافت و اين نكته را بايد در نظر داشت كه نفت هنوزعمدتا با دلار معامله ميشود. در واقع رسيدن به چند هدف را اميد دارند: اولا دلار از خطر مرگ حتمي نجات پيدا ميكند، دوما تمام رقباي اروپايي آمريكا وچين به مرز ورشكستگي ميرسند و سوما جنگ را به جايي ميرسانند كه تمام ظرفيت هاي نظامي و صنعتي ايران و بقيه جهان اسلام از بين برود.

اتفاقی که اخیرا رخ داد این بود که آمریکا یک ناو هواپیمابر خود را از تنگه هرمز، درست در زمانی که ایران در آن نقطه مانور نظامی داشت، عبور داد که البته اقدامی تحریک آمیز حساب میشود. متعاقب آن فرمانده ارتش ایران به آمریکا هشدار داد که دیگر ناو هواپیمابر خود را به خلیج فارس بازنگرداند. چنین هشداری دقیقا چیزی بود که آمریکا به دنبال آن بود. برای روشن شدن قضیه کمی تاریخ را مرور باید کرد. در جنگ جهانی دوم، آمریکا برای کشاندن ژاپن به جنگ، علیرغم اینکه اطلاعات کافی از قصد حمله ژاپن به پرل هاربر داشت، برای مقابله با آن آماده نشد و فقط ناوهای هواپیمابر و بقیه کشتی هایی که در آن روزگار مدرن حساب میشدند را چند روز قبل از حمله از پرل هاربر خارج کرد و فقط کشتی های از رده خارج در آنجا ماندند.  جان پرسنل آمریکایی هم اساسا ارزشی نداشت که برای رهبران آمریکا نگرانی ایجاد کند و قصد رهبران برای رها کردن پرسنل بیدفاع و در نتیجه کشته شدن حدود 3000 نفراز آنان، تحریک احساسات میهن پرستانه ملت و یافتن بهانه ای برای اعلان جنگ بود. در شرایط حاضر ناوهای هواپیمابر آمریکا حکم همان کشتی های پرل هاربر را دارند. بیشتر آنها از رده خارج هستند و هرینه نگهداری آنها بیش از منافع آن است. از نظر نظامی نیز دیگر حرف اول را در صحنه دریا نمی زنند، چون بسیاری از نیروهای نظامی مدرن از جمله ایران، توان هدف قرار دادن آن را دارند و در دقایق اولیه هر نبرد دریایی آنها به قعر آب خواهند رفت. بنابراین آمریکا ترجیح میدهد که بجای بازنشسته کردن و احتمالا صرف هزینه های گزاف برای اوراق کردن آنها، ایران را تشویق به هدف قرار دادن آن کند، تا به این وسیله بهانه خوبی برای تحریک احساسات مردمش و براه اندازی جنگی تمام عیار پیدا کند. غرق شدن چند هزار خدمه کشتی هم به چنین هدفی کمک میکند.

آمریکا بشدت به ایجاد درگیری محتاج است و ایراد اخطار نظامی جهت عدم بازگشت ناوهای هواپیمابر این است که حتی اگر ایران برخورد صبورانه ای با این ناوها داشته باشد، امکان خود زنی و غرق این ناوها را به آمریکا میدهد تا تقصیر آن به عهده ایران باشد، درست مثل همان روشی که جنگ ویتنام را به افکار عمومی خود تحمیل کردند.

سیاست تهدید در مقابل تهدید، به گمان اینجانب از آنرو اتخاذ شد که تحرکات آمریکا بیشتر شده و افکار عمومی نباید به این باور برسد که ایران توان دفاع از خود را در برابر حمله آمریکا ندارد. اما اگر موارد ذیل برای افکار عمومی روشن شود، احتمالا با هزینه های کمتری از بحران میشود عبور کرد:

  • شرايط اقتصادي آمريكا بقدر كافي خراب است و اميدي هم به بهبود سريع اوضاع اقتصادي نيست. بنابراين اگر از درگيري با امريكا پرهيز شود و آمريكا به حال خود رها شود، احتمال سقوط دلار و يا حتي اعلان استقلال بعضي ايالتها وجود دارد. یکی از نشانه های جدی بودن خطر اغتشاشات داخلی امضای قانون معروف به NDAA در روزهای اخیر است که اجازه حبس و بازجویی نامحدود شهروندان آمریکایی را به ارتش میدهد. امضای این قانون به منزله برداشتن ماسک دموکراسی و حقوق بشر از چهره فاشیستی نظام حاکم برآمریکاست.
  • در صورت بروز هر جنگي، بستن تنگه هرمز و ضربه زدن به تاسيسات نفتي كشورهاي عربي هم پيمان آمريكا در درجه اول دلار را تقويت ميكند و در درجه دوم بيشتر كشورهاي رقيب آمريكا را تضعيف ميكند. اگر واقعا رهبران اروپایی از طرف گروههای شیطانی کنترل نمیشدند و توان این را داشتند که در فکر منافع ملی خود باشند، باید در این ماجراجویی آمریکا را همراهی نمیکردند.
  • هميشه اين نگراني وجود دارد كه بعضي جناح هاي داخلي تحت تاثير گروه هاي شيطاني براي حل مسايل داخلي و يا بخاطر اشتباه محاسبه، تشويق به شروع درگيري بكنند. از اين نكته نبايد غافل شد كه اساسا چنين شرايطي را براي آمريكا پيش آورده اند تا چاره اي جز ماجراجويي در جهان اسلام براي خود نيابد و همچنين شرايط را بسمتي هدايت ميكنند تا در هر درگيري احتمالي حداكثر صدمات به كل جهان اسلام وارد شود. بقول معروف دعوا بر سر لحاف ملا است، لذا بالاترين دستاوردي كه در هر درگيري احتمالي ميشود بدست آورد، حفظ منابع و امكانات جهان اسلام بطور اعم و ايران بطور خاص است.
  • حذف آمريكا از ابرقدرتي و برقراري نظم نويني با كمك كشورهايي چون چين و روسيه و برزيل كه گروه هاي شيطاني بر تمام اركان آن تسلط دارند، نميتواند دستاورد حساب شود. بهرحال چنین جنگی هزینه های زیادی را بر کل جهان اسلام تحمیل میکند و حتی اگر به حذف کامل آمریکا از صحنه منجر شود، توان مقابله جهان اسلام با مدعیان جدید همچون روسیه و چین را کاهش میدهد.
  • تصور غالب مردم اين است كه يهودي ها تمام قدرت سياسي آمريكا را در اختيار دارند، در حالي كه چنين نيست. دليل اصلي القاي چنين باوري اين است كه ساكنان اسرائيل خود را ابر قدرت بدانند و جرات مقابله با كل جهان اسلام را پيدا كنند. در حالي كه اگر درست فكر ميكردند، در مي يافتند كه در صورت وقوع چنين جنگي، آنها اولين قرباني خواهند بود و حكم كرمي را دارند كه به قلاب ماهيگيري زده شده است. اسرائیل نیز از نظر شرایط داخلی وضعیت خوبی ندارد و احتمال فروپاشی آن حتی بدون جنگ و درگیری در چند سال آینده بالا است.
  • بدترين نتيجه اي كه از چنين جنگ احتمالي ميشود گرفت اين است كه پس از صدمات بسياري كه به اسرائيل و جهان اسلام وارد شود، دو طرف به تحت كنترل درآمدن بيت المقدس توسط سازمان ملل يا اشغال آن توسط اروپايي ها راضي شوند. واقعيت تاريخي اين است كه صلیبیون براي فتح بيت المقدس هزار سال تلاش كردند و ساده انگاري است اگر خيال كنيم پس از هزار سال كه موفق به فتح آن شدند، آنرا دودستي تقديم يهودي ها كرده اند، در حالي كه هميشه اروپا و كشور هاي مسيحي خاستگاه يهودي ستيزي بوده است. اساسا ايجاد اسرائيل به اين منظور بوده كه اولا يهودي هاي اروپا را به آنجا كوچ دهند و دوما با ايجاد زمينه درگيري بين آنها و مسلمين هر دو گروه را يا كاملا از بين برده و يا تا حد امكان از صحنه خارج كنند و پس از آن با آرامش و طيب خاطر بيت المقدس را دوباره تصرف كنند. حال اگر تصرف دوباره بيت المقدس توسط آنها با تاييد مسلمانان انجام شود، مسلمين براي بقيه تاريخ ديگر نمي توانند ادعايي برآن داشته باشند.