باسمه تعالی

به همه ما از کودکی لزوم یادگیری علم گوشزد شده است و اگر از هر کدام ما درباره تعریف علم سئوال شود، میتوانیم در این باره انشاء بنویسیم. احتمالاً در دبستان درباره اینکه علم بهتر است یا ثروت نیز انشاء نوشته ایم. در آن انشاءها کسی جرأت نداشت مستقیماً بگوید ثروت بهتر است، اما وقتی درست در متن نوشته شان دقت میشد، آنچه گفته بودند این بود که علم بهتر است چون می‌شود با آن موقعیت اجتماعی بالاتری کسب کرد و ثروت بدست آورد.

بعد از کودکی هم تعاریف مختلفی از علم شنیده ایم. مثلاً حدیث العلم علمان، علم الابدان و علم الادیان زمانی خیلی معروف بود. بعداً معلوم شد که چنین حدیثی را در هیچ کتاب حدیثی نمیشود پیدا کرد. تعاریف زیاد دیگری هم می‌شود در جامعه یافت ولی اینجا قصد ندارم درباره اینکه بهترین تعریف علم چیست بحث کنم. چون واقعاً امید ندارم به درد کسی بخورد. اما چکیده و عصاره آن مفهومی که از علم در دوران معاصر در ذهن مردم است را می‌شود به صورت زیر نشان داد:

علم چیزی است که با آن می‌شود ثروت بدست آورد و موقعیت اجتماعی کسب کرد. نشانه علم مدرک تحصیلی قابل قبول از دانشگاههای معتبر است که با آن بشود شغل خوب پیدا کرد و یا حداقل در مجلس خواستگاری قابل ارائه به خانواده زوج باشد. معیار تولید علم هم تعداد مقالات در مجله های معتبر علمی است که بشود تعداد و حجم آن را به رخ دیگران کشید. اگر هم کار علمی به ثبت اختراع بیانجامد، تنها وقتی مورد توجه قرار میگیرد که شرکتی حاضر شود برای حق امتیاز آن پول خوبی بدهد.

فرض کنید یک پزشک در یک صفحه روش درمان بخش مهمی از سرطانها را مثلاً با استفاده از ماده کم ارزشی مانند آهک تشریح کند و بدون چشمداشت مادی در اختیار عموم قرار دهد. واضح است که چنین اثر علمی مورد توجه شرکتهای بزرگ دارویی قرار نخواهد گرفت و حتی جامعه پزشکی از آن استقبال نخواهد کرد. چون هیچ پزشکی نمیتواند از بیماران خود پول زیادی به خاطر درمان با آهک بگیرد. پزشکان ترجیح میدهند که در روشهای درمانی خود از چیزهایی استفاده کنند که از نظر مردم باارزش است، مثلاً تزریق پودر طلا به سلولهای سرطانی. بنابراین پزشک خیرخواه مذکور علاوه بر اینکه نمیتواند از کار خود پولی بدست آورد، بعد از مدتی گمنام و غریب فراموش خواهد شد.

درک مردم از خدمت به جامعه بشری و حل معضلات پیش روی بشر آن چیزی است که بشود با ارائه راه حل هم پول بدست آورد و هم شهرت.

اگر دانش به این کارها نیاید، وقتی علم محسوب می‌شود که بشود آنرا مثل یک چماق بر سر دیگران کوبید و برتری خود را ثابت کرد. اگر انسانهای اولیه چوبی یا استخوانی پیدا میکردند، آنرا برانداز میکردند تا ببینند آیا می‌شود با آن شکار را از پا درآورد و یا بر سر رقیب زد و او را از میدان به در کرد. تمدن نتوانسته در اصل قضیه تغییری ایجاد کند، بلکه فقط ابزار کار را مدرن کرده است. شکار همان شکار است و رقیب را شکست دادن همان. فقط در دوران معاصر به جای سنگ و استخوان، از علم استفاده میشود. آیا تا بحال این مطلب را تجربه کرده‌اید که وقتی به فردی یک مطلب علمی جدید و یا یک تحلیل سیاسی ارائه میشود، درست همانند همان انسان اولیه که مثلاً یک استخوان زرافه پیدا کرده‌ و در ذهن خود رقیب را تصور میکند که با فرود آمدن این استخوان بر سرش چه قیافه ای پیدا میکند، به جای اینکه اصل مطلب برای او جالب توجه باشد، بر این موضوع متمرکز می‌شود که اگر آن مطلب را یاد بگیرد، حال چه کسی را میتواند با آن بگیرد و پوزه‌اش را به خاک بمالد.

اگر چنین کاربردی پیدا شود، می‌شود انتظار داشت که علاقه‌ای برای یادگیری بوجود آید.

اصل مطلب مهم نیست که یک تحلیل سیاسی باشد و یا یک بحث فلسفی مانند اتحاد عاقل و معقول. آنچه مهم است این است که آیا می‌شود آنرا مثل چماق بر سر کسی زد یا نه. آن‌ها هم که قصد دارند موجی در جامعه ایجاد کنند و با مطرح کردن چنین مباحثی برای خود بازار گرمی کنند، میدانند که قبل از تشریح خود مطلب، باید نحوه استفاده از آن به عنوان چماق و موارد کاربرد ایچنینی را تبیین کنند تا اساساً زمینه‌ای برای توجه دیگران فراهم شود. مثلا اگر در بین فلاسفه و یا اهل سیاست یک نفر به عنوان استادی مطرح میشود که شاگردان زیادی را به خود جلب میکند، باید دانست که این استاد توانسته تکنیکهای استفاده از آن علم به عنوان چماق را بهتر نشان دهد.

در حیرتم که اگر علمای قدیم را از وضعیت معنای علم در دوران معاصر باخبر کنند، چه حالی پیدا میکنند.