باسمه تعالی

همه ما در چنین مواقعی قرار میگیریم که در جمعی هستیم و درباره موضوعی بحث میکنیم و هرکس نظری ارائه میدهد. شاید تنوع نظرات زیاد باشد و برای کسی که واقعا بخواهد حرف حسابی بشنود تشخیص اینکه کدام درست تر است مشکل. تجربه من این است که نهایتا آن کس که با اعتماد به نفس بیشتری حرف بزند و در سخن گفتن ماهرتر باشد، حرف خود را به کرسی می نشاند، نه آن کس که بر اساس مبانی عقلی و تجربه به نتیجه ای رسیده است. این قطعا ایراد است، اما بیش از آن که ایراد کسی باشد که خوب حرف میزند، ایراد دیگران است که تحت تاثیر خوب حرف زدن قرار میگیرند و انتظار بالایی از گوینده در حرف خوب زدن ندارند. ممکن است چنین حرفهایی در تصمیم گیری شنوندگان و علی الخصوص جوانترها تاثیرگذار باشد. بنابراین در این مقاله بنا دارم در مورد روش صحیح تصمیم گیری و اینکه چگونه باید از نظرات دیگران استفاده کرد، شرح دهم.

قبل از هرجیز باید دانست آیا افرادی که به حرف آنها گوش میدهید و یا مورد مشورت قرار میدهید، اساسا توان مورد مشورت قرار گرفتن را دارند یا نه. از آنجا که بسیاری از تصمیم ها و عقاید در جمع افرادی که با هم هم صحبت هستند، اخذ شده و یا شکل میگیرد، اول در این مورد بحث میکنم.

در شرایط ایده آل، باید مباحثی که قرار است با یک جمع مطرح شود، قبل از جلسه در اختیار شرکت کنندگان گذاشته شود تا شرکت کنندگان با آمادگی ذهنی در جمع حاضر شوند و تا نتیجه مشخصی از یک مبحث گرفته نشده، موضوع بعدی مطرح نشود. البته چنین چیزی حتی در جلسات رسمی هم به ندرت رخ میدهد.

با یک تست ساده میتوانید ارزیابی کنید جمعی که در آن قرار دارید چقدر اهل نگرش عقلی و غیر هوامدارانه به قضایا هستند. اگر در شروع صحبت کاغذی بردارید و هر موضوعی که مطرح شد را همراه با اسم کسی که موضوع جدید را مطرح کرد و یا بحث را عوض کرد، بنویسید. در پایان جلسه ببینید چند موضوع مطرح شده است. از اینجا میتوانید به چنین جمعی یک نمره بدهید که چقدر عالمانه و عاقلانه می اندیشند. اگر این کار را درست انجام داده باشید، میتوانید ببینید چه کسی بیشتر شاخه به شاخه پریده است و بحث را عوض کرده است. قطعا نتیجه ای که بدست می آورید، شما و بقیه جمع را متعجب خواهد کرد، چون به سختی میتوانید جمعی در بالاترین مقاطع تحصیلی را بیابید که بتوانند بیش از چند دقیقه روی یک مبحث تمرکز کنند.

هر چه یک فرد عاقلانه تر بیاندیشد، طبیعتا انسجام فکری بالاتری خواهد داشت و عدم وجود انسجام فکری حتی در بین افراد تحصیل کرده نشانه این است که نگاه عاقلانه به قضایا چیزی غیر از تحصیلات و سواد است و نیاز به اکتساب و تجربه جدا دارد. این مطلب را از این جهت بیان کردم تا جوانترها بدانند که اگر فردی و یا در کل جمعی انسجام فکری و تجربه عاقلانه اندیشیدن را ندارند، حرفهای آنها قابل این نیست که مبنای تصمیم گیری های مهم باشد. متاسفانه خیلی ها تحت تاثیر تحصیلات گوینده، فن بیان او و یا اعتماد به نفسش قرار میگیرند و مسیر زندگی خود را بر اساس حرف آنها تعیین میکنند. در حالی که اگر چنین آزمایشی را انجام دهند، میتوانند سریعا به بی ارزش بودن بسیاری از حرفها پی ببرند.

گاها هم پیش می آید که از کسی در زمینه تخصصی اش طلب مشورت میکنید، اما از آن جهت که علم او برایش ملکه نشده است، توان اعمال تجربه و علم خود را در زمینه ای که سئوال میکنید، ندارد. با این قبیل افراد بسیار برخورد میکنید، مثلا ممکن است پزشکی را دیده باشید که در زندگی شخصی خود بهداشت را رعایت نکند و یا برنامه ریز اقتصادی که میتواند برای یک کارخانه برنامه ریزی کند ولی توان مدیریت دخل و خرج خانه خود را ندارد. وقتی با چنین افرادی مشاوره میکنید، ممکن است آن مشاوره حرفه ای که انتظار آن را دارید را دریافت نکنید. لذا در وهله اول باید بدانید هنگام مشاوره گرفتن، چطور چنین فردی را به رعایت استانداردهای حرفه ای خودش ترغیب کنید و در وهله دوم روشی را پیش بگیرید که بتوانید تشخیص بدهید آیا مشاوره چنین فردی قابل در نظر گرفتن هست یا نه.

اگر تحت تاثیر تحصیلات، فن بیان و یا تجربه کسی قرار گرفتیم و خواستیم بر اساس نظر او تصمیمی بگیریم، بهتر است از خود آن فرد بخواهیم که مقدماتی که او را به چنین نتیجه ای رسانده اند را مکتوب کند. اگر هم از انجام چنین کاری سرباز زد، خود شما میتوانید در حضور او این کار را انجام دهید. بعد از آن میتوانید صحت آن مقدمات را تک تک بررسی کنید و اگر شبهه ای در آن دارید، مقدمات آن مقدمات را هم مکتوب کنید. تجربه من این است که بیشتر افراد قادر به چنین کاری نیستند و خیلی سریع به پوچ بودن نظرات و عقاید آنها میشود پی برد.

بعنوان مثال فرض کنید شما یک دانشجو هستید که مطمئن نیستید رشته تحصیلی خود را درست انتخاب کرده باشید و در جمعی قرار میگیرید که نظر خود را در این باره مطرح میکنند. کسی اظهار نظر میکند که برای اینکه آدم علایق خود را بشناسد باید آماده باشد که رشته های تحصیلی مختلف را امتحان کند و هیچ اشکالی ندارد که چند سالی را صرف این کار بکند. این حرف در ظاهر قابل قبول و موجه به نظر می آید. اما اگر بپرسید چطور میشود که آدم علائق خود را نشناسد، ممکن است مطرح کند که شخصیت آدم چیزی است که مخفی است و آدم طی گذر زمان و تجربه شرایط مختلف این شخصیت مخفی را میشناسد. مثل اینکه آدم دو شخصیت داشته باشد و یکی ظاهر باشد و دیگری باطن. بعد شخصیت ظاهر باید شخصیت باطن را که برایش غریبه است، بشناسد. شاید هم شخصیت باطن چیز ثابتی نباشد و به مرور زمان باید به تعریف مشخصی برسد. حال میشود این مقدمه را که برای رسیدن به آن نتیجه اصلی لازم بود، مستقلا بررسی کرد و اگر به بطلان چنین فرضی پی ببریم، طبیعتا نتیجه نهایی هم معتبر نخواهد بود. در اینجا قصد ندارم صحت چنین مقدمه ای را بررسی کنم، اما حداقل میشود گفت که هیچ دلیل عقلی و نقلی برای چنین تعریفی از نفس آدم وجود ندارد و همین مطلب کافی است که با این تعریف مانند خرافه برخورد کنیم و نتیجه نهایی بی اعتبار شود.

با روش مطرح شده حداقل تشخیص جواب های غلط، ساده خواهد بود. اما اینکه روش برخورد صحیح با چنین مسائلی چیست، بحث دیگری است و جواب آن مثل جواب به سئوال درباره مقدار عدد پی است. یعنی بسته به میزان نیاز میشود جوابی دقیق تر و کامل تر فراهم کرد. زمانی بنی اسرائیل از حضرت موسی پرسیدند که اگر بخواهند چاهی با محیط مشخص حفر کنند، قطر آن را چگونه حساب کنند و ایشان جواب میدهند که طنابی به اندازه محیط دهانه چاه بگیرند و قطر چاه یک سوم آن خواهد بود. قطعا در آن زمان بنی اسرائیل به هیچ کدام از ارقام اعشاری عدد پی PI احتیاج نداشتند، اما هرچه صنعت و تکنولوژی رشد کرد، تعداد اعشار بیشتری برای عدد پی محاسبه و بکار گرفته شد. در مورد این صورت مسئله هم چنین است. خیلی از جوانترها آدم های ساده ای هستند و احتیاج به الگوریتم پیچیده ای برای تصمیم گیری ندارند. بنابراین یک حساب ساده بصورت ذیل میتواند نتیجه تصمیم گیری را مشخص کند:

  1. با اتخاد یک تصمیم ویا انتخاب یک راه، چه دستاوردهای مشخص از قبیل درآمد قابل پیش بینی و یا موقعیت اجتماعی و یا قضل معنوی بدست میتواند بیاید.
  2. با ااین تصمیم، چه ضررهایی قابل پیش بینی است.
  3. انتخاب این راه مستلزم داشتن چه توانایی جسمی و روحی و مغزی است و آیا تصمیم گیرنده واجد چنین شرایطی هست. مثلا اگر کسی بخواهد قهرمان فوتبال شود، آیا توان دویدن برای چند ساعت را دارد و بقول معروف نفس کم نمی آورد. یا اگر بخواهد پزشک شود، آیا از حافظه کافی و قدرت توجه به جزییات برخوردار است. اگر فرد فاقد چنین شرایط مقدماتی است، بهتر است با خود روراست باشد و خود را اسیر توهم نکند.

جواب این سئوالات بهتر است مکتوب شود و در ارزیابی هرکدام میشود از نظرات کارشناسی دیگران استفاده کرد. البته از دیگران نباید طوری سئوال کنید که چنین برداشت کند که میخواهید بپرسید اگر بجای من بودید، چه تصمیمی میگرفتید. چنین جوابهایی بی ارزش هستند، چون بهرحال آنها بجای شما و در شزایط شما نمیتوانند باشند. مثلا ممکن است کسی به شما بگوید رشته پزشکی سخت است و به زحمت آن نمی ارزد. شاید این فرد مشکل جسمی داشته باشد که از انرژی کافی برخوردار نباشد و این مشکل بابت احساس سختی کار میشود. بلکه میشود از دیگران درباره جواب به سئوال های فوق بطور مشخص پرسید و جواب آنها را با دیگر صاحب نظران در میان گذاشت. در نهایت تصمیم گیری بر اساس شواهد مشخص بر عهده تصمیم گیرنده خواهد بود و طبیعتا مسئولیت آن نیز با خود آن فرد است.

طرف دیگر قضیه موضوعات احساسی از قبیل نفرت داشتن و دوست داشتن و احساس سختی و جالب بودن یک کار و امثالهم است، که ممکن است در تصمیم گیری و یا  پشیمان کردن یک فرد از یک تصمیم اثر بگذارد. بطور کلی اشتباه در تصمیم گیری امری قابل تصور است و تصمیم گیری در مورد بازبینی یک تصمیم، بطور مستقل با پروسه ای مشخص قابل بررسی است. اما تجربه نشان داده که اکثر چنین احساساتی زودگذر و مقطعی است و توجه به آنها ممکن است آدم را از دستیابی به اهداف بلند مدت منصرف کند. اینکه آدم به بسیاری از شرایط میتواند عادت کند و خود را به دوست داشتن و نفرت داشتن از چیزی عادت دهد، حقیقتی غیرقابل انکار است. بنابراین هرچه آدم بتواند کمتر از چنین احساساتی تاثیر بپذیرد و بیشتر صبر کند تا دریابد آیا چنین احساساتی زودگذر است یا نه، بهتر میتواند تصمیمات درست تر بگیرد.

اگر آدم روش تصمیم گیری را مکتوب کند و جواب سئوال های فوق را با دقت فراهم کرده باشد و از نظرات کارشناسی دیگران در برآورد سود وهزینه و توانایی ها استفاده کرده باشد، میتواند تصمیمی بگیرد که کمتر به بازبینی احتیاج داشته باشد. اگر هم احساس شود که شاید تصمیم اخذ شده غلط باشد، میتوان مستندات تصمیم گیری را دوباره مرور کرد تا دریافت آیا اشتباهی در برآوردهای اولیه بوده ویانه، ودر چنین صورتی آیا به بازبینی تصمیم احتیاج هست یا نه. بازبینی تصمیم اخذ شده، خود یک تصمیم گیری جدید است که باید پروسه فوق در باره آن دوباره اجرا شود.

مطالبی که عرض شد، در تمام تصمیم گیری های عادی زندگی کاربرد دارد و اگر مقدمات تصمیم گیری در حد توان بشری بازبینی شده باشد، قاعدتا منجر به پشیمانی منجر نمیشود و احتیاج به بازبینی نیست. اما در رسیدن به اهداف بزرگ و تصمیم گیری های حیاتی، موارد دیگری هست که درباره آن در بخش دوم مقاله انشاءالله بحث خواهم کرد.